چهل روز شکرگزاری.دهم


اول فلافل گذاشت

بعد خیارشور رو دوطرفش

گوجه رو برید و گذاشت گوشش

و بعدش هم کلم رو پخش کرد
و درآخر سس زد
نمک دون رو هول داد طرفم و گفت نمک بزن بِش!
داد دستم و گفت بشین روی صندلی کنارم و نوش جان کن
گفتم منتظرمن باید برم!توراه میخورم!
گفت این همه تو منتظر بودی بذار یه بار هم منتظر تو باشن!
دیدم راست میگه نشستم و گاز زدم!
خیلی اصرار کردم برام لقمه نگیره و فقط پول ماست رو حساب کنه چون عجله داشتم اما به اصرار برام لقمه گرفت از نهارش
همون موقع معین پیام داد :زندگی چقد بعضی وقتاش قشنگه!
جواب دادم: مثلا دیروز،تو کلاس نقاشی!
یا حتی همین الان!
حتما دلش برای قیافه ی خسته ی ۶صبح بیدار شده ی پنجشنبم سوخت
مراسم شکرگزاری رو به جا میارم برای نشونه های روشنِ امروز
برای ادمهای مهربانی که بی منت و در بی غلوغش ترین وضعیت تورو مهمون سفرشون میکنن
که مهربونی از چشاشون میباره
که دستاشون رنجِ ۵۰سال رو تو خودش پنهان کرده

که یک بار میبینیشون ولی انگار اندازه تمام عمرت آشنان!
رفت تو قلبم
برای همیشه

اندر مصائب سفر با خانواده

همیشه سفر با خانواده رو دوس داشتم
ینی مجبور بودم دوس داشته باشم،مثلا اگه دوست نداشتم میخواستم چیکارکنم؟مامان من ادمیه که اجازه بده تنها برم سفر؟یا با دوستم؟قطعا شیر ندادشو حلالم نمیکنه!
گرچه به دفعات با مدرسه و دانشگاه رفتیم‌مشهد، قم ،همدان و اهواز
اونم به هزار دروغ و دغل
فکرکنم واسه همینه تو زندگیم هیچی نشدم
تاثیر همون شیرِ حرومه!درسته شیر از مامانم نبوده ولی پولشو که بابام داده!
سر اهواز رفتنمون مامانم تا دقیقه ۹۰ راضی نشد
منم دیگه بی خیالش شده بودم
دقیقه های اخر مهلا شماره مامانمو گرفت و خودشو زد جای رئیس بسیج واحد خواهران دانشگاه و مامانمو تهدید کرد 

اگه اجازه نده من برم شلمچه ۲نمره از معدلم کم میکنن!!مامانمم بنده خدا هی میگفت اخه چه ربطی به معدل داره
مهلا هم میگفت:گلم(تیکه کلامشه)!! دختر شما جای یک نفرو گرفته،میتونست زودتر بگه تا حق بقیه ضایع نشه!
که دراخر خودمم نفهمیدم چطور مهلا رضایت گرفت!
قدرت اقناع مهلا صدم بر ثانیست!
هنوز که هنوزه به مامانم نگفتم،گذاشتم بعد ازدواجم،همینقد اعتمادی بهم داره از بین میره تازه اگه حکم قصاصمو در قبال اعتمادش صادر نکنه!
خلاصه هر دفعه رفتنِ من ،دوسه تا تار مو از من سفید کرد دوسه تا از مامانم!
با خودشون‌هم که بری از نشستن تو ماشینی که مجبورت میکنن وسط بشینی و ظرف بشوری بگذریم میرسیم به 
عدم توجه به نظر تو در همه ی ابعاد و زاویه ها
چه آهنگ پخش شده ازضبط 
چه وقت نهار و نوع نهار ،وقت و جای خواب ،مکان و مقصد
انگار نه انگار ماهم دوپاییم
گذشته از اون به دلیل دارا بودن لنگای دراز با معظل اضافه بودن لنگات و اینو جمع کن و یه جا بذار رو به رو میشی!انگار مثلا همشون پاهاشونو گذاشتن تو صندوق عقب فقط منم که با خودم آوردمش تو ماشین!لبته این مشکلمون خونوادگیه!
اینا همه هییچ اونجایی که مامانت گیر میده به آهنگ خدا ی حمید هیراد وهی پلی میکنه مجبور میشی با باقر شریکی یه هندزفری رو بچپونین تو گوشتون و قمیشی رو پلی و فحش نثار لک لک نامبرده کنین!
همشون به تنهایی قابلیت اینو داره که تو دلت بگی من غلط بکنم دفه بعد با شماها بیام
ولی متاسفانه غلطو میکنی و دفه بعد هم میری!
فقط اونجایی که مامانت برمیگرده به بابات‌میگه دیگه دفه بعد اینارو(منظور منم و باقر) نمیاریم!
لحنش یه طوریه که آدم همون لحظه میتونه شرط ببنده بازم مارو میبرن و حتی اگه نخوان به زور خودمونو جا میدیم!
این پاهم که مشاهده میکنین پای باقر که تو حلق منه
و اون هم پای منه که همش جاش اونجاست و به کررات از طرف جواد مورد حمله قرار میگیره و اگه زود نجنبم جورابمو میکنه و از شیشه میندازه بیرون!
اینا همش بر خواسته از سندرمی هست که سالیان سال نتونستم درمانش کنم!

بیست و چهار ساعت از زندگی یک کارمند!

آلارم گوشی ساعت ۶:۴۵دقیقه شروع به خوندن جانِ مریم محمد نوری کرد
فقط اونه که میتونه منو از زیر پتو بکشه بیرون!
عارفه پی‌ام داد مدارس تعطیلن و دوبار تاکید کرد چقد سوسول شدیم و باید این بساط سوسول بازیشونو جمع کنن یعنی چی آلایندگی هوا!
از خیابون که رد میشدم یه ماشین کنارم وایساد و خانومه گفت مدارس و دانشگاها تعطیلن!
منم گفتم یه کارمند بیچاره بیش نیستم!
گفت عزیزززم لبخند زد و رفت!
۷ رب اتوبوس اومد
معین هم زنگ زد و گفت کلاس نقاشی برگزار نمیشه و نمیاد از خونه بیرون و نهارهم برام نمیاره
منم که خیلی ناراحت شدم نه بخاطر کلاس نقاشی بلکه بخاطر نهار بهش گفتم این سوسول بازیا چیه و باید بساط سوسول بازیشو جمع کنه!
۷ و ۴۵ دقیقه میرسم به ایستگاه مورد نظر و حدود ۱۰ دقیقه پیاده روی تا محل کار
بماند که حدود ۲ کیلو خاک خوردم
چک میکنم ماشینش باشه و میبینم مثل همیشه جای مورد نظر نیست!

ینی هنوز نیمده؟!


تا۹ با همکارم در مورد آب و هوا و خصوصیات خاص خانواده ی همسرش بحث کردیم و پیشنهادات سازندمونو در جهت پیشبرد اهداف زیست محیطی و کشتن گربه در حجله و یا دم حجله سخن‌راندیم
بعد خوشحال از راهبردهای سازندمون چایی و بیسکوئیت خوردیم
از ۹ به بعد به قساوت و شقاوت خانواده شوهرش گوش دادم و ۹ نیم به این جمع بندی میرسیم که آدم با خر ازدواج کنه ولی با کسی که دوسش نداره نه!
۹نیم ساکت شدیم و سرمونو به کار گرم کردیم 

تو همین حین یه صدایی تو ذهنم هی میگه مریممممم کارمندیی تو قدوقواره تو نیست دل بکن و برو
و از طرف دیگه صدایی میاد با مضمون خفه شو!کی به تو کار میده اخه تو این اوضاع!بشین کارتو بکن و خداروهم سپاسگزار باش!

۱۱:۵۱نصف کارامو انجام دادم و این مابین حدود ۶۰تا چایی خوردم ۳بار دشویی رفتم۲ تا جک برای همکارم‌تعریف کردم و حدود ۳تا پیج پوشاک رو برای پیداکردن پالتوی مورد نظر زیرو رو کردیم


 ۲ میام از شرکت بیرون

و میبینم ماشینشو روبه روی پارک،پارک کرده!

فکرکنم دچار آلایندگی هوا شده بود که جا پارکشو از دست داد!

مسیر ده دقیقه برگشت رو با تصور سازی های احمقانه طی میکنم و در همین حین شهریه کلاس زبان پرداخت میکنم
کاش یکی بیاد به من بگه چرا این بچه دبیرستانیا اینقد خنک و لوس و بی مزه هستن!
تنها چیزی داره به قهقرا میره دبیرستانیامون هستن!
ینی ماهم همینقد حال بهم‌زن بودیم؟!

۲:۲۵تو آسانسور با پسرهمسایمون همراه شدم
اینقد این بشر بچه خوبیه که اگه مسئله سن‌برام مطرح نبود خودم میرفتم خواستگاریش
بهم میگه دانشگاتون‌تعطیل بود؟!
خودش خوشحال بود ازاینکه مدرسون تعطیل بود!
یه غذای گیاهخواری درست کردم چون هم آسونه و زمان پختش‌کمه ،هم بدون دردسره و هم اینکه مامانم گفته بود اگه این دفعه خرابشون کنم و بریزمشون بیرون خون َم مباح است و ریختنش ثواب دارد!
بعدشم مثل خرس خوابیدم
یه حسی بهم میگفت مریم نخواب امروز
مثلا بشین زبان بخون یا کتابای نصفو نیمتو تموم کن بعدم برو بنویس که چه آدم فرهیخته ای هستی ولی متاسفانه نشد آنچه که میخواستم بشه و مثل خرس تا الان خوابیدم
۱۶:۱۷بیدار که شدم ۸تا میس کال از مامانم و خواهرم و عارفه داشتم
مامانم به گفته ی خودش یه تک زده چون فهمیده اون موقع روز خوابم و قط کرده
میخواسته بهم بگه انگشت پای پسرخالم تو بازی هفت سنگی که روز جمعه بازی کردیم شکسته!
و دعوام کرد که حالا لازم بود بازی کنین!
قبول دارم گروهمون‌خیلی وحشی بود ولی واقعا در حد شکستن عمل نکردیم!
فاطممون ۲بار زنگ میزنه و متوجه میشه بنده در خواب به سر میبرم قصدشم از زنگ‌حمالی کشیدن از من‌بوده!
و عارفه
و عارفه
این پست یادتونه!
یااین
فکرکنم باز باهام قهر کرد
۵بار زنگ زده و یه پیامک فرستاده که تادم‌درخونتون اومدم
بعدم که زنگ زدم جواب نداد و گفت کلاسه
باورکنین‌درسته خوابام سنگینه ولی صدای زنگ درو‌میشنوم دیگه!
احتمال‌میدم‌از کنارخونمون رد شده باشه و همزمان‌فحشی نثارم کرده باشه!
فکرکنم‌دوباره رفته تو فاز قهر!
خدایا مرا از قهرهای عارفه در امان‌بدار
حالا چجوری ثابت کنم دقیقا همون زمانی پیامک دادی من چشای نیم بازم به صفحه گوشی افتاد!

غروب رو با آهنگ اغواگرِ مخمور جام عشقم با صدای سهیل نفیسی گذروندم!
امروز صبح‌عارفه برام فرستادتش و گفت که گوش کنم و صفا!
اومد پیشم 
هیچی نداشتم که ازش پذیرایی کنم!
هدیه های تولدشو دادم و کمی حرف زدیم 
و رفت

ساعت ۷ مرجان زنگ زد و روز جهانی کاراته رو بهم تبریک گفت!
و همینطور ازم خواست از چهارشنبه برم باشگاه و پیگیر حکم مشکیم باشم!
یه دل‌میگه برم برم یه دل میگه نرم نرم
:|

۸:۲۵
فلشم گم شده و این موضوع اذیتم میکنه چون سومین فلشیه که در طول ۱۰ ماه اخیر دارم‌به فنا میدم
و واقعا باید کلیمو بفروشم تا بتونم‌یکی دیگه بخرم
از همین رو فیلمی ندارم که ببینم!
آشپزخونه پر از ظرفای کثیفه
اتاقم مثل جنگله
و حال اور هال یاهمون پذیرایی هرگوشش یه تیکه از وسیله هام پخش و پلاست
باید اسباب کشی کنم‌از اتاق شرقی به اتاق غربی
چونکه اتاق شرقی زمستونا به شدت سرد میشه
امروز قرار بود اینکارو انجام بدم ولی خوابیدم!
به گلام آب ندادم و دستشویی رو باید بشورم
آشغالارو جمع کنم و ببرم پایین
یخچال بوی کپک گرفته و باید عاملشو پیداکنم
خب اصلا فکرنکنین میخوام مثل یه دختر گل پاشم و همه ی این کارارو انجام‌بدم
تمیز کاری رو میذارم برای شنبه
ظرفارو برای فرداشب
انتقال اتاق به هفته ی آینده
آشغالا صبح سه شنبه
آب گلدونا فردا صبح
در حال حاضر میخوام همینجور بیوفتم یه گوشه و به صدای‌همسایه پایینیمون که دارن دعوا میکنن گوش کنم!
 ۲۱:۵۰
خیلی شب باطلی بود در واقع
فقط تونستم یه ذره زبان بخونم
بقیشو با بچه ها خزعبلات تحویل هم دادیم
الانم میخوام قصه های جزیره رو ببینم
۲۴ ساعت خلوتی رو داشتم
بقیشو میخوام بخوابم
از اون روزا بود که یه گوشه لش کرده بودم
امیدوارم روزای دیگه اینقد مزخرف نباشن



ادامه ندارد.

چهل روز شکرگزاری.نهم

مامانم که میفهمه منو بارداره هیچم خوشحال نمیشه
و کمر همت میبنه که منو از دیدن این دنیا محروم کنه و خودشو راحت
اما تلاش هاش در جهت نابودی من مثمره ثمر نبودن و من با قدرت و سماجت هرچه بیشتر این دنیارو مزین میکنم به قدوم مبارکم
میخوام بگم مامان من که مامانم بود اولش نمیخواست منو دیگه از بقیه چه توقعی میتونم داشته باشم؟!
و در آخر میخوام نتیجه گیری کنم اینکه مامانم موفق نبوده در عملیات نابودی من جای شکر داره دیگه!
علاوه بر اینکه خودم باید برای بودنم شکر گزار باشم عارفه باید باشه چرا که اگه من نبودم تو مهمونیاخودش باید تنهایی ظرفارو میشست!
یا معین اگه من نبودم کی باهاش میرفت نهار بخوره؟!
یا باقر از کی میخواست پول قرض بگیره؟!
اصلا خود شماها!با عدم وجود من دنیای وبلاگ نویسی تا همیشه احساس خلع میکرد :|
گذشته از اون درسته زندگی آسونی ندارم و مثل میدون جنگه میمونه برام
ولی واقعا خوشحالم از بودنم!

چهل روز شکرگزاری.هشتم

امشب جواد بهم گفت رقص‌بهش یاد بدم رقص آخرِ شب!
نامزدش ازش خواسته برای عروسیشون‌تمرین کنه
منم اصول و قواعد رقص تانگو که فکرمیکنم منظور جواد از آخر شب همون‌بوده یادش دادم
صحنه صحنه ی سکانس رقص پروفسور مک گونگال با رون ویزلی بود!
شکرگزاریش کجاست؟!
اونجا که حال جواد خوبه!

چهل روز شکرگزاری.هفتم

دیروز بچه ها این عکسارو فرستادن برام
میگن یادش بخیر چقد وحشی بودی!
"چقد وحشی بودی" یه تعریفه بین‌ماها !
بعدِ وقفه ی ۸ساله ای که افتاد همیشه آرزوم شنیدن دوباره ی اسمم از بلندگو برای رفتن روی تاتمی بود
مامانم مخالف اصلی بود
دوم دبیرستان به بعد نذاشت برم
میگفت تو سن رشدی،قدت کوتاه میمونه،اون همه شیری که بهت دادم حیف میشه!
بابرنامه ریزی ۶ماهه نکه مامانم راضی شه ولی دیگه مخالفت نکرد و من تونستم کاراته رو از سر بگیرم
بعد ۸سال بلاخره برگشتم‌روی تاتمی
تمام مدتی که عکسارو میدیدم خداروشکرمیکردم برای اینکه تونسته بودم برگردم به کاراته
من هیچوقت تو اون مدت بخاطر برگشتم شکرگزار نبودم
درسته نشد اونچه که انتظارشو داشتم ولی حداقل برای‌مدت هرچندکوتاهی به آرزوم‌رسیده بودم
و الان لذت اون روزا میچربه به تلخی آخرین روز

مگه چند بار تو زندگیم دقیقا همونجایی ام که دوست دارم!

برای همه اون روزا شکرگزارم.روزایی که تا اخر عمرم مطمعنم هر زمان و هرمکان یادش بیوفتم قلبم میخنده!
میدونم عکسام برای شما جذابیتی نداره
ولی برای خودم که داره

       ۱     ۲     ۳   . . .   ۱۶     ۱۷     ۱۸   . . .   ۵۰     ۵۱