رفیق بی کلک زهره

سال اول دبستان سرکلاس نشسته بودیم که معلمم صدام کرد

رفتم سر میزش
اگه الان بود قطعا بهش میگفتم تو کارم داری ،تو بیا سر نیمکتم
:|
بهم گفت یکی از دوستات که هم محله ایت هم هست میخواد بیاد تو کلاسمون
مثلا میخواست  خوشحالم کنه
یادم نیست خوشحال شدم یا نه 
اون موقع ها کلا ادم خنثایی بودم
یه به من چه ی ریزی تو نگام نقش بست
ولی خب برای اینکه ذوق معلمم که دوست خالم و مامانمم بود نخوشکونم یه لبخند زدم
با توجه به این که من بچگیم زشت بودم  قطعا لبخندمم زشتو حال بهم زن بود
:|
وقتی زهره رو دیدم 
بازم یادم نیست خوشحال شدم یانه
فقط یادمه با مامانش تو چارچوب در وایساده بودن
باباهامون با هم همکار و دوست بودن و تبعا مامانامون
ماهم تو مهمونی ها با هم بازی میکردیم
و یه چیز دیگم که یادمه این بود که خیلی دراز بود
من تا اول دبیرستان قدم 50 بود نصف زهره
تابستونش به طرز معجزه اسایی 114سانتیمتر زدم بالا
در حال حاضر 2سانتی متر از زهره بلندترم
زهره همونی بود که هست
دیگه از اول دبستان رشد نکرد بیچاره
خلاصه امدن زهره به کلاس ما همانا و استارت دوستی ما همانا
محبوبیت چندانی نداشتم در بین دوستان دبستانم(علتش هم همون چهره ی زشتم بود)
ینی اصلا محبوبیت نداشتم
اما زهره معمولا خیلیا دوسش داشتن
یادمه چندتا از اون خفنای کلاس یه هم بازی میخواستن
فقط یکی
منو زهره مونده بودیم
گفتن ما شور میکنیم یکیتونو انتخاب میکنیم
نمیخوام بگم ذوق نداشتم
چرا اتفاقا خیلی دوس داشتم انتخاب شم
ولی خودمو زدم به بی خیالی
چون میدونستم منو انتخاب نمیکنن
همینطورم شد
مث 4تا بیشعور دور هم جمع شدن الکی باهم حرف زدن (انگار میخواستن معاون رییس جمهور انتخاب کنن)بعدم دست زهره رو گرفتن بردن
از اونا بیشعور تر زهره بود که رفت باهاشون
 مث این فیلما که دوربین میره بالا یه نفر وسط یه جای خلوت وایساده و 5نفر از کادر خارج میشن همینطور وایساده بودم و به رفتنشون نگا میکردم
البته بی شعور نبودن بلکه بچه بودن(توجیه زهره بود،سال  اول دبیرستان وقتی که توقع داشت از یه مدرسه به مدرسه دیگه ولش نکنم و نرم بهم گفت)
از اونجایی که من دوست با معرفتی هستم نه تنها ولش نکردم بلکه باخودم بردمش به اون مدرسه!
خلاصه منو زهره قریب به 16سال باهم دوستیم
قد تمام  16سال خاطره دارم
به مناسبت تولدش که فرداست یکی از خاطره هامو تعریف میکنم واستون:

سال ...اوووم یادم نیست 
فکرکنم راهنمایی بودیم
کلاس کاراته میرفتیم
سنسیمون همیشه دیر میومد
ماهم حوصلمون سر میرفت
کلاس کاراتمون روبه روی شهرداری بود
کنار شهرداری هم یه تلفن کارتی بود
تفریحمون شده بودن زنگ میزدیم به پلیس و اتشنشانی و ... پخخخخخخخخ میکردیم بعدم کرکر میخندیدیم
:|
اون زمان یادمه فیلمی نشون میداد که دختره یه شاخسین داشت و باهاش پخخخخخ میکرد(اسمشو یادم نیست)
مام الگومون شده بود اون

یه هفته به همین منوال گذشت
پنشنبه ای بود و طبق معمول سنسیمون هنوز نیمده بود
رفتیم سراغ سرگرمی همیشگیمون
تلفن برداشتم زنگ زدیم پلیس
فهمیده بود ماییم برنمیداشت
در کشمکش دعوا با زهره سر گوشی بودیم که یهووووو اژیر پلیس از پشت سرمون شنیدیم
:|
چشتون روز بد نبینه
روح از بدنمون جدا شد
پلیسه پیاده شد امد بهم گفت پس تو بودی!
من که زبونم بند امده بود
امدم بزنم به زهره که بگم تو یه چی بگو
راستمو نگا کردم چپمو نگا کردم پشت سرمو نگا کردم 
خدایا زهره کووو؟؟؟؟
پلیسه برگشته بهم میگه چیه؟دنبال کی میگردی؟اون رفتتتتت
نشونی داد ته خیابون
دیدم اوووو به سرعت برقو باد داره میدوه
دیگه از بقیش براتون نگم
کلا رو ویبره بودم
گفتم بهش میخواستم زنگ بزنم خونمون
گفت کو کارتت؟؟
:|
کارتم نداشتم
متوسل شدم به دروغ
که عاغا به جون اون به جون این یکی مزاحمم شده بود
و اینا
خلاصه
قبول نکرد اسم بابام و شماره خونمونو گرفت رفت
تا امروز هر کی زنگ میزنه خونمون یه ترس خفیف میگیرتم
فکر میکنم الانه که پتمو واسه بابام بریزه رو اب
واسه هیشکی جز خواهرم تعریف نکردم
از همون زمان افسردگی من شروع شد
این قضیه معرفت زهره رو خدشه دار نمیکنه در واقع نشون میده من تو راهنمایی هم محبوبیت نداشتم
:|

بگم که یکی از شرم اورترین خاطراتمه
یه خاطره ننگین
بچه بودیم
:|

Va hid:
۱۲ تیر ۹۶، ۱۱:۰۸

جالب بود. 

مریم:
۱۲ تیر ۹۶، ۱۱:۱۰

وااای مریم

چقد خری
خخخخخخخ


من خرم؟؟؟؟
:|
سام نجفی نیا:
۱۲ تیر ۹۶، ۱۱:۲۰

چقدر زیبا نوشتی 

ماجرا همونی بود که در ذهنم نقش بست 

من الله التوفیق:
۱۲ تیر ۹۶، ۱۱:۲۳

خیلی خوب و جالب نوشتی 


تمامش واقعی بود ها
:|
عارفه ...:
۱۲ تیر ۹۶، ۱۱:۳۴

توازهمون اولش اینطوری بودی 

خیلی خوب بود
بااینکه واسم تعریف کرده بودی ولی بازم خنده داربود
خیلی خوب نوشتی آفرین


:))))
سپاسمندم
مَـهدی (میرزای قدیم):
۱۲ تیر ۹۶، ۱۲:۰۴

مریم خیلی خوب بود. خواسته یا نا خواسته یه چندتا نکته ی روانشناختی :D هم توش داشت..... 

ولی از همه مهمترش این بود که هرگز فکر نمیکردم یه مطلب انقدر طولانی ای رو بشینم بخونم. حتی اگه تو نویسنده ش بوده باشی. ولی خوندم و نفهمیدم کی تموم شد. ریتمش خوب بود. آفرین. فقط یه سوال: دقیقا از کی دیگه زشت نیستی.؟ یا هنوز هستی؟ زشتی؟ قشنگی؟ زیبایی؟ چی ای؟ مهمه


مریم لبخند میزنه به پهنای صورت
:))))
نکته هاش کاملا ناخواسته بوده
:)
چقد مهمه؟؟؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">