من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک!ولله!
اینکه من یهو میرم سروقت لباسای خونی کاراتم و با دست شروع میکنم به پاک کردن تمام اون لکه های خون و رد عرقِ تمریناتم
و همزمان تمام دردهاو رنجایی که کشیدمو چشیدمو میسپارم به دست آب و بعد همون لاک قرمزی که روز مسابقه به پاهام زده بودمو برمیدارم و دوباره علارغم قسمی که خورده بودم میزنم به ۸تااز انگشتام
وبعد اسپریه بینیمو میزنم و عزممو جزم میکنم که دیگه مثل بچه ی آدمنماز بخونم
و همینطور نهار فردا ظهرمو میذارم تو ظرف که باخودم ببرم
بعد پیام بدمبه عاطفه بگمعاطفه من به حرفت گوش دادم و آهنگگذاشتمو برایخودمرقصیدم
نشون میده تونستم با لشکر غم بجنگمو خونشو بریزمو بار دیگر جامه ی غم و اندوه و بی حوصلگی رو از تن مریم جنگجوی درونم جدا کنم و یکی بخوابونم تو گوششو بگم احمق چرا یک ماه و اندی از روزا خوب جوونیتو گوه زدی توشون؟
بازگشت غرور آفرین خودمو به جامعه ی ورزشی کشور تبریک عرض مینومایم!