واجب دونستم بگم بهتون

من اگه پسر بودم سیگاری میشدم

از اونا که وقتی ناراحتن هی دود میکنن

سیگارامم تو جعبه ی عینکم قایم میکردم

و قطعا حمومو انتخاب نمیکردم برای سیگار کشیدن حالا هرچقد گردن و کلمو از پنجره بدم بیرون که فایده نداره

اخر شبام به طور داوطلب آشغالارو نمیبردم بیرون

در ضمن خواستم بگم اگه فکر میکنین استوری سیگار کشیدنتونو با خیال راحت میذارین چون خواهرتونو هاید کردین سخت در اشتباهین!

مثل یه جنتلمن واقعی سیگارتونو بکشین این کارا چیه دیگه

نصیحت کنندگان عزیز توجه فرمایید :به جان دختره ی رفسنجونی بند اخر جاست فور فان بود!


دلم خواست بگم وات دِ حل اور هل تو این لایف


چهل روز شکرگزاری.چهارم

شالگردن که دور سرم میپیچیدم جلوی دهنمو میگرفت و باعث میشد بخار بزنه به شیشه ی عینکم و مکافات بعدش
همیشه آرزو به دلِ پیچیدنِ درستِ شالگردن مونده بودم
بنظرم این زمستونِ بدون عینک بتونم شالگردن بپیچم بدون غم شیشه ی بخار گرفته ی عینک
الان یادش افتادم و فکرکردم شاید سزاوار شکرگزاریه!

چهل روز شکرگزاری.سوم

یخچال چند وقتیه صدای جوشکاری نمیده
تلویزیون صداش خوب شده
و خوابیدن به پهلوی چپ برام راحت تر شده
زشت شدم اما‌خودمو قبول و دوست دارم
دماغمو پذیرفتم
و تصمیمای جدیدی قراره بگیرم
عارفه رفته سرکار و مطمعنم روزای خوبی در انتظارشه


چهل روز شکرگزاری.دوم

امید چیز عجیبیه
امید برادر وجیهه رو نمیگم که البته اونم چیز عجیبی بود و هنوز نفهمیدم چرا کروات نارنجی رو، روی پیراهن سفید با کت شلوار آبی‌بسته بود
امید عجیب ترین خصلت خلق شدست
اوضاع اقتصادی وحشتناک
کشور نابسامان
بالا رفتن نجومی قیمت ها در عرض ۱ماه
سقوط از پله ی صدوم به منفی صد
دور‌و دور شدن آرزوها
جوون ۲۳ ساله
دختر
ایران
امید
امید
امید
و همچنان‌امید
نباید شکرگذار بود؟

این پست حاوی هیچگونه محتوایی نیست!

هیچکدوم از‌ماها آدمِ روزِ قبل ،ماهِ قبل و سالِ قبل نیستیم
امروز کرمان مسابقات کشوری یو اف کی برگذار شد
ساعتای یک رفتم پیش بچه ها
بهشون امیدواری دادم
کُچ دوتا از نونهالامون شدم
با مربیم جدولُ مرور کردیم
و کمک کردم به هانیه که گرم کنه
هنوز مسابقه ی بزرگسالانمون شروع نشده بود که از سالن( همون سالنی که آخرین بار با بینی شکسته ازش اومدم بیرون) زدم بیرون
تپ سی امروزِ کرمان مجانی بود
دلم میخواست ماشین بگیرم برم صاحب الزمون
ولی قدم زنون رفتم سمت سینماها
خواستم تنگه ی ابوقریب رو ببینم که متاسفانه سانس اولش ۴نیم بود
بعضی وقتا درد بدی از بینیم شروع میشه و تو جمجمم میپیچه
نشستم روی نیمکتِ کنار سینما تا دردم آروم تر شه
دلم خواست گریه کنم
اما ترسیدم از اینکه ریملم بریزه
بلند شدم و رفتم تو یه فروشگاه
اخرین باری که پامو اونجا گذاشته بودم یادم نیست ولی فکرنکنم از ۶ماه تجاوز کنه
چقد قیمتا بالا رفتن!یاعلی
پشیمون شدم
همون تپ سی رایگانو گرفتم و برگشتم خونه
توراه خونه به شدت هوس فالوده کردم
داشتم فکرمیکردم کاش تپ سی غذا و خوراکی مجانی هدیه میداد
به سمیرا پی ام دادم اگه فالوده میدین من بیام
گفت فقط چایی میدن
منم تصمیم گرفتم برم چایی بخورم ببینم واقعا مست میشم یااونا یه چیزی زدن!
۲۳ شهریور تاریخی بود که از ۴ماه قبل فکرمیکردم روزیه که من روی سکوی اولش وایمیستم و ازم عکس میگیرن
اما متاسفانه همون ثانیه هایی که بچه ها برای مدال میجنگیدن من مشغول متر‌کردن خیابونا بودم و خودم از خودم عکس میگرفتم


       ۱     ۲     ۳   . . .   ۱۸     ۱۹     ۲۰   . . .   ۵۰     ۵۱