روز چهارم خونه
با مامانم رفتیم حموم. پناه برخدا.
دچارِ فیشنگار:
۱۹ اسفند ۹۸، ۱۲:۵۲حموم عمومی؟
مگه هست هنوز؟!
بهار ...:
۱۹ اسفند ۹۸، ۱۲:۵۷🤣🤣🤣🤣
چندسالی بود هی بهم میگفت باهم بیا بریم، ولی مقاومت میکردم.
نسرین ⠀ :
۱۹ اسفند ۹۸، ۱۳:۰۴وای مریم:))))
از این جا تا خود کرمون نقطه پارانتز
نسرین عزیزم :))
خیلی حال خوبی بود. غیبت تمام آدمایی که میشناختیم رو به جا آوردیم.
رضا برزگری:
۱۹ اسفند ۹۸، ۱۳:۴۱پناه بر خدا
استغفرالله
امّــــــــ شــــــــــهــــــــرآشــــــــــوبـــــــ:
۱۹ اسفند ۹۸، ۱۳:۵۵خخخخخ
چه اصراریه که با مامان بری حموم؟؟
خودش هی میگه بیا بریم حموم. تجربه خوبی بود. فقط چون من آب داااااغ دوست دارم، مامانم سرد یه کم به مشکل خوردیم وگرنه خیلی هم خوش گذشت :))
میرزا مهدی:
۱۹ اسفند ۹۸، ۱۷:۱۰دیگه چی؟
چیز قابل عرضی نیست :))
فاطمه م_:
۱۹ اسفند ۹۸، ۱۸:۲۰یا خدا :))))
یا پیغمبر!
واران ..:
۱۹ اسفند ۹۸، ۱۹:۱۲😅😅😅😅😅
از دست رفتی مریم :))
قبلا از دست رفته بودی الان بیشتر 😅😅😅😅😅😐
سلام :)
سلام
هی میخوام به دست بیام هی نمیذارن :))
_حسان _ :
۱۹ اسفند ۹۸، ۱۹:۵۲ممنون از اطلاع رسانیتون :/
وظیفه بود.
هلما ...:
۲۰ اسفند ۹۸، ۰۱:۵۸من جای تو بودم کلی اذیت میکردم مامان رو😛😉
راستی چند ماهه من حموم رفتنی درش رو نیمه باز میزارم بخاطر:
حموم رو تصور کنید که هم از داخل قفل میشه هم از بیرون، شب باشه، یکی بیاد از پشت حموم رو قفل کنه و چراغشم هم از بیرون خاموش کنه و شما داخل حموم باشید.🥵
بله من چند دقیقه ای تو این شرایط گیر کردم، تنها کاری که تونستم بکنم این بود که آب گرم رو کامل بستم و به جاش سرد رو تا ته باز کردم و شروع کردم به داد زدن و دو دستی کوبیدن به در حموم.😰
زنداداش کلید داره، در رو باز کرده و اومده داخل خونه، بچه اش هم به شوخی چراغ حموم رو خاموش کرده و درش رو هم بسته، منم داخل حموم بودم.☹️
ما با حیا و حفظ فاصله ی شرعی از هم نشسته بودیم. هرکاری مامانم میکرد من تکرار میکردم.
ای خدا! این چه شوخیه! :)))ولی همینکه زنده ای خودش خوبه.
بهارنارنج :):
۲۰ اسفند ۹۸، ۱۱:۵۸خوبه که بعد چندسال یکی کیست کشیده😂😂😂
:)))))
چرا اینقدر خوب منو میشناسید آخه.
هلما ...:
۲۰ اسفند ۹۸، ۲۳:۱۲راستش من تو شرایط عادی مثلا میرم از تو یخچال یه چیزی بردارم هم دست و بالم آروم نمیشینه و حرکت های بیخود زیادی داره.
آخریش دیروز بود زنداداش کنار اوپن سرپا بود منم میرفتم آشپزخونه، دستم تا یه حدودی جنبید ولی خندیدم پدر زل زده بیخیال شدم رفتم داخل.
شوخی خرکی.:|
نمیدونم چرا یاد چندلر افتادم :))) خدا حفظت کنه :))))
مسافر:
۲۱ اسفند ۹۸، ۱۹:۳۹خوبه نگفت کشتی کج گرفتیم خخ
مامانت میدونست اینقدر چرک تو تنته بردت حسابی شستت پهنت کرد رو بند ( الان از مشکی در امدی سفید برفی شدی مباررکه خخ)
اخه حموم رفتنت به ما ربط داره( ما مشتاق این لحظه بودیم باور کن خخ )
به قول قدیمیها جدیدیها کلا حموم عروسی
من برام سوال مگه تو هم حموم میری ( تعجب خخ) تو حموم غیبت بهتره یا سبزی پاک کردن
چون استقبال نمیکنین دیگه از روز ششم خونه نمیگم :))))
طبق تجربه ی من غیبت کردن بیشتر حال میده.
مسافر:
۲۳ اسفند ۹۸، ۲۱:۴۶با این قرنطینه تنها داستان دنیاله دار تو برای تعطیلات ما را سر گرم میکنه مثل سریال پایتخت ادامه بده
ما را محروم نکن از سریال داستان زندگی ( هانیکو .مریم )
:)))
جذابیتهام ریخته زمین متاسفانه.
پـری دریآیی:
۲۸ اسفند ۹۸، ۰۳:۰۳(=توعالی
ماچ به شما.