گویم به او راز نهان
مدیون منید اگه فکر کنید چون دارم شوهر می کنم اینقدر خوشحالم. البته که خوشحالم. ولی بیشتر خوشحالم که وحید رو برای خودم برداشتم. خوشحالم که دارم با وحید ازدواج می کنم. اینقدر هم غمام زرد نبود که با اومدن شوهر بر طرف شن. وحید به عنوان یک دوست من رو مجبور به ادامه تراپی و زندگی کرد و بعد هم دستش رو دراز کرد و دست من رو گرفت و از ته چاه افسردگی کشید بیرون. من هم دلم نیمد بچه رو بدم دست غریبه. حیف بود. بخاطر همین مجبورش کردم خودم رو بگیره. یه خوبشون رو سوا کردم و مجبورش کردم بگیرتم. روزی 7 بارهم ازش قول میگیرم که حتما من رو بگیره. فعلا که قول داده من رو میگیره. بنظر میرسه من یه جایی یه آبی دست یکی داده بودم و وحید هم یه جایی یه گناهی مرتکب شده بود. تا اینجا که شوهر خیلی خوبه. پول بهت میده. به غیبتات گوش میده. بامزه ست. راه حل های عاقلانه پیشنهاد میده. بوست میکنه. برات لباسای قشنگ میخره. البته باید ببینم بقیه اش چطور پیش میشه. اگه راضی بودم میام بهتون میگم. که شما هم تن بدید به ازدواج و اگه راضی نبودم دیگه آب از سر من گذشته و میگم که شماها خودتون رو نجات بدید.