یک مسلمون معتقد!

پارسال مثل این روزا اولین کاری که کردم کندن موهای دماغم بود. منظورم همکارم یا طبقه شیشی‌ها یا حتی پسره‌ی چندش سوپرمارکتی نیست. از همونا که واقعا تو دماغ زندگی میکنن حرف میزنم. موی واقعی. این کارو کردم و حتی نمیدونم چرا. ولی فهمیدم یه دماغ هم میتونه به اون صافی و نرمی باشه. بنظرم دیگه کافیه. حالا میتونین دماغ و سوراخش رو از تصورتون بزنید کنار.
دومین کار راضی کردن مامانم بود برای کاری که به شدت مخالفش بود. زمان خوبی برای پست و استوری گذاشتن و نالیدن از جنسیت و ایران و ایرانی و تهش هم فحش دادن به ترامپ بود. که متاسفانه مثل خیلی از فرصت های زندگیم قدر ندونستم، مثل اون روزایی که بینم رو عمل کرده بودم و مامانم ۲ ماه باهام واقعا مهربون بود و میتونستم هر روز چیپس درخواست کنم یا روزی که مهندس رو تنها تو آسانسور دیدم و جای خوابوندن وسط پاش خیلی روشن‌فکرانه و شبه احمقانه بهش لبخند زدم. بگذریم. باور کنید راضی کردن مامانم برام از هرکاری سخت‌تره. از پاک کردن ۱۰ کیلو سبزی آش، از شستن دستشویی با مسواک، از ۲۴ ساعت کامل نگه‌داری از دوتا بچه‌ی کوچولوی بامزه‌ی زبون‌نفهم حتی. یک هفته تمام با مامانم جنگیدم که مادر‌من قرار نیست ۲ روز برم و بیام و برات نوه آورده باشم. حتی اگه بر اساس علم‌ پزشکی هم این کار شدنی باشه من یه مسلمون معتقدم و یه مسلمون معتقد که از این کارا نمیکنه. بله ۲ روز. من برای ۲ روز نبودن چه خون‌دلها‌ خوردم. تمام هدفم هم رونق بخشیدن به اجاق کتاب بود. فقط برای اینکه چرخ کتاب بچرخه ۱۰۰۰ تا دروغ سر هم کردم و هزاروخردی کیلومتر رو با ۵ تا آدم وحشتناک تو یه کوپه گذروندم. چرا سایت علی بابا نباید اینقدر شعور داشته باشه که منو با ۳ تا عزب تو یه کوپه نندازه؟ باید یادم باشه اگه ۲ هزار سال دیگه باز ده‌ها هزاران دروغ به مامانم گفتم و راهی دیاری شدم تیک کوپه خواهران رو صد باره چک کنم.
راستش کار رو خیلی تمیز در آوردم
به مامانم دروغ گفتم
به خواهرم راستش رو گفتم
به مامانم دوباره دورغ گفتم که به خواهرم دروغ گفتم.
و به خواهرم گفتم به تو راستش رو گفتم و به مامان دروغ گفتم و از هر دونفر خواستم به روی اون یکی نیاره که راست رو به اون گفتم و اصل قضیه چیه! خوشحالم دو طرف رو راضی نگه داشتم و مجبور نشدم به هر دونفر دروغ‌ بگم. قضیه خیلی پیچیده‌ست. شاید بعدا با رسم شکل براتون توضیح دادم. البته ۱۰۰۰ تا دروغم فقط برای راضی کردن مامانم نبود. پروسه از راضی کردن تا اجازه دادن و رفتن و برگشتن و تمام جزئیات از شام و نهار تا کجا خوابیدن و با کی بودن رو شامل میشد. تو هر کاری خوب نباشم تو پیچوندن آدما استادم و این تواناییم رو مدیون مادرم هستم. میدونم یه مسلمون معتقد این کارارو نمیکنه. تنها شبی که تا ۱۲ نیم شب بیرون بودم و هیچوقت مامانم نفهمید رو همین مسلمون معتقدتون رقم زد. مامانم فکر میکرد دختری که ۲۴ سال از جوونیش رو پای تربیتش گذاشته ۹نیم شب کوکو سبزی با خیارشور سلف دانشگاه تهران رو خورده و ۱۰نیم شب روی یکی از تختای دانشگاه تهران با ملافه ای که تو کوله‌اش گذاشته به خوابی عمیق فرورفته. در واقع ۲نیم شب بعد از کلی شنیدن چیزای خارج از تصور مامانم و حتی خودم بدون باز کردن تای ملافه روی تخت دوست دبیرستانم که مامانم به خونش تشنه است (اگه بفهمه منم اونجا بودم به خون منم تشنه میشه) توی یک خوابگاه آزاد ولی نزدیک واقعا نزدیکِ دانشگاه تهران ولو شدم. تو راه برگشت تمام شب خودم رو آماده کرده بودم تا طبق معمول زهرمارم کنه و پشیمون از رفتن. اما خیلی خوب برخورد کرد و واقعا ازش توقع نداشتم. احساس میکنم اینجارو کوتاهی کرد تو گیر دادن بهم. اگه نذاشته بود این مسلمون معتقدش تنها زندگی کنه و ور دل خودش نگهش داشته بود حتما این قسمت جذاب از مادرانگیش رو از دست نمیداد. خب دیگه بد آموزی بسه و بحث رو همینجا جمع‌میکنم؛ اگه دوست دارید کاری رو که خیلی دوست دارید انجام بدید
فقط انجامش بدید
مامانتون و هر آدم دیگه ای رو که باید بپیچونید
بپیچونید
چه یه مسلمون معتقد باشید
چه نباشید
به من اعتماد کنید.

پا ییز:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۴:۵۴

عجب...


واقعا یه مسلمون معتقدم، هیچوقت شک نکن :))
بهارنارنج :):
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۵:۰۳

مریم اوف مریم یادته پارسال تو مراسم تکیه داده بودیم به دیوار خودنمون درمورد تهران رفتن بهت چی گفتم تو خندیدی، الان تو همون بازه ام
و مامانم داره هممونو .....
میگه باید همینجا بمونی:|
بنظرم تو خیلی شجاع تری البته اینکه شما پنج تایینو تو نباشی چهارتای دیگه هستن بی تاثیر نباشه:|

تا الان گشنم پیج پیتزا اوین پیدا کردم دعا کن پبک داشته باشه، رفتی اونجا؟من عاشق پیتزاهاشم


چهارتای دیگه نیستن، فقط دوتاشون با مامانمن و منم تنها دخترخونه هستم‌. مجاهدت‌هامو زیر سوال نبر لطفا.
یادته من بهت چی گفتم؟ برو تو دلش سمیرا. دل مامانت رو نمیگم :)))) دل ترس از مامانت رو میگم. ولی واقعا قیافه مامانت مهربون میزد. این مامانا مخلوقات عجیبی هستن. خداحفطشون کنه.
نه فکرنکنم رفته باشم. حالا که داری پیتزا سفارش میدی میشه سالادسزارهم سفارش بدی؟
احسان ..:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۵:۱۰

سلام
یه مسلمون معتقد مامانشو نمی پیچونه:))))
یه مسلمون معتقد تیک کوپه خواهران رو میزنه!:))
اینا رو بگید اضافه کنن به آئین یه مسلمون معتقد:)))


سلام
یه مسلمون معتقد برای زندگی کردن باید گاهی اوقات مامانشو بپیچونه.
یه مسلمون معتقد واقعا باید تیک کوپه خواهران بزنه. واقعا باید بزنه.
:)))
پـری دریآیی:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۵:۲۸

اگه پیچونده نشن چی؟من خیلی سعی میکنم واقعا توی پیچوندن ولی نمیشن تو پست بعدی از راه های پیچوندن واسمون حرف بزن یا مریم((:


شاید مامانت تو گیر دادن بهت کم گذاشته. اگه مثل مامان من سخت پای کار بود الان توهم انواع شیوه‌های پیجوندن رو بلد بودی :)))
من پیراهن‌ها سر این تجربیات پاره کردم، چه عرق‌های جبینی که نریختم. ازم نخواه بیام همینجوری بریزمشون اینجا. 
:دی
واران ..:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۵:۳۱

ممنونم بابت پستت و حرفات که خیلی حرف با من داشت .

یکیش و مهمترینش اینکه چطور با بچه های نسل بعد برخورد کنیم که مثل تو مجبور نباشن بپیچونن همه چی رو :)))


سلام
دومی و چندمی هم تلنگرهای خوبی واسه ی خودم بود.
ممنونم


سلام
اصلا باور هم نمیشد اینقدر نکته‌ی مثبت داشته باشه پستم :)))


واران ..:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۵:۵۲

بعدم‌ سایت علی بابا رو چه برای قطار چه برای سفرهای دیگه فقط قیمت هاش تا حدودی کمه ولی نظمش واقعا خوب نیست سایت مستر بلیط بهتره :دی اون دقیقه برنامه هاش :)
شدم اسپانسر مستر بلیط :دی
بهمون هم حقوقم نمیدن :دی


+

نمایشگاه تهران دایره امسال ؟!🤔

++

بابا کلی نکته مثبت و درس توش بود :)
جدی جدی :)


انشاالله دفعه بعدی که قسمت شد حتما از مستر بلیط با کد تخفیف واران میگیرم.
:)))
نه نیست. 
خب خداروشکر، به هدف نهاییم رسیدم :)))
وجوج جیم:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۵:۵۳

واسه همه بدآموزی هات مرسی!


:))))))
قابل شمارو نداشت. نهایت سعی‌ام رو کردم.
نسرین ⠀ :
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۵:۵۴

کرونا یه جوری طومارمون رو پیچید به هم که دیگه لازم نیست مامانا رو بپیچونبم. کلا ور دلشونیم.
مامان من فوبیای گمراه شدن منو داره، منم بهش می‌گم اگه قرار بود گمراه بشم تا سی و دو سالگی شده بودم دیگه. کسی با یه خرس گنده کار نداره.


میگن چوب خدا صدا نداره، همینه.
مامان من فکر میکنه قراره جان شیرینم رو زیر ۱۸ چرخ از دست بدم.

بهارنارنج :):
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۶:۰۷

سلاح مامان من گریه است:|کاری میکنه خودمون خودمونو خفه کنیم:|

روبه رو کتابخونه ملیه


مامانت گریه میکنه؟! نه، نه خداروشکر مامان من گریه نمیکنه. واقعا تحمل دیدن گریه مامانم رو ندارم. گریه کنه بگه برو زیر ۱۸ چرخ میرم.
نه نخوردم. ولی فکر کنم از کناریش کباب ترکی خورده باشم. اگه اشتباه نکرده باشم. خدا بگم چیکارت نکنه، حالا لازمه راجع به پیتزا با من حرف بزنی؟ ://
پـری دریآیی:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۶:۲۵

مررریمممم(((: تو به عنوان الگوی من درقبالم مسولی ، باید روشهاتو دراختیارمون بگذاری فقط یچیز خانوم اگه اینقد مادرمون وحشتناک باشه جرات پیچوندنشو نداشته باشیم چی؟


هیچ مامانی اونقدر وحشتناک نیست که نتونی بپیچونیش دخترم.
باید قلق مامانت دستت بیاد. مثلا من مامانم وقتی عصبانی یا ناراحت باشه از بابام و داداشم بیشتر به من توجه نشون میده و بهتر میتونم بپیچونمش. پس سعی میکنم یه دعوای مفصل بین مامان و بابام یا مامان و داداشام راه بندازم تا به هدف خودم برسونم. 
کاملا بستگی به هوش خودت داره خانومم. :))))
واران ..:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۲۰

میشه پستتو یا کامنت دوم بهار نارنج رو برای یه خاطره از مادرم لینک کنم ؟!:)

البته امروز نه ها !
احتمالا بشه فردا یا پس فردا اگر خدا بخواد :)
و مثل بقیه چیزهام فراموش نشه :)

ممنونم


اجازه ماهم‌دست شماست.
خدا مامانت رو رحمت کنه.
عرفان ...:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۸:۵۳

چه دروغ تو دروغی🤔😑😅


باید برم خودم رو اصلاح کنم.
پـری دریآیی:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۹:۳۵

(((((: قشنگ معلومه رو راه حلات کلی تینک کردی


تینک به درم. اور تینک کردم :))
serek Khatoon:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۹:۴۶

خیلی دلم می‌خواد مامانمو بپیچونم ولی خب مامانم همیشه پایه بوده و نیازی به پیچوندن نداشته😕😐


حالا لازم نیست بیاین پز مامانتون رو به ما بدید :))

_ حسان _ :
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۲۲:۲۶

دقیقا مسلمون معتقد به "چی" هستی؟ :))


پیچوندن؟؟
:)))

بهار ...:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۲۲:۲۷

آورین آورین بپیچون که پیچوندن خیلی کار خوبیه .من که بابامو میپیچونم با خواهر جان میپیچونیم


باباها گناه دارن. نکنین این کارارو :)))
serek Khatoon:
۱۰ ارديبهشت ۹۹، ۲۳:۴۲

😂😂😂 نه از این لحاظ گفتم که دلم می‌خواست بچه‌ی بدی باشم ولی نشد... در واقع همون آب ندیدم ولی شناگر خوبی هستم 😁 وگرنه همه‌ی مامانا خوبن پز دادن نداره که


:)))
خوشی زده زیر دلت دخترم، باور کن هیچی خوبی نداره بچه بده باشی.

عارفه ...:
۱۱ ارديبهشت ۹۹، ۱۳:۲۸

کریم تو مسلمون نیستی!


کِریم :))
فاطمه م_:
۱۲ ارديبهشت ۹۹، ۰۱:۲۴

تصمیم گرفتم از فرصت این ماه مبارک استفاده کنم و منم یه مسلمون معتقد بشم =))


خداروشکر
خداروشکر :))
یکی رو هم هدایت کنم برام کافیه.
رهایی بخش:
۱۹ ارديبهشت ۹۹، ۱۳:۴۷

سلام، بنظرم شجاعت رو باید به آدمی بدیم که شجاع‌ست. وگرنه فردا اگه شکست خورد میاد حقه مونو میگیره که تقصیر توعه، تو گفتی انجام بدم!
مریم خانم، مراقب باشید. همه مثل شما نیستند. با اینکه مثل شما بودن، آرزوی خیلی هاست :)


سلام
خداروشکر در دسترس نیستم که کسی یقمو بگیره :))
ولی باور کن منم شبیه شماهام. دوتا دست دارم. دوتا چشم. حتی دوتا پا ولی یه دونه دماغ دارم(از نوع کجش) و یه دونه هم دهن.
ولی چرا باید شجاعت رو به آدمی بدیم که شجاعست؟‌ اگه شجاعست، شجاعت مارو میخواد چیکار؟
رهایی بخش:
۲۲ ارديبهشت ۹۹، ۲۳:۲۱

چرا من هر حرفی به کسی می زنم یه برداشت دیگه می کنه؟!
نمی دونم، شاید زاویه دیدی که دارم خیلی سخته دیدنش :(
در کل اگه ناراحتتون کردم به بزرگواری خودتون ببخشید


باباجان ناراحت نشدم که :)))
جدی سوال پرسیدم
یکی وقتی شجاع هست چه لزومی داره ما بهش شجاعت بدیم؟
رهایی بخش:
۲۳ ارديبهشت ۹۹، ۰۴:۳۷

چون خودش خبر نداره. یا اینکه باور نداره که شجاع هست. یا می ترسه و نیاز داره که یکی تشویقش کنه.


از کجا تشخیص میدی طرف شجاعت بلفطره است؟
رهایی بخش:
۱ خرداد ۹۹، ۰۳:۵۶

از نگاش، از حرفاش، از آینده ای که می خواد. آدم های ضعیف چیزهای سخت و غیرقابل دسترس نمی خوان. چون می دونند در مقابل به دست آوردنش چیزی رو باید فدا کنند.


حالا کمی باهات موافقم
دارم آدمهایی که دلشون نمیخواد دایره امن‌شون بهم بخوره. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">