تو 18/17سالگی هیچوقت به 22/23سالگیم فکر نکرده بودم.الان که فکرمیکنم میبینم اون موقع ها کلا فکر نمیکردم!

-دیدن یک تار موی سفید میون انبوه مو های خرمایت(اره،دوس دارم خرمایی باشه،مشکلیه؟!)در آستانه ی کامل شدن ۲۳سالگیت از چی میتونه بدتر باشه؟!

اینکه مامان من از یکی خوشش میومدِ که همیشه کت شلواری بوده و مرموزانه دیدش میزده و اینکه بابامم یکیو میخواسته(که فکرمیکنم دیدشم میزده) خواهرم میگه خواستگاری هم رفته بودن اما مامانم همچین اعتقادی نداره،چیزیو عوض نمیکنه

این پیام بازرگانیه که دختره بر میگرده به اون دختره میگه : می خوای بگم نهار چی خوردین؟!

:/

لذت پیچوندن مامان و بابا از شنیدن 'پیتزا گرفتم دارم میام خونه 'هم بیشتره 

موافقین؟

منو زهره از اول دبستان باهم دوست بودیم ادامه مطلب...