۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

مریم تعجب زدست!

بچه ها

اگه بگم

من امروز صبح فهمیدم یه خواننده داریم به اسم حمید صفت

خیلی ضایست؟

:|

صادق خان و عباس خان

سال ۹۲ وقتی که کنکور داشتم از ۱۰۰درصد ۵۰ درصد تلاش کردم

سال ۹۳ دوباره خواستم کنکور بدم عین اینکه دانشجو هم بودم

از ۱۰۰درصد ۱۰درصد تلاش کردم

سال ۹۶خواستم ارشد بدم

و اینبار قول دادم به خودم از ۱۰۰درصد۸۰ درصدشو تلاش کنم که متاسفانه ۵درصدهم تلاش نکردم

و باز سال ۹۶ تصمیم گرفتم برای ازمونم ۱۰۰درصد تلاش کنم چون تنها روزنه ی امیدم بود 

که نمیدونم چرا تلاشم نمیاد

یکی بیاد تلاششو بهم قرض بده 

جمعه بهش برمیگردونم

:|


هفته آینده مثل این موقع قطعا افسردگی گرفتم

قبول شدن تو این ازمونی که حتی یک درصد هم تلاش نکردم برام خیلی مهمه

به عارفه میگم اگه قبول نشدم قطعا خودکشی میکنم

:|

اصلا فکرنمیکردم اینقد ادم بی خودی باشم که دوباره بخوام سال ۹۲ و ۹۳ و اردیبهشت۹۶ برای خودم تکرار کنم

البته خب استادم بشدت با حرفایی که بهم زد انگیزه منو از بین برد

مث یه توپی بودم که استاد گرامم با فرو کردن یه سوزن بادمو خالی کرد

الانم پنچر یه گوشه موشه ای واسه خودم افتادم

نتیجه اخلاقی امروز:هیچوقت ادمارو نخواین که ناامید و بی انگیزه کنین حتی اگه به چیزی که میگین مطمعنین،فقط به این فکرکنین شاید اون چیز اخرین امید اون ادمه

خواهر زادم بهم میگه خاله بیا دستتو بده به من و باهم بدوئیم و بگیم مامانی ازمون عکس بگیره

:|

من به سن این بودم نمیدونستم عکس چیه ؟خاله چیه؟عصن مامانی چیه؟!

کمال تشکر از اقای صادق خان و عباس خان دارم که با خط زیباشون طبیعتو زیباتر  کردن

البته همنیکه روی درخت مرختا اسم معظمشونو ننوشتن نشون از رشد فرهنگ 2500سالمون داره

4سال دانشگاه تموم شد،به همین راحتی به همین خوشمزگی!

کارتمو میگیره میگه برو

میگم سوراخش کنین بهم پس بدین 

میگه نمیشه

میگم خب بدین باهاش خداحافطی کنم

خیره خیره نگا میکنه

میگم ۴سال باهاش خاطره دارم خب

میخنده میگه تو زندگی اینقد دل بکنی

ادامه مطلب...

یاد باد آن روزگاران یاد باد


باقر دیروز امده خونه میگه مریم بدبخت شدیم

میگم چی شده؟

میگه از هفته آینده باید نهار ببرم

میگم خب این که بدبخت شدن نداره

میگه خب باید برای همه ببرم ،ماهی یک بار میوفته به من

میگم خب اینم بدبخت شدن نداره

میگه خب دست پخت تورو چه جوری ببرم؟

.......

بهش میگم سکوت میکنم که این سکوت منطقی تره

(این دیگه واقعابدبخت شدن داشت)

مامان و بابا

همیشه فکر میکنم دوران میانسالی و کهنسالی جذابی داشته باشم

اگه جوونی محدودی داشتم تاالان دوره های بعدی زندگیم جذاب ترن و اکثر ارزوهام تو همون دوران محقق میشن
عاشق سفر کردنم به هرجا
لزوما نه یه جای دور
مثلا همین کوه های صاحب زمان کرمان یا گلچین و کیک برفی گلباف
همش فکر میکنم تمام میانسالی و پیریم به بالا رفتن از کوها و تپه ها و پیمودن جاده و ها و کشورها میگذره
اصلا برای همین دارم زندگی میکنم که اون دورانو ببینم
قطعا اگه میتونستم اون دورانو از همین امروز شروع میکردم
اما خب یه سری خط قرمزا برام تعریف شده که فعلا باید صبر کنم تا یه روزی شکسته شن
پدر مادر من زیاد دوران میانسالی به کهنسالی جذابی رو سپری نمیکنن
مشکلات زیاده 
و هیچ وقتی برای خودشون ندارن
زندگیشون شده رفع مشکل اون پسرشون و غصه خوردن برای اون یکی پسرشون
من عاشقشونم
اما هیچوقت نتونستم بهشون بگم
درسته همه چی تو زندگیم نداشتم و حسرت خیلی چیزا موند باهام اما همین الان حاضر از هرجی که برای من اماده میکنن یا خرج میکنن بگذرم و بهشون بگم برای خودتون خرج کنین،منو بی خیال شین
برین زندگی کنین بقیه عمرتونو
یه جورایی من بیشتر از شماها وقت دارم
اما خب هربار که گفتم مامان و بابام فقط یه لبخند تلخ زدن
شاید یه روز بیشتر توضیح دادم


نصیحت شده گانیم :|

مامان شمام برای نصیحتتون از ترفند یه"اقای دکتر امروز صبح تو تلویزیون میگفت "استفاده میکنه


یا فقط مامان من اینطوریه؟؟؟
ادامه مطلب...

  ۱     ۲