ننگ به نیرنگ تو!

از صبح لحظه شماری میکردم همکارم بیاد طرفم‌تا پاچش رو بگیرم. زیرآب منو زد پیش رئیسم، و عد رئیسم همون موقع جلو خودش منو صدا زد و گفت دیگه اینکارو نکن :)))))))))) به جون خودم خودِ رئیسم گفته بود اینکارو بکن :)))))) و تازه خودِ همکارم هی ازم میخواست انجامش بدم. میدونم متوجه نشدین چی به چیه فقط بدونین 'منِ بدبخت'!
بلاخره به ۸۶ روش سامورایی تو ذهنم ضربه فنیش کردم و جواب آماده کردم تا اومد طرفم و دوباره گفت 'لطف کنید و فلان و اینا' ، چقدر پرروعه خدا!!!!!! (موهایش را چنگ میزندو بر سروسینه میکوبد) کمی تا قسمتی محترمانه پاچش رو گرفتم و از کرده ی خودم راضی بودم و لبخند پیروزمندانه برلب داشتم تا اینکه خرِ عذاب وجدان اومد و یقه ی منو گرفت. حس زنان علیه زنان بهم دست داده. میخوام بهش پیام بدم و بگم ناراحت نشو، بیا، انجامش میدم. به جون خودم حتی اگه ۳درصد از منظورِ حرفا و حرکات همکارم رو بفهمم. کاش میتونستم قطعه قطعش کنم و بعد سریعا دوباره بهم وصلش کنم، بلاخره یه بچه داره و اینقدم سنگ‌دل نیستم. از صبح هم دائم داره درمورد پسرعمش باهام حرف میزنه. حرصم میگیرد از آدمای خارج نشینِ همیشه نگران. وقتی میان ایران هی غرغر میکنن چرا خیابونا اینطوری شده، چرا شهرا اینطوری شدن، چرا خونه ها دیگه کاهگلی نیستن، چرا دیوارا دیگه آجری نیستن، چرا فاطی قلنبست، چرا آب تو تلنبست؟ عزیزِمن خودِ تو اونور مگه‌تو خونه ی گنبه ای زندگی میکنی که حالا توقع داری تمام‌شهرا شکل اصیل خودشون رو حفظ کرده باشن و مردم آب از جوب بیارن؟ نمیگم خوبه یا بد فقط میگم تویی که اونور تو شهرای مدرن و خونه های هوشمند زندگی میکنی و برای حفظ اصالتت یه پته هم چسبوندی به دیوار راه روی خونت معلومه دلت‌میخواد وقتی یه توک پا میای اینور همه چی بر وفق مرادت باشه و مردم با خر و اسب تردد کنن تا تو یاد روستای بابابزرگت بیوفتی و بگی آخی هنوز از اینا!!!!! بعدهم چمدونت رو با باری از سبزیِ قرمه سبزی و گل محمدی پر کنی بری سمت رفاه و زندگی راحتت. باید بگم منم وقتی خونه ی خالم میرم دلم میخواد انبه، خرمالو، شیرینی برنجی و پیتزا داشته باشه.ولی متاسفانه خالم بر طبق روحیات و احوالات و جیب خودشون مهمون داری‌میکنه نه انتظارات من. انگار شهر اتاقشه و ماهم مامانش که همونجور دست نخورده نگهش داریم تا آقا برگرده :/
البته هیچکدوم ازاینارو به اون نگفتم. اگه میگفتم احتمالا همکارم با گریه برای همیشه اینجارو ترک میکرد و رئیسمم‌منو حلق آویز. دارم به شما میگم، تا همدردی کنید.
باید برم ساندویچ بخورم با دوغ. ناراحتم.

سارا صاد:
۱ بهمن ۹۸، ۱۴:۱۳

:l
البته بیشتر حرص خوردی با دوغ ...


:)
متاسفانه ساندویچ نداشت و مجبور شدم پناه ببرم به آش جو با حرص ://
دچارِ فیش‌نگار:
۱ بهمن ۹۸، ۱۴:۲۲

بوی جوی مولیان آید همی
عارفه رو میگم


عارفه اینجا نمیاد
میتونی بری تو وب خودش بهش بگی :///
مریــــ ـــــم:
۱ بهمن ۹۸، ۱۶:۴۲

همکارم میگه دلم میخواد برم خونه پاچه ی همه رو بگیرم
بهش میگم چرااون بیچاره ها رو، بیا پاچه ی منو بگیر!!!!!!


ازاینجا تاخونشون پرانتز
:))))))))...
بهارنارنج :):
۱ بهمن ۹۸، ۱۷:۲۶

اوووف دیدی چه حرص میخوری وقتی مجبوری سکوت کنی؟:|


آخ
من آخر قلبم ازکار میوفته!
بهارنارنج :):
۱ بهمن ۹۸، ۱۷:۲۶

اوووف دیدی چه حرص میخوری وقتی مجبوری سکوت کنی؟:|


بله باباجان، دیدم :)))
مسافر:
۱ بهمن ۹۸، ۲۰:۱۸

هان هههههاااااااانننننن
اول صبح رفتی پاچه بگیری بعد یارو ( خانم همکار ) به ریست گفت داره این کار میکنه ریست گفت این کار نکن بعد تو گفتی ریس گفت این کار بکنی بعد تو گفتی تو گفتی ریس گفت من نبودم دستم بود همکارت گفت نه استینش بود ریس گفت من استین ندارم تو گفتی پاچه داری بگیرم . بعد بگیر بگیر شد .
الان اون کار چی بود که پاچه گیری شد کی به کیه الان خودت ریست و همکارتم نفهمیدین چی شد کلا کسایی خوندن هم نفهمیدن .
بعد پشیمون شدی چرا بعد گشنت شد رفتی ساندویج بخوری شد اش جو ( پاچه گرفتی ساندویج دوغ شد اش ) خدا جای حق نشسته خخ
مقصر الان کی بود کروکی بگو پلیس بکشه کی زده تو ریس همکار شایدم من
( اینقدر حرف زدم تا صبح بخونی ازحرفام هچی نفهمی این به متن نوشتی در ههه خخخ )
بحث دوم خارج ولشون کن دارن کلاس میزارن دو تا لگد ابچلی بزن حله خخ

اینقدر حرص نخور اون پنج تا بچه ت یتیم میشن ( ارزوهای پست قبلی . رمان ارزوهای بزرگ نوشته مریم کرونی با حضور همیشگی عارفه )


نه، درواقع به یه همکار دیگه‌م گفتم بیا پاچه منو بگیر :)))
اولیه که قهر کرد :دی
ایشاالله یه روز وقت داشتم میام برات توضیح میدم!
آلرژی پیدا کردم به اسم عارفه، اینقدر عارفه عارفه نکنین ://
بهار ...:
۱ بهمن ۹۸، ۲۰:۵۹

اوووف دیدی چه حرص میخوری وقتی مجبوری سکوت کنی؟:|

اخه متن های من کپی کردن داره:)
بله که داره .
فقط میخواستم خوشمزه بازی دربیارم😅


خوشمزه :))))
توبرو همون دوغتو با نوشابه بخور! :دی
بهار ...:
۱ بهمن ۹۸، ۲۱:۰۰

یه سوال تخصصی دوغ با نوشابه خوشمزه اس؟


ای، بد نیست!
البته امتحان نکردم ولی بنظر نمیاد چیز عجیبی باشه :)))
بهار ...:
۱ بهمن ۹۸، ۲۱:۰۰

ببخشید ساندویچ با دوغ😅😅😅


ببین اصلِ جنسه :)))
تسنیم ‌‌:
۱ بهمن ۹۸، ۲۱:۲۵

میگم نمیشه روزی یه دونه پست بنویسی؟


تو ساعتی بخواه :))
واران ..:
۲ بهمن ۹۸، ۰۷:۵۳

سلام
اولین اینکه دوغ با نوشابه نخورین !!
رو برادرزاده ای کوچک من امتحان شده :|
یعنی فقط شانس آورد اومد اینور و داداشم بردش دکتر وگرنه دور از جونش یه کاریش میشد :|

دوما به پسرخاله ها و دختر خاله ها همیشه اعتمادی نیست :دی
بیربط به پستته میدونم :))
ولی چون پسر خاله های برادرزاده ام اونو فریب داده بودند و نوشابه و دوغ رو ، رو برادرزاده ی من امتحان کرده بودند برای همین میگم اعتماد نکنید :دی


سوما :
خوشحالم حالت خوبه و مینویسی :)
اون روزی که تشییع سردار داشتین دلم هزار جا رفت و نگران تو و سمیرا بودم که خوشبختانه با پیگیری سمیرا و هلما متوجه شدم حال شما و خانواوه همگی تون هم خوبه خدا رو شکر.


چهارما :
بیا یه کلاس برای منم بزار که زن داداشام رو به ۸۶ روش سامورایی :دی ضربه فنی شون کنم :دی
و یه روز منم حالم خوب بشه :)

پنجما :)
کامنتم طولانی شد برمیگردم :)
یعنی امیدوارم برگردم و بیام، برم رو منبر :))


سلام واران
بهار بیا، بیا بخون و نخور، به جوونیت رحم کن دختر!
یاد یه خاطره افتادم، خونه ی ما مهمونی بود، پسرداییم و داداشم دیر رسیدن، سفره ی شام جمع شده بود، اومدن آشپزخونه، من براشون شام کشیدم. مثلا با پسرخالم اومدیم اذیتشون کنیم زردچوبه و فلفل ریختیم ته پیاله هاشون و بعد ماست ریختیم. اینام خیلی شیک غذاشونو خوردن، ماستاروهم خوردن و ته پیاله هاشون رو گذاشتن رفتن. سالهاست به شاسکولیمون میخندم :))))
کاری نداره که، تو ذهنت آزادی تا هرگونه شکنجه ی غیرانسانی رو پیاده کنی روشون :)))
هیشکی هم نمیفهمه.
حامد سپهر:
۲ بهمن ۹۸، ۰۸:۳۸

خانوما تو محیط کار چرا هیچوقت باهم راه نمیان !؟ دوتا همکار خانوم داریم هروقت میری پیش یکیشون از اونیکی شکایت داره ، بابا جمع کنینن این بندوبساط رو بچسبین به کارتون دوغ و ساندویچ حلال بخورین:))


حالا شماهاهم همچون گل و بلبل نیستین :)))
ماروییم هرچی هستیم. مثل کف دست!
میرزا مهدی:
۲ بهمن ۹۸، ۰۹:۱۶

راستش مریم جان دقیقا نفهمیدم الان اون همکارت رو کشیدی وسط که درمورد پسر عمه ش حرف بزنی؟
مجرده؟ :|
آلمان؟


نه باباجان
اگه به دردم میخورد که خودم میگرفتمش
انگلیس، یه ۴۰سالی داره، اهل ازدواجای سفیدِ متعدد هم هست :)))
دختـرِ بی بی:
۲ بهمن ۹۸، ۱۴:۴۷

احساس همذات(همزاد)پنداری عمیقی بهم دست داد

(در خصوص پاچه گیری و این صوبتا)


فرزندم مراقب دندان هایت باش!!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">