No title!


معین میگه روی صفحه ی گوشیم یه خط سبز افتاده و الاناست که سکته کنم
میگم یه اسکرین بده ببینم
میگه"مریم تواسکرین دیده نمیشه!"
بینید من با اینا چه کردم که شوخی‌مم جدی میگیرن
هیشکی نمیخواد باورکنه، نه یکی بلکه دو تا اردو بردن من رو به عنوان نخبه :)))))

*
چیزی که‌ من میگم:
بابا میشه یه ساعت ماشین دست من باشه؟
چیزی که بابام میشنوه:
بابا میشه یه دست و دوپات رو قرض بدی تا برم چرخشون کنم و کتلت درست کنم؟

چیزی که مامانم میشنوه:

بابا میشه ماشین رو بدی تا برم چند نفر رو زیر بگیرم؟
بسکه این‌زن ومرد استرس میگیرتشون :))


*
به یکی از دوستام گفتم بعضی از این دلواپسان ایرانِ خارج نشین اینقدر گوه مارو میخورن که آدم دلش میخواد دست تمام فکوفامیلش رو بگیره و ببره پای صندوق رای. میگه اینم نقشه ی خودشونه که شماهارو بکشونن پای صندوق :/
من هیچ، من نگاه
من سکوت، من دیوار!


*
مامان من یکی از تفریحاتش گیردادن و نصیحت کردن منه. معتقده هیچکدوم از دوستانم به هیچ درد من نمیخورن.در واقع تاکید داره وقتم رو صرف استحکام روابط خواربرادری کنم تا سرزدن به هانیه و دیدن معین. حتی دلیل هیچی نشدنم و شکستن بینیم رو هم دوستام میدونه، اینکه باهاش مراسم ختم عموی شوهرعمه ی بابابزرگش نمیرم رو هم همین دوستام میدونه. سردرد، لاغر بودن، کم خوردن، زیاد خوردن و بهم ریز بودن کمد لباسیم رو هم از چش اون بدبختا میبینه. من نمیدونم دوستاش چه کردن باهاش!

*
تو اتوبوس چنان جیغ یکی رفت هوا که فکرکردم بچه اش مونده لای در، بعد فهمیدم تلفن همراهش بوده! ینی چندسال قبل پای من رفت لای در و داشتم فلج میشدم دوستام اینطوری جیغ‌ نزدن که اینا دسته جمعی باهم صداشون رفت بالا! البته که پا قطع شه میشه دوباره چسبوندش ولی موبایل رو کی پول داره بخره؟!


*
باقر میگه پولتو بده من‌برم دوتا خر بخرم‌باهاش تردد کنیم.
شاید باورتون نشه ولی اگه‌من ۲تاخر هم بخرم فردا اعلام میکنن علوفه کیلویی ۸۰هزارتومن.


*
با خواهرم از میوه های عجیب دنیا حرف میزنیم، میگه "بعضیاشون تو ایران پیدا میشه ولی‌هنوز ما نخوردیم"
داداشم یهو گفت"اره مثل موز" :))
شب قبلش ۲تاموز تو یخچال بود که مامانم‌نذاشت بخوره.


*
شنبه ظهر قیمه بادمجون خریدم. نصفش موند برای شامم. هنوز تو فریز خونست. آدم که تنها باشه حتی غذای مورد علاقشم تو فریزر خونه میمونه.


*
وسط جلسه ی کاری گوشیم‌زنگ خورد، بلند ها، بلند!
(صبح یادم رفته بود بعد از آلارم صداشو کم کنم)
رد دادم، رئیسم دید مامانم بود، گفت زنگ بزن مامانت، هیچوقت مامانتو رد نده(البته اینکه رئیسم خالمه و ازمامانمم‌ میترسه هم بی تاثیر نبود)
همه ساکت، مامانم برداشته و با داد میگه" من رو رد میکنی؟مادرت رو رد میدی؟"
میخواستم بگم باور کن من تا امروز فقط خواستگار رد کردم ولی امون نداد و گوشی رو قطع کرد!

پ.ن: اونقدام که فکرمیکنید مامانم عصبی نیست. یه کم کمتر از اونقدرا!

احسان ‍‍:
۲۲ بهمن ۹۸، ۱۹:۳۴

مورد اول:
مطمئنی داشتی شوخی می‌کردی؟ :)


شماها دیگه باور کنید :))
عرفان ...:
۲۲ بهمن ۹۸، ۱۹:۳۶

😅


:))
احسان ‍‍:
۲۲ بهمن ۹۸، ۱۹:۴۱

مورد آخری عالی بود واقعا :))


همه بی اعصاب!
بهار ...:
۲۲ بهمن ۹۸، ۲۰:۵۶

بآبای من ماشین که سهله دزدم بهم نمیسپره😞


چرا اینجوری میکنن؟!

امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ:
۲۲ بهمن ۹۸، ۲۱:۳۵

میگن علت اولیه ی بیماری کرونا در چین این بوده که یه نفر قیمه بادمجون شو گذاشته تو فریزر، پس فردا گرم کرده خورده!
نکن مریم، نکن!


چرا خب؟!
من اگه غذای فریز شده نخورم که میمیرم، زندگیم بهش بستست :)
فاطمه م_:
۲۲ بهمن ۹۸، ۲۲:۳۳

من تو کَتم نمی‌ره چطور تو این مقیاس همه چی می‌تونه کار خودشون باشه :))


:)))
از شگفتی های ج.ا هست!
بهار ...:
۲۳ بهمن ۹۸، ۰۰:۲۸

ده سال پیش آخرین بار با افسر نشستم پشت رل فکر کن😐


خیلی زیاده!
الان باید تمدید کنی دیگه :))
هلما ...:
۲۳ بهمن ۹۸، ۰۳:۲۷

هی میگم برو اون همکلاسی کرمانی منو که تئاتر کار میکنه رو پیدا کن، نویسنده اشون شو. ولی خداییش تئاتر طنز سخته بندگان خدا رو سن جر میخورن از خنده.!
باقر و مامانت یه تنه غم آلمان رو قشنگ میشورن میبرن.😅😅😆
ولی خدایی یه بار عینک و گوشی من افتاد جلو بی آرتی نگهداشت رانندهه، گوشیم طوریش نشد شبش با داداش زده بودیم به بر و بیابون سگ پرید جلو ماشین ترمز زد گوشیم به فنا رفت تاچ ال سی دی خداحافظ.!


خاطرمو از تئاتر برات که تعریف کردم؟؟؟
به همون دلیل :))))
خدابیامرزش، هرچی خاک اون گوشیته بقای این گوشیت باشه!
میرزا مهدی:
۲۳ بهمن ۹۸، ۰۸:۲۳

مریم خیلی خوب بودی . برای این سبک نوشتنت بهت غبطه میخورم....
برای علوفه کیلو هشتاد هزار تومن خیلی خندیدم. خیلی وقی بود. مرسی


خوبی ع خودتونه!
گریه داره برادرمن، نخند :))
بهار ...:
۲۳ بهمن ۹۸، ۱۲:۲۳

آره نرفتم برا تمدید


قشنگ با قوانین جدیدشون سرویس میشی :))
واران ..:
۲۳ بهمن ۹۸، ۱۲:۵۷

سلام
خوبی؟
ممنون که هستی 💙
ممنون که مینویسی 💚💚💚
لذت بردم هم از حضورت هم از نوشتن خوب و عالیت 💙

مواظب خودت و خوبی هات و بخصوص قلمت باش💙💙💙


سلام
ارادت دارم
مخلص شما :)
حامد سپهر:
۲۳ بهمن ۹۸، ۱۵:۳۹

واقعا با دوتا اردو بردن آدم نابغه میشه!!؟؟:))
حتما سابقه ت خرابه تو رانندگی که ماشین بهت نمیدن میدونی هزینه یه صافکاری نقاشی چقدره!
خداییش متنهای طنزت عالی هستن


نه، نشدم واقعا :))
به جان خودم اگه هیچ تصادفی داشته باشم. زدم به اینور اونور ولی نه ماشین چیزی شده نه دیوار و در و ماشین مردم :)))

Little Pumpkin:
۲۳ بهمن ۹۸، ۱۶:۲۳

یه سوال:| فقط بگو چجوری نوشتی "اخه متن‌های من کپی کردن داره؟"
جانه من بگو هنوز تو کفشم:/


اینا از کراماتمه
باید چشم بصیرت داشته باشی :)))
میرزا مهدی:
۲۴ بهمن ۹۸، ۰۹:۳۹

خیلی قوی بود رو نوشتم خیلی وقی بود:)))
هرکی ندونه تو که میدونی خنده من از گریه غم انگیز تر است


فکرکردم نوشتی وقیح!!! بعد باخودم گفتم خودت وقیحی :))))
آی نو، آی نو!

دچارِ فیش‌نگار:
۲۴ بهمن ۹۸، ۱۳:۳۳

:))))
آخرش چیکار داشت که زنگ زده بود؟


معمولا میخواد بدونه کجام و چیکار میکنم.
مثلا شده ۱۰ شب ویدئو کال میکنه و بعد درحالی که دستم تاآرنج تو ظرفشوییه، میگه کجایی؟؟
کلا نه به من و نه به تکنولوژی اعتمادی نداره :))
دچارِ فیش‌نگار:
۲۶ بهمن ۹۸، ۰۸:۱۲

دوروغ میگی
خاله ی عارفه خیلی هم خوبه :)


باش
://
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">