بابای صادق!
مامانم سرماخورده
بعد، ظهر ۲بار تو صورت من عطسه کرد
میگم مامان جلو دهنتو بگیر،خیسم کردی
میگه حساسیتِ
عصر گلو درد شدم
به مامانم میگم ویروستو اخرش کردی تو حلق من ها
میگه من که حساسیت داشتم
:|
نشسته کنارم هی میکشه بالا
یه دستمال میدم بهش و میگم مامان جان اگه بالا جا بود نمیومد پایین
**
پتو رو از روم میکشه
میگه عععع چرا داری گریه میکنی؟چون ویروسیت کردم؟
میگم نه،به خاطر یخچال (دیروز یخچالمون سوخت،قدیما بدون یخچال چیکارمیکردن؟آب یخخخخخ از کجا میوردن؟بستنیاشونو کجا میذاشتن؟)
مامان :|
من:)
میگه پاشو، پاشو بریم هیئت ،خاک تو کلمون روز شیشم شده یه روضه نرفتیم
میگم حالا چرا خاک تو کلمون؟
میگه پاشو لااقل برو اونجا گریه کن یه ثوابی هم ببر
*
داریم میریم یهو نگام میوفته به ساعت ماشین
ععععع
۹:۵۳
میگم مامااااااااان ساعت ۱۰
میگه نه ساعت ۸:۴۵
رو گوشیم نگا میکنم میگم نههه ۱۰مامان
میگه ساعتت قدیمه
:|
به زهره تو تلگرام پی ام دادم ساعت چنده میگه 9:58
به ساعت مغازه ها نگا میکنم همه۱۰ نشون میدن
باز باور نکرد
میگم مامان زشتهههه الان بریم،میگن برای شام امدن
بابام میگه خب برای شام داریم میریم دیگه
یخچال نداریم
من:|
مامان:)
بابا:))
بابام خیلی ادم صادقیه
هیچی دیگه رفتیم ،نشستیم، قورمه سبزی خوردیم ، پاشدیم ،رفتیم
:|