۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جلبک» ثبت شده است

پشمک


یادمه سال اول راهنمایی بودیم

مدرسه مون فاصله زیادی تا خونمون داشت

عصرا کلاسICDL برامون گذاشته بودن

یه عصر ،مامان یکی از بچه ها قراربود مارو برگردونه،نمیدونم چی شده بود که مامانش نیمد و ما مجبور شدیم پیاده حرکت کنیم

چون ۵/۶نفرهم بودیم تقریبا متوجه مسیر طولانی نشدیم و یکی یکی رسیدیم خونه هامون

شاید نزدیک ۱۰کیلومتر پیاده رفتیم

همچین که رسیدم خونه مامانم گفت که هوس پشمک کرده!قرار براین شد شب بعد نماز مغرب عشابریم بیرون که پشمک بخریم،(اولین دفعه بود که مامانم هوس پشمک میکرد)نزدیکای اذان بود که یکی زنگ زد به گوشی بابام و خبر داد بابابزرگم (پدربزرگ مادری)فوت کرده

همه هوس مامانمو فراموش کردیم و رفتیم خونه باباجان آغَلی ای که دیگه نبود...

یادمه یک هفته مدرسه نرفتم

بعد یه هفته بابام مجبورم کرد اماده شم تا برسونتم مدرسه

مانتوشلوارمو پوشیدم و رفتم سراغ کیفم که کتابامو بذارم توش

انگار آب شده بود رفته بود تو زمین

اینورو بگرد اونورو نگا کن نبود که نبود 

یادمه یه کوله ی پسته ای رنگ بود

بدون کیف رفتم مدرسه

زنگ اول ریاضی داشتیم که معلممون مامان یکی ازدوستام هم بود تا منو دید گفت:خانومم کو کیفت؟

کلاس رفت رو هوا

من هنگ بودم

نفهمیدم بدون کیف رفتن من اینقد خنده داره؟

گفتم نمیدونم خانوم 

زهره ازته کلاس از تو نیمکتمون بلند شد و گفت پیش منه مریم،اون عصر تو کلاس جا گذاشته بودیش،فرداش ک امدیم مدرسه من بردمش خونمون

معلم ریاضیمون برگشت بهم گفت خوبه خودتو جا نذاشتی !!

:|

و دوباره کلاس رفت رو هوا

و اون موقع بود که معنی خنده بچه هارو فهمیدم

انتظار برخورد بهتری رو از دوستام و معلمم داشتم

فکر کنم هیچکدومشون مفهومی از تسلیت و همدردی نداشتن

:|

هنوز بعد سالها بعضی وقتا فکرمیکنم چرا اون روز من متوجه نبود کیفم نشدم و حتی دوستامم نفهمیده بودن

مگه همچین چیزی ممکنه؟

هنوز باورنکردم و مطمعنم اون روز عصر من با کیف امدم خونه اما یه چیزی مثل اجنه ای ،پری ای ،روحی ...کیف منو برگردونده مدرسه 

و بعد اون عصر مامانم دیگه هیچوقت هوس پشمک نکرد...




خلاصه خواستم بگم همچین حافظه ای دارم 

:)

به قول عارفه به جلبک گفتم برو من جات هستم