مریمم

 

اسمم مریمه. بابام صدام‌ می‌زنه مریم گلی. خواهرم مرمر و مامانم گاها 'این' هم خطابم می‌کنه. همین اول راه بگم که متنفرم از اینکه مریم بانو، مریمی و مریم گلی صدام کنید. همیشه‌ی همیشه راضی بودم از اینکه اسمم مریم بوده. به مامانم می‌گم چرا اسمم رو مریم گذاشتید؟ می‌گه چون مریم های اطرافم آدم های خوشبخت و خوشحالی بودن، خواستم تو هم مریم خوشبخت و خوشحالی باشی!  انگار همه مریم ها خوشبخت و خوشحالن در عین اینکه یه غم یا غم های بزرگ وکوچیکی با خودشون یدک می‌کشن. ولی اگه قرار بود مریم نباشم انتخابم یلدا می‌‌بود

بنظر میاد یلدا‌هاهم آدمهای شادو خوشبختی هستند. اما هر اسم‌ دیگه‌ای که داشتم  قطعا حسرت مریم بودن برای همیشه رودلم می‌موند!

مریم درون من عاشقِ کشک‌بادمجون، کوفته، ابی، لازانیا، پیچوندن‌ موها دور‌ انگشت‌ اشاره، موسیقی‌ کلاسیک، نقاشی، فیلم دیدن، چیپس، حبیب، کشک، کندن‌مژه‌، مصر، ایتالیا، آمازون، هایده، خواب، هویج، آناگاوالدا، سه تار، سیگار، کوه، نزارقبانی، تخمه‌آفتابگردون، کاراته، ماهی، کُشتی، کره‌ی‌ روی‌ پلو، دو، مامان، درآوردن‌ تیکه‌های‌ مونده‌ی غذا‌ بین دندونها، بابا و خونواده ست!

و از سوسک بیشتر از هرچیز دیگه ای می‌ترسه، حتی بیشتر از معلمِ شیمی سال اول دبیرستانش!