سی یاهو و قهوه ای یو
بابابزرگمیه خر داشت
سوار شدن روش یه امتیاز بود که فقط نصیب منو خواهرم میشد چون نوه های مورد علاقه ی بابابزرگم بودیم
همین باعث حسادت تمام دخترعموها و عمه هام به ما شده بود
اخه یه خر ارزش این همه کینه و حسادت رو داشت؟!
من به بابای بابام نمیگفتم بابابزرگ
آغ بابا صداش میزدم
وقتی که مرد همه گریه میکردن
منم گریه میکردم
دوم دبستان بودم
گریه میکردم چون میدونستم دیگه کسی نیست منو روی خر سوار کنه و بچرخونتم
گریه میکردم چون میدونستم تلافیهمه ی سالهایی که حسرت به دل خر سواری موندن رو از سر خر بیچاره درمیارن و هیشکی نیست با ترکه انار دنبالشون کنه
هیچکس تاکید میکنم هیچکس حق نداشت ۱۰متری این خرِ خاکستری بپلکه وقتی بابابزرگم زنده بود
بعد فوت بابابزرگم بابام بخشیدتش به یک پیرمرد بدونِ خرِ خر نیاز!
از بچگی تو گاو، گوسفند، مرغ ،خروس ،جوجه و سگ بزرگ شدم
دوتا سگ داشتیم
قهوه ای و مشکی
مثل الانا نبود که سگا اسم داشته باشن
دیگه تهش میخواستیم درمورد یکیشون حرف بزنیم
سی یاهو
و
قهوه ای یو
صداشون میزدیم
قهوه ای یو یادم نیست چی شد
از خاطرات دبستانم به این ور دیگه نیست
اما سی یاهو بود
تا زمانی گاوداریمون بود بود
اما یه جایی به بعد دیگه نبود
و حدس میزنم از چشمش کرم زد و مرد
ما هیچکدوممون حق نداشتیم دست بزنیم بهشون
مامانم نصفمون میکرد اگه میفهمید
بابام و داداش بزرگم چند بار که جلوی من دست کشیدن روی سرشون و منم مثل دهن لقا دوون دوون رفتم و به مامانم گفتم و مجبور شدن برن حموم از سرانگشت پاشون تا مرکزی ترین نقطه ی کلشونو بسابن دیگه منو باخودشون نمیبردن گاوداری!
و چون سی یاهو به عنوان یه سگ باعث شده بود من دیگه نرم گاوداری تاتو نی زار پشتش بچرخم و بازی کنم و حسرتش بمونه رو دلم
دل خوشی ازش نداشتم
فکرکنم اخر سرهم نفرینای من گرفتتش و مرد
وقتی که مرد داداشم اشک میریخت
بابا بزرگم که مرد من به شخصه اشک داداشمو ندیدم
سی یاهو که مرد دیگه گاوداریمون گاوداری نشد!
منم دیگه نی زار نرفتم
وهنوز هم به هیچ سگ دیگه ای دست نزدم!