۱۳ مطلب با موضوع «عارفه» ثبت شده است

من اینجا منتظر نشسته ام!

منتظرِ عارفه نشسته ام در این کافه ی پر از دودِ سیگار. من و عارفه هروقت اینجا میآییم با هوسِ سیگار برمیگردیم خانه. دو دانه سیگار قلمی و زیبا از جعبه ی سیگار بابا کش رفتم. قرار بود سیگار را من جور کنم و بقیه اش دوتایی باشد. زد زیرش و نیامد. من هم تمام قرارهای کنسل کرده اش را از ابتدای خلقت آوردم جلوی چشمانش اما فایده ای نداشت. راضی نشد به آمدن. زنگ زدم به معین . دعوایم کرد. مثل مامان ها. دوروز بعد ترش که قسط وامش عقب افتاده بود پیام داد کاش ماریجوآنا داشت. دوای دردهایش را ماریجوانا میدانست. من هم دوسیگار له شده‌ی ته کیفم را پیراهن عثمان کردم برای اهل عمل  نبودنش وگرنه ماریجوآنا که زحمتش یک پارک رفتن است. خلاصه این کافه را میتوان اولین پاتوق دونفره ی من و عارفه دانست. باهیچکس غیراز عارفه اینجا نیامده ام(البته این را دروغ میگویم). مااینجا باعارفه از غم هامان، از درهایمان، از ناکامی هایمان حرف‌میزنیم. پایمان را که بیرون میگذاریم سبک میشویم. انگار ۲بسته ی سیگار کشیده باشیم و دردهایمان را با دودش از حلق و بینی بیرون کرده باشیم تا بغض نشوند و شب، درتاریکی اتاقهایمان نریزند. من اینجا روی این صندلیِ سرد نشسته ام و منتظرِ آمدنِ عارفه به مرد ریشی بیرون نگاه میکنم که چطور دردها و غمهایش را با هر‌ کام سیگار دود میکند. به گمانم.

خونه ی خاله زهره!

عکسِ بینظیری دارم از یک لحظه ی خوابِ عمیق عارفه السادات.عکس تازه ی تازه است.برای امروز صبح.وقتی که هنوز سرش رو از زیر پتو بیرون نیاورده بود و نگفته بود "خداروشکر نمیتواند من رو بگیرد.چون لولی هستم."دلم میخواست به جای این عکس از صبحگاه اتاقش، آن عکس با دهن نیم باز و چشمان زیر روسری و پتوی بیخ گولیش رو شر کنم.به واقع عکسِ مضحکیست.اما وجدانم اجازه نداد.ولی اگر برای بار چهارم به‌من پیام بدهد و به لولی بودنم به هنگام خواب بخندد حجت برمن‌تمام‌است.اتاقش رو کعنهو طبقه ی زیرزمین جهنم گرم میکند و در ثانیه ای ۸۰۰بار هم تکون میخورد بعد به من میگوید لولی!

 

خیابان زهره کرمانی، آرایشگاه ارکیده، کفش اسکیچرز،اتوبوس، ساندویچی گلریز و باقی قضایا!

"چرا من یه اسب ندارم؟
نه چرا واقعا؟"
اینو درحالی به آرفه گفتم که با چشای خونی نگام افتاد به یک فروند آدم که با آرنجش زد به دوستش و آرفه رو نشون داد
چونکه بیست و چهار سالگیم چند وقته شروع شده و من هنوز دچار حماقت در شانی نشدم و این نگران کنندست تصمیم گرفتم بخوابونم وسط صورتش که آرفه در جهت آدم و عاقل و خانوم شدن هرچه بیشترم‌دستمو گرفت و گفت مریم تو بگذر و من گذشتم!
قرار بود کفش اسکیچرز بخرم!
فاطمه به آرفه گفته بود مگه مریم دوس پسر داره که میخواد اسکیچرز بخره؟!
من از شما میپرسم چه ربطی بین اسکیچرز خریدن و دوس پسر داشتن وجود داره؟!
البته وقتی فروشنده ی بی تربیتِ دراز اونطوری به ما گفت قیمتا از ۸۹۰ تومن به بالاست به این نتیجه رسیدیم فاطمه یه چی میدونسته که لازمه ی خریدن اسکیچرز رو داشتن دوس پسر میدونه!
چونکه مافکرمیکردیم در نهایت تیپ و زیبایی هستیم و برخورد ناشایست طرف رو دیدیم (به جان خودم تفم حاضر نبودیم کف دستش بندازیم)
در جهت خالی کردن خودمون آرفه اومد ساعتشو بکنه و پرت کنه تو صورتش دستشو گرفتم و دستمو بردم طرف گردنبندم (بلاخره این خفت بخاطر من بود)که باز کنم و پرت کنم تو صورتش این دفه آرفه خبراز روزای سخت تر داد و منو منصرف کرد!
به بزرگی خودمون بخشیدیمش و تمام مسیر امام جمعه به آزادی رو به طرف فحش های زشت و خیلی زشتو خیلی خیلی زشت دادیم
و تصمیم گرفتیم بریم همون شریعتی
شریعتی دوس داشتنی خودمون
کرمان یه کفش فروشی داره به اسم رنگارنگ
درسته قیمت خون خرشونو میکشن روی کفشا ولی تنوع خوبی داره
از تست کفش دومی به بعد طرف اصرار داشت فاکتور کنه
ازاون اصرار ازما‌انکار
از ۸۹۰ تومن تو اسکیچرز رسیدیم به ۹۰ تومن تو یه مغازه گمنام شریعتی که همه چی فروش بود و خود به خود پنج تومن بهمون تخفیف داد با ضمانت شستن تو ماشین!
البته شاید چون عینک روی صورتمو دید و فکرمیکرد بنده از روشن دلان روزگارم سعی نکرد کفشاشو تو پاچمون کنه
ترجیح میدم این روزا بیرون که میرم عینک بذارم تا کابوس شب مردم نشم!
کرمان علاوه بر اون شریعتی و رنگارنگش یه ساندویچی گلریز هم داره که منو آرفه هرجای کرمون باشیم یهو سراز اونجا در‌میاریم
ازاین مغازه هاست که صاحبش از سال ۴۵ به این ور تلاشی برای تغییرش نکرده حتی میتونم با اطمینان بگم روپوششونم نشستن
وقتی میشینیم روی صندلیهاش خودمونو تو مانتوهای گشاد و با یه عالمه سبیل تصور میکنیم!
در شنیع بودن حرکتش همینو بس که آرفه از پریشب قول داده به من که یه روز برگرده و کل مغازه و کفشاش رو بخره و بعد مغازه رو جلو چشم پسره به آتیش بکشه!
ولی من چون تو کار کراشم دلم میخواد عاشقمون شه و ما تف کنیم توصورتش
دقیقا عاشق دوتامون!

عصرِ پاییزی!

عارفه ساعت ۴ اومد پیشم و از درخت خونشون برام خرمالو آورد!
از اون موقع ۲تا فلاسک چایی دم دادم
۸ تا لیوان چایی خورده
و
تصمیم داره بعد ازدواجش جمعه عصرا با شوهرش لش کنن و فلاسک فلاسک چایی بخورن و کیک خونگی!
یه تنه صنعت چایی رو نگه داشته!

برای عارفه!


عارفه
دخترخالمه
۸ماه از من کوچیکتره
اما خودش معتقده من ۳سال ازش بزرگترم،ینی من ۲۳سالمه‌خودش۲۰سالش
از اون دخترای منظمه
پارسال مثل همین موقع ها کتاب خونه ی خاله زیبارو طوری با سلیقه مرتب کرده بودکه هنوز خاله زیبا از نظمش‌برام‌میگه
یه شب افطار پیشش بودم
دعوتم کرده بود به صرف کیک خامه ای
اما بعدش کیک اسفنجی خالی از هرگونه خامه گذاشت جلوم
بعدشم که از شدت ترکیدگی ولو شده بودیم رو تختش
برگشت بهم گفت گل بابونه خیلی دوست دارم،دیدی؟!
گفتم اره
گفت بنظرت دسته گله عروسیش قشنگ میشه؟!
گفتم عارفه عروس شدن قشنگه حالا دسته گلش هرچی باشه!
بعدم تر‌تر زدیم زیر خنده!
خاله‌زهره‌از‌ترتر‌کردن ما بدش‌میاد
وقتی بیرونیمو ترتر میکنیم بهمون چشم غره میره
میتونم به جرات بگم چشم غره های خاله زهره جز ۱۰تای اول جهان به شمار میره
عارفه زیاد باهام قهر‌میکنه
سرهر موضوعی
جوابشو بدم قهر‌میکنه
جوابشو ندم قهر میکنه
نظرمو بگم قهر‌میکنه
نظرمو نگم‌قهر‌میکنه
کلا قهر میکنه
حتی ممکنه بعد خوندن این پست هم باهام قهر‌کنه
فقطم‌بامن اینطوریه
منم هر سری میام براش بفرستم‌(عارفه بیا توقعاتمونو ازهم کم کنیم!من یک دوستی مادام العمر میخوام)که بنظرم خیلی جمله ی خفنیه‌اما‌جاش چندتا فحش تو ذهنم‌بهش میدم و سعی میکنم ماس مالیش کنم
کیکای فوق العاده ای درست میکنه
کتلتاش مزه ی‌بهشت‌میده
اتاقش همیشه‌تمیزه
به‌شکل تهوع آوری‌مهربونه
زیاد بهم گیر میده
ازم میخواد انرژی مثبت بفرستم تو کائنات
ازم میخواد از کلمه ی گوه استفاده نکنم زیاد
ازم میخواد بدبین‌نباشم
به قول نادری سِن سِتیوه
به قول مامانم مهربونه
به قول فاطممون خانومه
به قول بابام باادبه
به قول باقر جذابه
ما باهم کاشف بدمزه‌ترین اسموتی دنیاییم که مزه استفراغ میدادو به‌زور ریختیم تو حلقمون
ما باهم ۶ماه لحظه شماری کردیم بریم‌یه مرغ بخوریم که تهشم اسهال استفراق گرفتیم
با ماهم بیشتر خیابونای کرمونو وجب کردیم
ماباهم کلی رمز و راز داریم
کیک های مربایی و وانیلیت
اتاقت
و
شبهای خونه ی خاله زهره
برای همیشه تو عمیق ترین نقطه ی قلب من میمونه عارفه
تولدت مبارک


عارفه میگه:

مریم! میگما رفتم یه مغازه سیسمونی پیداکردم اگرحامله نشیم باختیم!!

ادامه مطلب...

  ۱     ۲     ۳