باد بهار و بوی گل متفقند مریما!

سلام بچه ها
پیرو پیامای زیادی که ازتون گرفتم مبنی بر نگرانیتون در مورد عدم حضورم که تقریبا حدود یکی میشد تصمیم گرفتم بیام و اعلام کنم حالم خوبه.تو این مدت تونستم به هزار خواهش و التماس و حتی دروغ(امیدوارم تو این ماه عزیز خدا خودش آدمم کنه) مامانمو راضی کنم و اولین سفر تنهاییمو تو سن حضرت نوحیم برم هرچند کوتاه.به دورهمی‌نمایشگاه کتاب رسیدم و باادم های خفنی آشنا شدم که ازم کلمپه و کماچ سهنی میخواستن که من خودم سالی یک بارهم تو کرمون نمیخورم و جز لبخندم نتونستم چیزی مهمونشون کنم و شرمگین شدم.دیدار با حریر مهربان و خورشید گرم و عارفه ی قشنگ و حورای جذاب و بقیه بچه ها (که زیاد نمیشناختمشون) گرچه شیرین بود اما حس عدم تعلق بهم داد!(آیم سو ساری گایز)
۱۲ نیم شب خیابون‌انقلاب رو قدم زدم و چون هیچوقت از ۱۰ شب به اون ور بدون خونوادم بیرون نبودم احساس بزرگ شدن کردم و با شهلا(که اگه مامانم بفهمه دهنم سرویسه،بزرگوار دشمنی عجیبی با شهلا و بانو گوگوش داره)دهن‌تهران‌رو صاف کردیم و هر چند ساعت یک بار به هم میگفتیم مگه جنگه؟!
تمام تلاشمو کردم تو این دوروز کراش نزنم و با سعی و تلاش شهلا موفق بودیم.
آلودگی هوای تهران در همون لحظات اولیه صبح تاثیرشو روی نورون های مغزی من گذاشت و باعث شد هرگوشه اش چیزی به جا بذارم و هنوز بعد یک هفته این توهم باهام مونده که همه جا در حال جا گذاشتن چیزی ام و حتی نگران امکان جا گذاشتن چیزهای دیگران هم‌هستم !
اوقات تنهایی که در قطار داشتم این امکان روبهم داد که زیاد فکرکنم
به گذشتم و کارهایی که نکردم و نباید میکردم
به حالم و کارهایی که باید انجام میدادم و به آیندم که کاملا مبهمه
به ۹۶ فکرکردم
به احسان و محمود و امید که با بستن در کلاس به روم تو قدوقواره ی معلم نبودنم رو بیشتر به رخم کشیدن
نه جدیت معلم هارو داشتم و نه نگاه خشمگینشون رو به انجام‌ندادن تکالیف.
به عقب نشینیم در مقابل آدمها
به دل هایی که شکستم
به کارم
به آرزوهای نداشته ام
به شغلم و شخصیت اجتماعیم
همونی بود که میخواستم؟
حتی یادم نمیاد هیچوقت به شغل مورد علاقم‌فکرکرده باشم
به هم کوپه ای های برگشتم که عدم موفقیتشون در یافتن‌همسر موناسب برای قندعسل هاشون رو‌گردن هم‌نسلی های من مینداختن و حتی باخودشون فکرنمیکردن برای پیدا کردن کیس موناسب فقط به دو چشم بینا نیاز دارن
خلاصه اینکه دخترا کلی پشت سرتون‌حرف‌زدن منم که اصلا به خودم نگرفتم
بیایین به من بگین چیکار کردین این سه پیرِفرتوت زیبا این‌همه شاکی بودن؟!

بهارنارنج :):
۲۱ ارديبهشت ۹۸، ۲۲:۴۷

کی پشت کی حرف زده؟داستان چیه؟آن سه نفر؟
ماه رمضان را چگونه میگذرانی جانا


پشت کلمه ی مناسبی نیست قشنگم
ما درموردشون حرف زدیم
از خوبی ها و سجایای اخلاقیشون گفتیم
فعلا که کاری به کارم نداشته
سمیرا من تو این هفته کارت دارم.
فاطمه م_:
۲۱ ارديبهشت ۹۸، ۲۲:۵۰

پیامای زیادی که تقریبا حدود یکی میشد؟ :دی خیلی خوبی :))

ایول، سفر تنهایی. منم دلم می‌خواد تجربه کنم یه بار.


همیشه این حجم‌از محبوبیتم منو تحت تاثیر قرار داده :)
یکی‌از خوبی هاش اینه که هروقت دلت خواست نهار وشام میخوری
دیگه نباید منتظر باشی بقیه گشنشون شه
:دی
واران ..:
۲۱ ارديبهشت ۹۸، ۲۲:۵۱

به به
ببین کی اینجاست ^__^
باد آمد و بوی عنبر آورد 🍀
بادام شکوفه بر سر آورد🌹

بخدا خیلی خیلیی دلم برات تنگ شده بود امشب نمی اومدی با خودم عهد بسته بودم که فردا بیانیه بدم و غایبین
بیان رو نام ببرم و ازشون درخواست کنم برگردن :|
یکیش تو بودی !
خوشحالم برگشتی و هستی💚
هنوز پستتم نخوندم :|
فقط گفتم بیام بگم خوشحالم برگشتی ❤


سلام واران
من اگه میدونستم قراره فردا به عنوان غاییبین بیان نام برده بشم عمرا پست میذاشتم 
قربونت
بهار ...:
۲۱ ارديبهشت ۹۸، ۲۲:۵۸

اون سه پیر فرتوت جوانیشان را فراموش کرده اند ...


افرین
جواب خوبی بود
تو دلی:
۲۱ ارديبهشت ۹۸، ۲۳:۱۶

عزیزممم
خیلی خوشحالم برات، خدا قسمت ماهم بکنه ازین مسافرتای لاکچری

تهش خیلی احساساتی شد،تهران مگه چه خبر بود که فکرا اومد تو سرت؟ :))


ایشالله قسمت همه ی بنده های مومن و برگزیدش
:)) 
حس عقب بودن از بقیه همسن هام شدید تر اومد سراغم،با توجه به آدمایی که باهاشون آشنا شدم

واران ..:
۲۱ ارديبهشت ۹۸، ۲۳:۱۹

کی تهران اومدی تو ؟!:(
چرا به من نگفتی خب ؟!:((
الان من باید متوجه بشم تهران بودی ؟!
الان باید متوجه بشم قرار وبلاگی داشتین اونم تو نمایشگاه کتاب تهران ؟!:(
کاش مریم تو و حریر یا تو و خورشید میگفتین که منم شماها رو از نزدیک می دیدم :(
حیف که قسمت نشد ولی خوشحالم بهت خوش گذشته .
ایشالا همیشه به این دورهمی ها :)

سلام :)


سلام
اون جمعه
من از پست خورشید متوجه شدم که دورهمی همزمان با سفر منه.
خب باید بگم منم نمیدونستم که تو تهرانی
قربان تو
نسر ین :
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۰۰:۱۷

امسال دوست داشتم برم نمایشگاه، اما فکر کردم کسی رو ندارم که به خاطرش برم، حتی بین بلاگرها، برای همین متصرف شدم، چه خوب که چنین دوستایی داری دوستی تون مستدام


نسرین!!!
من اصلا نمیدونستم
قطعا دیدن تو برام خیلی خوشایند بود
و میتونست بهترین‌اتفاق سفر من باشه

مار چلو:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۰۰:۵۱

بهت نمیاد بچه خونگی و‌انقدر عاقل باشی که ! ((: ده شب آخه ؟
فکر کنم تنها کاری که نکردی خرید کتاب بوده !
تو‌هم که اصلا علاقه نداری پشت یا درمورد آدما حرف بزنی ! ((:


اره بابا
تازه یه شب که مامان و بابای عارفه نبودن ما با ارفاق تا ۱۰ بیرون بودیم و از این اتفاق تا مدتها سرمست بودیم
از این فکرا نکن :/
چرا فقط من خب؟!این قضیه دوطرفست :))
غمی ‌‌‌:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۰۱:۱۵

خیلی زیرپوستی داری می‌گی توی قطار بیشتر حال کردی تا توی دورهمی :)))


غمی برداشت شخصیتو به منظور من تعمیم نده پسرم
:))
آلاء ..:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۰۴:۵۳

شب را کجا سپری کردید؟
مسافرخانه؟


چون خیابون گزینه ی خوبی نبود در خوابگاه شهلا!
فرشته ...:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۰۸:۵۸

یاد اون افتادم که میگفت مادر بزرگم گفت دخترها این روزها خیلی بی‌حیا شدن، چه لباس‌هایی می‌پوشن، شلوارشون رو ببین،گفتم شما خودت چی می‌پوشیدی جوونی؟ گفت ما؟ما که مثل اینا نبودیم، یه پیرهن و دامن می‌پوشیدیم تا اینجا (اشاره به زانو)!
حالا شده حکایت این هم کوپه‌ای‌های تو! :)))
این سفر تنهایی رفتن و علاوه بر اون بعد از حکومت نظامی بیرون بودن از دستاوردهای ما دخترها حساب میشه پس این قدم بزرگ رو بهت تبریک میگم عزیزم :))


:))) اره .اره
سرچمدوناشون تا تونستن ازم بیگاری کشیدن و بعدش هم یه دور از جون توعه خشک‌خالی نگفتن بهم :/
البته مامانم فکرمیکرد من ۸ شب رفتم خوابگاه ملیکا.به هر حال از خودم و حرکات ناپسندم راضی ام!

حامد سپهر:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۰۸:۵۹

خبر میدادی گاوی گوسفندی قربونی میکردیم:))
ایشالا که بهت خوش گذشته باشه
نمایشگاه هم که امسال قسمت نشد ما بریم ایشالا سال بعد
خداییش امنیت تهرانو حال میکنی ، یک نصفه شب!!


خواستم تو زحمت نیوفتی :)))
ایشاالله بری سلام‌ماروهم‌برسونی
حالا زیاد خوشال نشین.شبای کرمون رو ندیدین.۸ شب به اون ور خاک مرده پاشیدن :/
فرشته ...:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۰۹:۱۸

حتما زیادی پیر و فرتوت بودن نخواستن به یه دختر جوون رو بدن :)))

:| بنده‌ی خدا مامانت ! ولی خب بیا قبول کنیم تقصیر سخت‌گیری‌های خودشونه [وجدانشان را آسوده میکند] :دی


کمی تا قسمتی :))
درسته راستشو به مامانم نگفتم ولی دائما عذاب وجدان داشتم.(در جهت تلطیف چهره ی خود در انظار عمومی)
دچارِ فیش‌نگار:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۰۹:۵۳

دروغ نگو من خودم سه روز پیش بهت پیام دادم!

+بعدشم چون تا تهران اومدی و دسبوس نیومدی منم پست رو میخونم و دربارش حرفی نمیزنم


آها راس میگی
یادم‌رفته بود
میشه دوتا پس
:)))
منو بابت این‌خبط ببخش :/ 
میفرستم‌بچه هارو بیان خدمتت
محمد رضا:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۰۰

من یاد اب گوشت هایی که ماه رمضون میخوردی افتادم


خیلی خوبه که هنوز یادته
:))))))
دچارِ فیش‌نگار:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۰۷

فایده برات نداره


از درگاه همایونی شما رانده شدن باعث گرفتگی قلب ما میشود :/
دچارِ فیش‌نگار:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۱۰:۴۰

اعضای درگاه همایونی سراپا شوقند :|


سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
:))))
نیــ روانا:
۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۱۵:۰۸

به به سلام مریما
می بینم که اون حدود یک نفر من بودم :دی

همه متن رو که میخوندم خودمو میزاشتم جای مامانت
فکر کن دقیقا همین امسال من با یکی از همکلاسیای پسرم چالش داشتم
و حالا برای سال بعد حاضرم مدرسه شو عوض کنم ولی با اون تو یک کلاس نباشه
پسرجان هم ظاهرا که خودشم دل خوشی از همکلاسی مزبور نداره
ولی پستت رو که خوندم
فکر کردم نکنه چون به خلوت میرود آن کار دیگر میکند
نکنه بزرگ شد بره خوابگاه اون بمونه
نکنه تا نصف شب با اون خیابونا رو متر کنه
قلم پاشو میشکنما یعنی :دی


می بینی زاویه دید مادرا چقدر متفاوته :)


سلاااام
دقیقا تو بودی
ینی اگه حالمو نپرسیده بودی اول این پست درنمی یومد :)
مامانم از راهنمایی از شهلا خوشش نمی اومد.دلیلشو میدونم و میتونم بهش حق بدم ولی واقعا شهلا اونجور که فکرمیکنن نیست.بدیه شهلا اینه حرف‌مردم براش‌مهم نبوده و همیشه کارخودشو کرده و برای یه دختر خیلی از کاراش زیاد خوشایند نبوده برای بقیه.شاید میزان غیرقابل اعتماد نبودن منو شهلا یکی باشه فقط من رو نبودم.
ینی هفته ای ۴۰۰ بار بهم میگن تو مادر نشدی بفهمی
چیه این مادری واقعا؟!
ماریا:
۲۷ ارديبهشت ۹۸، ۱۶:۱۶

می تونم سلول تا سلول حس خوب و خوشحالی که بادور از خانواده و تنها سفر رفتنت داشتی رو درک کنم :))) اصلا معرکه س لامصب


بخدا
حس رهایی داره
:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">