دستمال کاغذی هاتون رو هم با خودتون بیارید!

آماده اید؟!

مامانم من رو نمی خواست. سگ سیاه و وحشی افسردگی به جای بابام در بغلش گرفته بود. مامان بزرگم که درود خداوند بر او باشد و واقعا بر او باشد گویا بسیار زن خوبی بوده که متاسفانه خوبیش به هیچ کدوم از بچه هاش نرسیده. امیدوارم یه میخی چیزی بره تو چشم عارفه و اینجا رو نخونده. یک چشم فدای صلح خانواده! خلاصه اینکه مامانم دچار افسردگی شده بود. قبل از من سه تا داشته و حوصله‌ی من رو نداشته. فلذا شروع می کنه به ساقط کردن من از دنیا. با شکم خودش رو پرت می کنه توی حوض وسط خونه مون، چیز میزای سنگین رو بلند می کنه و با فوت مامان بزرگم تا می تونه تو سر و کله ی من می زنه! منم سمچ. خب لامصب بکن دیگه. اولین اشتباه بزرگ زندگیم از همینجا شروع شد که با سماجت پا به دنیا گذاشتم و برای همین با این سنم ید طولایی در نخواسته شدن دارم. در واقع سنگ بناش رو مامانم گذاشت. خلاصه اینکه ما به این دنیا اومدیم. بابام کلا از بوی بچه متنفره و هیچ‌کدوم از این بچه هاش رو بوس نمی کرده تا ۲ ماهگی. ولیکن برای جبران ظلمی که بر نازنین من رفته بود، من رو از همون اول هی بوس مالی می کرد. الان که برای خودم خرس گنده ای شدم مامانم می گه تو بابات رو بیشتر دوست داری و من می دونم و از این‌حرفا! نه مادرم. واقعا توقع داری لگد رو بیشتر از ماچ دوست داشته باشم!
آقا من مامانم رو دوست دارم و ببخشیده ام! :))) جمع کن و بیا پایین از منبر دوست عزیزم.

خلاصه اینکه مریم‌تون، تاج سرتون، گل سرسبدتون( هر کی می‌گه نیستم می تونه جمع کنه و بره) با مشقت پا به این دنیا گذاشته. خبر تازه اینه که ظلم به اینجا هم ختم نشد. این ممدباقره یهو اومد تو زار و زندگی من و شد سوگلی. مامانم همیشه می گه باقر رو خدا به ما داد. حالا انگار من رو ولدمورت داده بود. کمااینکه منِ بدبخت چهارمی بودم. قاعدتا باید مامانم با پنجمی سخت تر مقابله می کرد ولی همچون گلی در میان خار(من) ازش مواظبت کردن و شیری که حق من، مال‌ من بود رو دادن به آقا و بنده با نان ۱ و نان ۲ بزرگ شدم. در این دهه های گذشته هم همینجور ظلم علیه من ادامه داره. از ته شیرکاکائویی که برای اون نگه داشته‌ می شه تا جاهای خوب غذا که مخصوص خدادادشونه(شما بخونید عن مجلسیشون). خلاصه اینکه هر چی مامانم خواست بهم لطف کنه و من طعم این زندگی فانی رو نچشم بنده فکر کردم اینجا چیز خاصی برام کنار گذاشتن و همه منتظرم با حلقه ی گل وایسادن پس به دو به دو اومدم به دنیا. خلاصه اینکه دوستان و همراهان عزیز وقتی زن هاتون رو در بغل نمی گیرید همین می شه. یک سگی از فرصت استفاده می کنه و ناموستون رو به بغل می گیره و در ادامه یک آدم‌ بلاتکلیف و افسرده و غم به دوش تحویل جامعه می دید.

۲۳ روز دیگه منتظر تبریک هاتون هستم.

بهارنارنج :):
۱۷ آذر ۹۹، ۱۳:۵۷

کلا در اثر برخورد و ترببت خانواده هامون هممون یه سری باگ شدید داریم
یک دی بودی؟یا سه دی؟🤔


چرا از ۱۷ آذر ۲۳ تا بریم اون ور تر باید بشه ۳ دی ماه؟
لادن --:
۱۷ آذر ۹۹، ۱۴:۰۸

ببین مریم
برای منم که بعد از دو تا پسر آرزوی دیدارم رو داشتن هم ماجرا همینه. پس سخت نگیر. کلا این دنیا واسه هیچکی دعوت نامه نفرستاده و اصلا هم براش مهم نیست چی سر آدماش میاد. پس بیا و یه کاری کنیم. خودمون به خودمون اهمیت بدیم و برای چیزایی که دوست داریم تلاش کنیم.


سلام لادن
اره باباجان. قبول دارم. ما اومدیم که دریده شویم و یا بدریم. و یا هر دو باهم.
میرزا مهدی:
۱۷ آذر ۹۹، ۱۴:۱۳

زشت


باز دروغ گفتی؟
بهارنارنج :):
۱۷ آذر ۹۹، ۱۵:۰۲

بنظرم سه دی بودی


نظرت اشتباهه ریاضیتم ضعیفه دادا.
لادن --:
۱۷ آذر ۹۹، ۱۵:۲۶

سلام مریم جان
:)


من اگه دوباره بگم سلام
دوباره بر تو واجب می شه جواب بدی؟
پا ییز:
۱۷ آذر ۹۹، ۱۵:۳۶

اَ... شب یلدا به دنیا اومدی؟


دلم می خواست ولی خیر
مریم بانو:
۱۷ آذر ۹۹، ۱۶:۱۸

من بچه اول بودم ولی باز نخواسته شدم...

چون پسرمیخواستن!

مامانم که من به دنیا اومدم دیددخترم غش کرده!

تف به این حجم از نخواسته شدن

پیشاپیش این حجم از سماجتت برای ورود به کانون گرم خانواده تبریک میگم

تولدت مبارک


چه جالب.
یعنی چون باقر پسره دوسش داشتن؟ بابا ولی نمی دونستن من چی هستم. از پای بست با حضورم مخالف بودن.
طوری نیست. یه روز بیا بریم به سلامتی خودمون یه چی بزنیم. مثلا شیرکاکائو.
yasna sadat:
۱۷ آذر ۹۹، ۱۸:۱۲

خیلی سعی کردم خیلی
ولی به دستمال احتیاج نشد:)))


ننه من غریبم بازی می دونی چیه؟
خودمم نیشم باز بود :))
پا ییز:
۱۷ آذر ۹۹، ۱۹:۳۰

وع :|
بیست و سه روز دیگه نمیشه سی ام مگه؟
:| نه نمیشه
نمدونم چرا فکر کردم میشه 🙄🙄


نچ
نمی شه.
امروز ۱۷ بود‌.
پا ییز:
۱۷ آذر ۹۹، ۲۱:۲۸

آره اشتباهی با سیزده جمعش کردم


:)
مریم بانو:
۱۷ آذر ۹۹، ۲۳:۳۰

نه منو پسر میخواستن تورو نمیدونم!

میدونی اینکه میگی مامان وبابات میگن داداشتو خدا داده فکرکنم منظورشون اینه

تموم پروتکل های بچه دارنشدن رو رعایت کردن وحالا بااین وجود خدا داده بهشون ...

یه رمز بین خودشون!

اگر فکرمیکنی خیلی بی شرمانه اس و مشخص میشه تربیت ندارم سانسورکن:)

البته خانوادم سعی خودشون کردن منتهی من تربیت پذیرنبودم!

:)


اره خب. برای همین می گن خدادادی هست. بعضی وقتا صداش می زنم خداداد :)))))
نه خوبی. نگران نباش. من شهادت می دم تو بچه با ادبی هستی.
مسافر:
۱۸ آذر ۹۹، ۰۲:۰۴

الان تب ریگ بگیم به متولد شدنت یا تسلیت . تبریک به خانواده دختر خوشکل جذاب مهربون هنرمند تحویل جامعه داد ( جز یک قسمت از جذابیتت کم کرده اگه گفتی کجا خخ جایزه تولدت بگی ) خوش اخلاق بودنت یادم رفت تو دل برو دل بیا ... این همه خوصصیات گفتم کم گفتم ( اینم هندوانه زیر بغل تا یکم از غصه بچه گیهات کم شه . تسلیت به خودت متولد جهانی شدی که مادر که عشق فرزندازش بیزار بود هست خواهد بود ( الان بیزار نی فقط عذاب وحدان داره همش اذیتت میکنه شرت راحت شه با شوهردادن خخ ) ( تو هم سمج مگه میری خونه بخت با نه ماه تلاش شکنجه داعش گونه زنده موندی سخت جون بمیبر دیگه خخ )
تلاش نه ماه تو رو دختری قوی بار اورده هیچ سختی چون تو کوه دماوند سمبل استواری از پا در نمیاره .
پسر همیشه برای مادر عزیزتر دختر برای پدر ( قبل از نسل گذشته ) از باقر شیر بها بگیر حقت خورده . فردا پوکی استخوان بگیری مقصر باقر تا میتونی بزن ش خخ لذتی که در انتقام عست در بخشش نی باور کن دخترم
( بهشت زیر پا مادران است .؟پاسخ مریم بلی یا خیر
پس هر سختی شادی هست شوهری میابی که از بس بهت محبت میکنه از محبت زده میشی ( باور نکن خخ )
بعد از سه ماه از لانه خودت برون تراویدی این سه ماه مثل کوزت ازت بیگاری میکشیدن ( اشک ) خخ
از چشمانم خون چکیده . مریم را غصه دنیا دریده
سینه چاک و سر بر گریبان . فکر انتقام از باقر و عارفه
دسمال برای دماغ پاک کردن نه کار دیگه ..
جمله اخرت با خشونت هرچه تمام تر گفتی زنان بغل کنید محکم در نرن له میشه ( :-o )

خو اخر تولدت مبارک تا 9 دهم دی موفق باشی


بابا جان ۱۰ دی ماه. ده. ۱۰. ۱۰/۱۰ . چرا خب؟
چرا بد حساب می کنید؟ 
(نفس عمیق)
دماغ؟ دماغ از جذابیت کم کرده؟ :)))))
باقر قرض من رو بده نمی خواد شیربها بده.
:))))))))))))
بیا به من بگو کی هستی. جدی می گم. بهت جایزه می دم.
امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ:
۱۸ آذر ۹۹، ۰۷:۱۱

مریم من به این نتیجه رسیدم که مامانت کاری به سگ وحشی افسردگی نداشته، از همون اول کلا پسردوست بوده! :دی


قبول دارم اونا قند عسلاشن ولی این رو قبول نمی کنم که چون دختر بودم. زیرا که اصلا تا زمان تولد نمی دونستن جنسیت رو.
حالا مجبوری اینو می ندازی تو سر من. شپش انداختی به جونم خانوم جان.
نیــ روانا:
۱۸ آذر ۹۹، ۱۰:۲۳

واو با کلاس
۱۰/۱۰
مامانت اگر میدونست این تاریخ بعدا لاکچری میشه کلی هم حلوا حلوات میکرد
حالا کاری ندارم به تصمیمشون و ...
ولی آیا مجبوربودن بهت بگن این اقدامات شنیع رو؟؟ 👀😁


دکتره هم همین رو می گفت. :))))))
ولی می دونی مامانم خیلی ریز بهم گفت. اطرافیان بهم گفتن جزئیات رو.
کمااینکه از این حرکات شنیع یک سری خون مردگی ها و نمی دونم چی چی ها روی بدنم به وجود اومده و خب مجبور بودن توضیح بدن.
حامد سپهر:
۱۸ آذر ۹۹، ۱۰:۴۸

نیمه پر لیوان اینه که بری زندگینامه همه آدم معروفهارو بخونی اکثرشون وقتی مامانشون باردار بوده میخواستن از شرش خلاص بشن پس تو هم احتمالا یکی از اونا باشی:)


جدی؟
چه جذاب!
خوشم اومد از خودم!
رفتم که خودم رو بگیرم.
امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ:
۱۸ آذر ۹۹، ۱۱:۱۱

مریم جون بی خیال
اینجانب که میبینی، فرزند ششم خانواده ام
وقتی آبجی قبلیم شش ماهش بود مامانم منو باردارشد
دیگه بهت نگم چندبار بهم گفته تو ناخواسته بودی و چقدر تلاش کردم بیفتی و حتی میدونم از کدوم همسایه هامون آمپول فشار گرفته و دوبار تصمیم گرفته ناجوانمردانه منو بندازه!
تازه افسردگی هم نداشته :)))
مادر است دیگر، گاهی دلش میخواد یه بچه نباشه!


مامان علی جانم
به جان خودم اگه افسرده باشم براش
کمااینکه زندگی برام گاهی اوقات بسیار زیباست. و تمام اندک لحظه های زیباش می چربه به همه ی بدی هاش.
مغزخر خوردم مگه؟
امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ:
۱۸ آذر ۹۹، ۱۱:۲۱

میدونم بابا
یه نویسنده بیشتر قوه تخیل خودشو به کار میگیره تا متنش خوب از آب دربیاد. ممکنه همش حرف دل و واقعیت نباشه
کما اینکه مامانا انقدر زحمت میکشن برا آدم که نمیشه ازشون دلخور بمونی :)


ولی واقعی بود ها :))))
 باید ازش حرف می‌زنم.‌ و سالها طول کشید تا بتونم‌ ازش بگم. اونم جایی که زیاد نمی شناسنم.
باهات موافقم.
بانوچـه ⠀:
۱۹ آذر ۹۹، ۱۰:۴۱

23 روز دیگه رو حساب کن بهمون بگو یادمون میره من الان فقط میدونم چهاردهم دی تولد خودمه جز این چشمم هیچ تاریخی رو نمی‌بینه :))


عزیزم :))))))
من ۴ روز قبل ترش من متولد شدم :))))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">