مامان و بابا

همیشه فکر میکنم دوران میانسالی و کهنسالی جذابی داشته باشم

اگه جوونی محدودی داشتم تاالان دوره های بعدی زندگیم جذاب ترن و اکثر ارزوهام تو همون دوران محقق میشن
عاشق سفر کردنم به هرجا
لزوما نه یه جای دور
مثلا همین کوه های صاحب زمان کرمان یا گلچین و کیک برفی گلباف
همش فکر میکنم تمام میانسالی و پیریم به بالا رفتن از کوها و تپه ها و پیمودن جاده و ها و کشورها میگذره
اصلا برای همین دارم زندگی میکنم که اون دورانو ببینم
قطعا اگه میتونستم اون دورانو از همین امروز شروع میکردم
اما خب یه سری خط قرمزا برام تعریف شده که فعلا باید صبر کنم تا یه روزی شکسته شن
پدر مادر من زیاد دوران میانسالی به کهنسالی جذابی رو سپری نمیکنن
مشکلات زیاده 
و هیچ وقتی برای خودشون ندارن
زندگیشون شده رفع مشکل اون پسرشون و غصه خوردن برای اون یکی پسرشون
من عاشقشونم
اما هیچوقت نتونستم بهشون بگم
درسته همه چی تو زندگیم نداشتم و حسرت خیلی چیزا موند باهام اما همین الان حاضر از هرجی که برای من اماده میکنن یا خرج میکنن بگذرم و بهشون بگم برای خودتون خرج کنین،منو بی خیال شین
برین زندگی کنین بقیه عمرتونو
یه جورایی من بیشتر از شماها وقت دارم
اما خب هربار که گفتم مامان و بابام فقط یه لبخند تلخ زدن
شاید یه روز بیشتر توضیح دادم


نصیحت شده گانیم :|

مامان شمام برای نصیحتتون از ترفند یه"اقای دکتر امروز صبح تو تلویزیون میگفت "استفاده میکنه


یا فقط مامان من اینطوریه؟؟؟
ادامه مطلب...

حیف که پسر نداشت!

هیچوقت نه تونستم فلسفه رو درک کنم و نه منطق رو 

تنهاچیزی که از فلسفه یادمه شهاب الدین سهروردی 

اونم بخاطر اینکه اسم و فامیلش یه اهنگ خوبی داره

علاوه بر اینکه نتونستم فلسفه و منطق درک کنم معلم فلسفه و منطق رو هم نتونستم

نامبره شدت صداش از یک صدم دسی بل هم کمتر بود

بعضی وقتا فکر میکردیم داره اهنگ بذار تو حال خودم باشم تتلو زمزمه میکنه 

مام میذاشتیم تو حال خودش باشه

:|

ادامه مطلب...

تیله

دیروز سرکلاس تیچرمون بهم گفت مریم چی تورو سورپرایز میکنه؟

دست کردم تو کولم این دوتارو (تیله هارو)اوردن بیرون گفتم امروز دخترخالم بعد8ماه کادو تولدمو داد و من از خوشی داشتم میمردم
نمیدونم چرا همه شگفت زده شدن از نوع شگف زدگی من!
یکی از بچه ها گفت تو واقعا با چیز به این کوچیکی شگفت زده میشی؟

**

یه حلیمی سر کوچمون داشتیم
ماه رمضونو حلیم میداد بقیه سال آش و گاها حتی لوبیا پلو و کبابم درست میکرد
مدلش به قول داداشم اینطوری بود که هر چی هوس میکرد درست میکرد!
همیشه وقتی صبحا داشتم میرفتم، تو مغازش درحال تمیزکاری بود وقتی هم داشتم برمیگشتم باز تو مغازش درحال خالی کردن اب قابلمه ها بود
عشق به کارشو از چشاش میتونستم بخونم
پیرمرد نبود ولی جونم نبود
همیشه یه لبخند رو صورتش داشت
چه کله ی سحر چه ظهر ماه رمضون و چه هر وقت دیگه ای
همیشه دوس داشتم یه بار هم که شده از غذاهاش مخصوصا حلیماش بخورم
هی میگفتم فردا پس فردا اخر هفته و ...
چندروز پیش ،صبح که امدم از خونه بیرون رسیدم سرکوچه مغازش باز نبود مث هر صبح
یه پلاکارد سیاه بزرگ زده بودن سردرش
همه اینارو گفتم که بگم عمر اونقدام طولانی نیست
به هر چیز کوچیکی خوشحال شیم و با هر چیزی زانوی غم بغل نگیریم
حضرت عزرائیل از انچه در اینده میبینید به ما نزدیک تر است!




شوهر عزیز من!

دیشب معین اینو واسم فرستاده میگه تصور من از پیریه تو اینطوریه


دریافت


:||

میگم کجای الان من شبیهه اینه؟

(جواب نداد)

امروز صبح همش داشتم به این فکر میکردم پیریم چه شکلیم

و سه تا نما امد تو ذهنم :

1:دریافت

2: درحالی که لم دادم روی یه صندلی تابی چای میخورم  و فیلم میبینم

3:کوله پشتی به دوش در حال بالارفتن از یه تپه سرسبز ،یه عصاهای کوهنوردی هم دستمه و یه سویشرت صورتی هم تنم

نمیدونم چرا همش خودمو تنها تصور کردم نه با نوه ای بچه ای نتیجه ای ،یارو دلداری ...


.

دیشب عارفه زنگ زده بهم با صدایی که پراز شور و خوشحالی بود میگه بلاخره برات کادو تولد گفتم!

از اونجایی که میدونستم کلا دستش برای کادو دادن به خریدن غیر کتاب نمیره میگم چه کتابی گرفتی؟

میگه 

شوهر عزیز من(هلاک عنوانشم)

و

عطر سنبل عطر کاج

قراره امروز عصر این انتظار 8ماهه به پایان برسه

:)

خودش بیشتر از من خوشحال بود!

هنوز قطع نکرده بود یاداور شد شهریور تولدشه!



سهم من

روال عادی زندگی من تو این هفته اینطوریه که از کله سحر در حال سروکله زدن با وجی هستم که ای بشر من پوووووول ندارم

و بعد نوشتن متن استخدام یک عدد روانشناس بالینی برای موسسه معین اینا!
و بعد جواب دادن به تلفن عارفه که به پیر به پیغمبر متنت قشنگ بود
بعد از اون جواب دادن به اسمس شب قبل عاطفه و دریافت یه پیامک با مضمون خر بودن به خاطر دیر جواب دادن پیامکای رگباریش
و بعد اظهار نظر در مورد عکس سحر
خوندن شبه مزخرفات سمانه که شدیدا نگرانه جهنمی شمو و گمراه و مفسد فل عرض!!
و بعد کنسل کردن قرار عصرمون که کار همیشگی زهره ست
دوباره جواب دادن به تلفن عارفه و گوش دادن به ایده هایی که برای کادو تولد من به ذهنش رسیده(8ماه از تولدم میگذره ،هنوز داره فکرمیکنه چی برام بخره)!!
دوباره نوشتن یه متن برای معین با موضوع شغل خوب من!!!!(بهش میگم نوکرت سیاه بود،میگه براهمین اینقد دوسش داشتم)
و در اخر باز به وجی خاطر نشان میکنم من پووووووول نداررررم،خودت پول بلیطشو میدی میام باهات(جواب نداد دیگه)
...
و فرداش دوباره همه ی اینا تکرار میشن
.
این است سهم من از زندگی!
گاهی وقتا هست میفهمی دارن ازت استفاده ابزاری میکنن،اما همین مفید بودنه حس خوبی بهت میده
اما گاهی وقتام اینطوری نیست واقعا
گاهی وقتام مث الان من چندتاموضوع تو ذهنته که نمیدونی از کدوم بنویسی و اخرش ترجیحو میذاری بر ننوشتن
توصیه نامه:نذارین ذهنتون به ارزوهای گذششتون فکرکنه،به ارزوهایی که حالا شاید مردن،یا به ارزوهایی که شما داشتین اما برای یکی دیگه محقق شد.

       ۱     ۲     ۳   . . .   ۴۴     ۴۵     ۴۶   . . .   ۵۰     ۵۱