صبح روزی که وحید برای سورپرایز کردن من بعد از جا موندن از پرواز و رانندگی کردن تا صبح و دو روز نخوابیدن و پشت سر گذاشتن چند طوفان و سونامی و خشکسالی رسید کرمان برام نیمرو درست کرد. درسته وحید فکر میکنه با ناگهان اومدنش من رو سورپرایز کرد ولی در واقع غافلگیری اصلی نیمروش بود. وقتی که برای اولین بار دستپختش رو با نیمرو تست کردم دو روز بعد در مراسم ساده عقدمون بهش بله گفتم. از من بله گرفتن در اون مراسم ساده بعید بود ولی نیمروی وحید حجت رو بر من تموم کرده بود. نیمروی وحید وحشتناک بود. بدمزه و بدشکل. شاید با خودتون بگید یک نیمرو دقیقا چطور میتونه بد باشه؟ ترکیب تخمرغ و روغن قراره چه چیز زشتی رو تولید کنه؟ باید بگم خوشبختانه و احتمالا بابای شما نیمروهای خوبی درست میکنه. نیمروی وحید دقیقا عین نیمروهای بابا بود. بابا و وحید احتمالا تنها آدمهای این کرهی خاکی هستند که نیمرو رو بدمزه و زشت درست میکنند. نیمرویی که سفیدههای خامش روی زردههای زیادی پخته شده شمارو یاد چیز دلپذیری نمیاندازه. شباهت کاردست وحید و بابا من رو در دادن جواب بله مصمم کرد. من از تموم دنیا چی میخواستم؟ مردی شبیه بابا. با همون لبخند و قلب و مهربونی و نیمرو. همینکه وحید بعد از مدتها ندیدنش با اولین حرکتش نشون داد چقدر شبیه باباست برای بله گفتن در اون مراسم ساده برای من بس بود.
مریــــ ـــــم جمعه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ
.. میخک..:
۱۹ خرداد ۰۲، ۲۳:۲۸
خوشبخت بشید ایشالا🥺💝

ایشالا
مرسی :*
آسـِ مون :
۲۰ خرداد ۰۲، ۰۰:۰۵
ای خدا بگم چیکارت نکنه دختر(با همون لحن خز بخون) بنویس بیشتر..میدونم خیلی هم پست جدی ای بود. ولی کلی خندیدم😂

:)))
خوشحالم
بهارنارنج :):
۲۰ خرداد ۰۲، ۰۶:۴۱
😅😅 باید نقطه نظر خود بنده خدارو هم بفهمیم

وحید همیشه با من هم نظره :))
عارفه صاد:
۲۰ خرداد ۰۲، ۰۸:۱۹
وای مریم از اون روزی که اومدی و با ذوق گفتی وحید رو برای خودت برداشتی من هر روز منتظر بودم بیای نتیجه رو بگی بالاحره ازدواج کنیم یا نه😁
انقدر متنت رو دوست داشتم که دلم میخواست فقط برای نوشتن یه متنی مشابه اون برم شوهر کنم.
خوندن نوشته هات منو سر ذوق میاره و بیشتر بنویس لطفا

آره
همون بهمن ماه کار تموم شد :)))
قربون سرت :*
چشم حتما
ممنون که میخونی
حامد سپهر:
۲۰ خرداد ۰۲، ۰۸:۴۰
برات آرزوی خوشبختی و دلخوشی و نیمروهای خوشمزه میکنم در کنار آقا وحید🌹🌹

ایشالا ایشالا
مرسی :)
منتظر اتفاقات خوب (حورا):
۲۰ خرداد ۰۲، ۱۲:۰۵
پس بگردم دنبال یکی که املت رو مثل بابام در دریاچه ای از روغن درست میکنه :))

:))))
خوبه
خوشحالم که پستم موثر بود
🍁ا لهه:
۲۰ خرداد ۰۲، ۱۶:۳۱
چه خوب بود این!😍😍😍
میدونی؟ ما تقریبا تو یه زمان ازدواج کردیم. منم بلهبرونم آخر بهمن بود و عقد و عروسیم اواسط اسفند. همون موقع متن قبلیت رو که خوندم دیدم که چقدر جا داره منم از همین متن استفاده کنم:))
الان که این یکیو خوندم به این فکر کردم که دقیقا هر باز من هم شباهتهای غیر منتظره و جزئی محمود با بابام رو میبینم، از انتخابم مطمئنتر میشم!
بیشتر بنویس لطفا:))

بوس بهت
:)))) عزیزم
مبارکت باشه. امیدوارم که همیشه همینقدر مطمئن باشی. :*
چشم
-دایناسو ر-:
۲۰ خرداد ۰۲، ۱۹:۰۱
مبارکا باشه ^_^ خوشبخت و خوشحال باشید 🌻✨

ممنانم
ایشالا
یاسمن گلی :):
۲۰ خرداد ۰۲، ۱۹:۳۵
چه دلیل منطقیه!
خوشبخت بشی گل دختر :)

آی نو :)))
ن. ..:
۲۰ خرداد ۰۲، ۲۰:۵۴
ببخشید که کامنتام مثل بقیه نیست، شما قبل ازدواج هم خونه بودید؟ نه، دوست بودید؟، آها رفت و آمد داشتید؟
من برخی اخلاقای شوهرم مثل مامانه برخی بابام برخی هم هیچکدوم

راحت باش
زیبا
ن. ..:
۲۱ خرداد ۰۲، ۱۰:۴۷
مرسی
حالا میشه توضیح بدی؟

خیر
بوس
غمی:
۲۲ خرداد ۰۲، ۱۴:۱۵
یاد تبلیغهای تبرک افتادم. نیمروتون چیه؟ حمیـــــــــــــــد!

:)))
آره
مریم بانو:
۲۳ خرداد ۰۲، ۱۷:۲۲
تبریک میگم عزیزوم
وقتی یکی که اسمش مریمه عروس میشه انقدر خوش حال میشم انگار خودم شوهر کردم!

چقدر جالب
چرا حالا؟
مریم بانو:
۲۳ خرداد ۰۲، ۲۰:۵۷
چون یکی از مریم ها میره خونه بخت:))

:)))
بامزه