2عدد جدول!
دیروز زهره رو برای اخرین بار در زمان مجردیش دیدم.
از وقتی همو دیدیم یه غم تو چشامون بود.غم اخرین دیدار ،غم از بین رفتن 30 درصد حرفای مشترکمون ،غم وقفه های طولانی برای دیدن هم
غم تمام این 17سال
اومد خونمون،وقت رفتن تا دم در بدرقش کردم
همیشه وقتی میرفتم خونشون یا میومد خونمون اگه 3ساعت تو خونه بودیم 1ساعت هم دم در و تو کوچه هی خداخافظی میکردیمو هی حرف میزدیم
یکی هم نبود و نیست بهمون بگه اخه ادمای مریض ،مگه مریضین؟!
من نشستم روی جدولای خیابون و اونم تکیه داد به ماشینش
همینجور که واقعا هردوتامون بغض داشتیم یهو احساس کردم دارم میلرزم.بلند شدم و داد زدم زلززززززلههه
زهره خیلی ریلکس پاشو زد به جدولی من نشسته بودم و انداختتش و گفت کولی بازی درنیار این لق بود
بعد پاشو زد به جدول کناریش افتاد.اومد بزنه به جدول سومی که یهو یه صدا اومد که" میخوای همشو بندازی؟"
طرف کلشو از پنجره ساختمون روبه رویی کرده بود بیرون
زهره گفت:چی؟؟
پسره گفت:وایسا تا بیام بهت بگم چی؟
به زهره گفتم تو برو هفته دیگه عقدته. ممکنه بخواد اسید مسیدی بپاشه بهمون،ارزو به دل میمونی،من وایمیستم ببینم چی میگه!(همینقد از جان گذشته)
زهره در ماشینشو باز کرد منو پرت کرد تو ماشین گفت نهههه نمیذارم قضیه کلاس کاراته تکرار شه.خطرناکه.شبه .تاریکه .میریم یه دور میزنیم برمیگردیم
تا ته بلوار رفتیم و بعد برگشت که منو پیاده کنم
یهو پسره مث ببر زخمی حمله کرد طرف ماشین
زهره دنده عقب گرفت
رسما مونده بودم چرا پسره همچین میکنه چرا زهره همچین میکنه
به زهره گفتم وایسا.ببینم چی میگه!زشته.پسرهمسایمونه.میره به باباش میگه باباش به بابام میگه
وایساد .درارو قفل کرد.شیشه رو دادم پایین
زل زدیم بهش
گفت جدولارو میندازین و درمیرین؟
قفل بازکردم و پیاده شدم
یهو یادم اومد عععع با دمپایی و دامن و چادر گلگلی هستم
سعی کردم ظاهرمو با اون تیپ حفظ کنم
براش توضیح دادم چه اتفاقی افتاد و قسم خوردم از روی کرم نبوده
گفت پس چرا فرار کردین؟
زهره گفت چون ترسیده بودیم.مث گاگسترا رفتارمیکردی
گفت:درسته گفتن جذابیت دختر به ترسو بودنش ولی نه اینقد
:/
بعدم رفت
میخواستم بهش بگم داداش توروخدا واسه ما افه نیا!نذار بگم توهمونی هستی که اومدم درخونتون شارژر بگیرم با شورت درو باز کردی!
تو دیگه از جذابیت واسه من حرف نزن
:/
اینقدددد خندیدیم که بعد مدتهااا از شدت خنده دلم درد گرفت و اشک از چام سرازیر شد .2تا جدول ناقابل تلخی دیدار اخر مارو از بین برد.
پسره طوری رفتار میکرد انگار دخترای خاوری رو دیده!
مردم 3هزارمیلیارد میدزدن و همون موقعی که ما درحال سکته بودیم به خاطر انداختن 2تاجدول که خودشون مستعد افتادن بودن !طرف تو ویلاش روی توالت طلاش نشسته و داره روزنامه صبح میخونه!
داشتم برمیگشتم تو خونه که دیدم چندتاازهمسایه ها دارن در مورد مقاومت ستودنی جدولا و ادمای بیشعوری که انداختنشون حرف میزدن!
از کنار پسره که رد شدم بهم گفت به روی خودت نیار.منم بهشون نمیگم!
هشتگ بامرام
فقط امیدوارم نیاد پول جدولارو از بابام بخواد!
پ.ن:ببخشید اینقد ویرایش میزنم.خوددرگیری دارم
خواستم این عکسرو بذارم .که برای همیشه بمونه به عنوان اخرین عکس پاهامون در زمان تجردمون :|
به روزنامه و پلاستیک زیر گلدونا توجه نشود لطفا
:|
صالح براش جوراب گل گلی خریده
:|