دوازدهم!

اتاق عمل
اتاق‌عمل سبز رنگه
نمیدونم چرا
و نپرسیدم چرا
اینقد ترسیده بودم و اینقد استرس داشتم که حتی دیگه‌برام مهم نبود کلاه آبی رنگ پلاستیکی که سرم‌گذاشته بودم از‌روی سرم افتاده و موهایی که مامانم بعد نماز صبح بافته بود افتادن پایین
نگام به پام‌افتاد
به قول عارفه مثل کاسه ی دسشویی شده بود درست مثل روز مسابقه!
یکی از آدمایی که تو اتاق عمل بود و منو یاد بابام مینداخت اومدو دستشو گذاشت رو شونمو گفت چرا گریه میکنی؟ما باید از تو بترسیم نه تو از ما
قبل اینکه بیام اتاق عمل بیرون چهارزانو نشستم روی صندلی
دکتر بیهوشی اومد کنارم و نگاه کرد به پام که با سرعت صد تکونش میدادم
گفت استرس داری؟
کلمو تکون دادم
گفت چرا؟
شونمو انداختم بالا و همزمان اولین قطره ی اشک از گوشه ی چشم راستم ریخت پایین
خندید و شروع کرد از جونیه خودش که رزمی کار بوده برام تعریف کرد
اتاق عملی که همیشه تو فیلما دیده بودم
تو اون لحظه ها با چشام دیدم
پرستار اومد ازم رگ گرفت و از پسرش برام گفت که مثل من دماغش شکسته بود و ۳بار عمل کرده بود و زنده هم بود!
اون لحظه همه تلاش میکردن منو آروم کنن
دکتر بیهوشی که اومد برانولو از دستم کشید بیرون و گفت کی رگ گرفته؟این چه وضع رگ گرفته؟!

و بعد یه جای دیگه از دستمو سوراخ کرد
میخواستم بگم
دست خودتونه
تعارف نکنین
هنوز جای سالم داره
میتونین سوراخ کنین
که دیگه بی هوش شدم
تو ریکاوری که به هوش اومدم
تو یه دالون بودم به سمت جلو حرکت میکردم
گیج و منگ دست پرستار کنارمو گرفتم و گفتم من نمردم؟؟؟
فقط یادمه دستشو کشید و رفت
بعد فهمیدم زنده ام منتها فرشته ی عذاب دورو برم زیادِ
قبلش همش احساس میکردم قراره بمیرم
فکرمیکردم‌زندگیم قراره اینجوری‌تموم شه
تا عارفه یکی زد پس کلمو چندتا فحش نثارم کرد و گفت تا حالا کی با عمل بینی مرده که تو دومیش باشی و فرستادتم تو اتاق عمل،در بسته شد و نتونستم بهش بگم شاید خب من اولیش باشم!

عاطفه چندیدن بار در دوران افسرگی پساعملم بهم دلداری داد و هی قسم میخورد بخدا به پیغمبر به امام 

به دوازده امام 

چهارده معصوم 

پنج تن

 شهدای دشت کربلا

 اسرای دشت کربلا 

شهدای هشت سال دفاع مقدس

 اسراشون

آزادگان 

ایثارگران

 جانبازان

 رفتگان خودمو خودش

 هیچ فرقی نمیبینه

ولی من همچنان مقاومت خرکیمو ادامه میدادم که در آخر هم بهم توپید کاش زیر همون عمل مرده بودم تا از دستم راحت میشد!

دچار دقت کن به ر و ط لطفا!

خب شکرگزاری امروزم هیچ ربطی به متن بالا نداشت!این‌متن رو از تو نوت گوشیم پیدا کردم که همون روزای بعد عمل نوشته بودم و اصلن هم یادم نیست گذاشته بودمش اینجا یانه!

گفتم حالا که امروزم شکرگزاری داره اینطوری ثبتش کنم!

از جمله معایب خونه ی بدون مرد!

با ظرفای بعد تو چه کنم رفیق نیمه راه؟!
مثل اینکه تقدیرم اینه بعد باز کردن راه چاه سینک، هواگیری شوفاژ ،تعویض لامپ ،درست کردن آنتن تلویزیون و دستگیره ی در!دست به آچار هم شم!

ینی دلار روی شیرآلات هم تاثیر گذاشته؟!

یازدهم

امروز مثل خیلی از روزا حالم گرفته بود
گیرنده های غمم‌به شدت فعال بودن و شاخکاشون هی تکون میخورد
تو کلاس کاراته خودمو تنها میدیدم
انگار دیگه جزئی‌از اونا‌نیستم!
تو کلاس زبان تنهاتر
معلمی که بینهایت باشعوره
بچه هایی که بینهایت دوسداشتی و دوست
اما انگار من متعلق به اون جمع نبودم و نیستم
و تمام مدت به این فکرمیکردم من بین این آدما چیکار میکنم!
خیلی دلم میخواست دفترطراحیمو برمیداشتم و خودمو میرسوندم به پناهگاه امنم!
اون آهنگ فوق العاده ای که فضای کلاس رو پر میکنه
اون میز پهن چوبی
چهارپایه های آهنی
صندلی های رنگی
نقاشی های خیره کننده روی دیوار
بچه هایی که با صدای بلند باهم حرف‌میزنند
صدای کشیده شدن مداد روی کاغذ
حتی اون آب سرد کنه کنار در
خودمو میرسوندم به این جزئیات دوسداشتنی پناهگاهم تا زندگیم فرصت کنه قشنگ تر شه!
میرسوندم به استادم که منو دوست داره!تنها استادی که منو،خودِ منو دوست داره!
که بشینه کنارم و برام گلدون و خرس و کوزه و بقالی بکشه بعد دفترمو یه ورق بزنه و تو صفحه ی کاهی نو بنویسه:
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است...

عصرِ پاییزی!

عارفه ساعت ۴ اومد پیشم و از درخت خونشون برام خرمالو آورد!
از اون موقع ۲تا فلاسک چایی دم دادم
۸ تا لیوان چایی خورده
و
تصمیم داره بعد ازدواجش جمعه عصرا با شوهرش لش کنن و فلاسک فلاسک چایی بخورن و کیک خونگی!
یه تنه صنعت چایی رو نگه داشته!

شماره مطلب ۳۳۵!

خفه شدن در اثر پریدن غذا تو گلو تبدیل شده به بزرگترین ترس این روزام!

غذا بمونه تو گلوم و هیشکی نباشه بزنه پشتم ! تا خودمو بکشم سمت در که مثلا به پسر همسایه بگم‌ ،وسط خونه بیوفتم و بمیرم!

و بعد چند روز که جنازم بو بگیره همسایه ها خبردار شن!

چند شبه قبل خواب تمام این صحنه هارو تو ذهنم تجسم میکنم

البته میدونم به بو دادن جسد نمیرسم چون مامانم قطعا همون شب اول پا میشه میاد ببینه چرا من گوشیمو جواب نمیدم و گند میزنه یه توهمم!

تاحالا با بینی شکسته سرمای آنچنانی نخورده بودم!

الان تو حالتی هستم که مسلمان نشنود کافر نبیند!

سرماخوردن با بینی سالم جز نعمت هایی هست که باید براش سپاسگزار باشین!

فقط یه ذره براتون بگم که وقتی نه میتونین بکشین بالا و نه میتونین فین کنین چه بلایی سرتون میاد!

یا باید سرتونو هی بگیرین به طرف بالا که میره تو حلقتون در این صورت

یا یه دفه بگیرینش پایین و دستمال بگیرین جلوش که یه یهو خالی شه!

آرزوی یه فین درست و حسابی مونده به دلم!

فحش جدید آوردم براتون!

"نکبت ایام"
مخصوص عاطفست
جز مواقعی که میخواد ازم پول بگیره به من نسبتش میده!
زیاد که تو عمقش میرم خیلی بهم برمیخوره و میخوام همون موقع بهش پیام بدم(لزوما تا زمانی که میشه پیام داد زنگ چرا مسلمان؟) و بگم هرگونه رشته ی دوستی بینمون رو نیست نابود میکنم!
اما اندکی بعد با فرو دادن خشم حبس شده در سینه و یاداوری مبالغ قرض داده با لعنت فرستادن بر شیطان رجیم خودم رو تسکین میدم!
حالا شاید براتون مسئله پیش میاد نکبت ایام چیست و یا کسیت ؟و چه کارهایی میکند!
از نظر من نکبت ایام دختره عینکی(خودمم تا همین ۲ماه پیش عینکی بودم ها)تو کلاس نقاشیه که جلوی استاد برمیگرده و بلند بهم میگه ابروهاتو‌برمیداری؟!
الان ۲ تا سوال به وجود میاد
۱)به تو چه اخه
و ۲)واقعا به توچه؟!
خب تو اوپن مایندی خواهر من
من خجالتم میشه
اصلن من کلوز مایند ،دارک مایندو آکبند مایند!
حتما میخواین بپرسین مگه من خجالتمم میشه؟!
جا داره بگم بله منم گاها آدمم :/
یا مثلا نکبت ایام اون پسره ای هست که دوبار به روش میخندی یا سعی میکنی خوی وحشیانتو پنهان کنی و مثل ادمیزاد رفتار کنی چنان فکر میکنه خبریه که دلت میخواد خودتو از پشت بوم پرت کنی پایین و به زندگی نباتیت پایان بدی تا یاد بگیری دفعه بعدی به روی هیچ‌احدوناسی نخندی!و جای جواب دادن سلامش بهش پنگول بکشی!در این صورته که احتمالا فکرمیکنن خبری نیست!
غمی من همینجا اعتراف میکنم حق با تو بود!
حتی نکبت ایام میتونه مربیت باشه که صرفِ ظاهرت قضاوتت میکنه و تا میتونه ازت میدوشه!(ینی خودمو گاو فرض کردم اینجا؟)بعدشم به هیچ جاش نمیگیره که بابا این دختره ی بدبخت ....هعی ..بذارین دهنم بسته بمونه و بیش از بیش خود ِ بی تربیت مو نشون ندم!
خلاصه اینکه خواستم نتیجه بگیرم همینطور که من نکبت های ایام‌زیادی دورو برم دارم همونطور هم خودم نکبت ایام‌ادمهای زیادی محسوب میشم!
بنظرم نتیجه منصفانه ای بود!
راستی
مورد آخر هم که داشت یادم میرفت همتون میشناسینش!
باقره!
الهه ی نکبت یونان باستان!
که ۲۱۰تومن پول شش ماه پیش ازم قرض گرفت!ینی‌در زمان دلار ۴۲۰۰!
بعدِ ماه ها اون هفته بهش زنگ زدم میگم میدونم زحمتته ولی پولمو پس بده!
میره ۵۰ تومن میریزه به حسابم و درجواب چرا ۵۰ تومن؟
میگه بانک اجازه نمیده بیشتر انتقال بدم!!!!!!!!(حقش نیست؟)
دیروز ظهر دوباره زنگ زدم بقیه پولمو بگیرم بعدِ چندبار ریجکت دادن
میگه اون ۵۰ تومنو چیکار کردی ؟؟؟
میگم الان باید برات در مورد پول خودمم توضیح بدم؟؟؟
میگه نه!(کمی امیدوار شدم)
میره ۵۰ تومن دیگه میریزه!پیام میده بقیشو خورد خورد میدم!
الان دقیقا داشت چه جوری میداد نمیدونم!
شاید منظورش ۲ تومن ۲ تومن کارت شارژ باشه!
البته شماهم به عمق واژه ی نکبت ایام توجه ننمایید!

       ۱     ۲     ۳   . . .   ۱۵     ۱۶     ۱۷   . . .   ۵۰     ۵۱