خیابان زهره کرمانی، آرایشگاه ارکیده، کفش اسکیچرز،اتوبوس، ساندویچی گلریز و باقی قضایا!

"چرا من یه اسب ندارم؟
نه چرا واقعا؟"
اینو درحالی به آرفه گفتم که با چشای خونی نگام افتاد به یک فروند آدم که با آرنجش زد به دوستش و آرفه رو نشون داد
چونکه بیست و چهار سالگیم چند وقته شروع شده و من هنوز دچار حماقت در شانی نشدم و این نگران کنندست تصمیم گرفتم بخوابونم وسط صورتش که آرفه در جهت آدم و عاقل و خانوم شدن هرچه بیشترم‌دستمو گرفت و گفت مریم تو بگذر و من گذشتم!
قرار بود کفش اسکیچرز بخرم!
فاطمه به آرفه گفته بود مگه مریم دوس پسر داره که میخواد اسکیچرز بخره؟!
من از شما میپرسم چه ربطی بین اسکیچرز خریدن و دوس پسر داشتن وجود داره؟!
البته وقتی فروشنده ی بی تربیتِ دراز اونطوری به ما گفت قیمتا از ۸۹۰ تومن به بالاست به این نتیجه رسیدیم فاطمه یه چی میدونسته که لازمه ی خریدن اسکیچرز رو داشتن دوس پسر میدونه!
چونکه مافکرمیکردیم در نهایت تیپ و زیبایی هستیم و برخورد ناشایست طرف رو دیدیم (به جان خودم تفم حاضر نبودیم کف دستش بندازیم)
در جهت خالی کردن خودمون آرفه اومد ساعتشو بکنه و پرت کنه تو صورتش دستشو گرفتم و دستمو بردم طرف گردنبندم (بلاخره این خفت بخاطر من بود)که باز کنم و پرت کنم تو صورتش این دفه آرفه خبراز روزای سخت تر داد و منو منصرف کرد!
به بزرگی خودمون بخشیدیمش و تمام مسیر امام جمعه به آزادی رو به طرف فحش های زشت و خیلی زشتو خیلی خیلی زشت دادیم
و تصمیم گرفتیم بریم همون شریعتی
شریعتی دوس داشتنی خودمون
کرمان یه کفش فروشی داره به اسم رنگارنگ
درسته قیمت خون خرشونو میکشن روی کفشا ولی تنوع خوبی داره
از تست کفش دومی به بعد طرف اصرار داشت فاکتور کنه
ازاون اصرار ازما‌انکار
از ۸۹۰ تومن تو اسکیچرز رسیدیم به ۹۰ تومن تو یه مغازه گمنام شریعتی که همه چی فروش بود و خود به خود پنج تومن بهمون تخفیف داد با ضمانت شستن تو ماشین!
البته شاید چون عینک روی صورتمو دید و فکرمیکرد بنده از روشن دلان روزگارم سعی نکرد کفشاشو تو پاچمون کنه
ترجیح میدم این روزا بیرون که میرم عینک بذارم تا کابوس شب مردم نشم!
کرمان علاوه بر اون شریعتی و رنگارنگش یه ساندویچی گلریز هم داره که منو آرفه هرجای کرمون باشیم یهو سراز اونجا در‌میاریم
ازاین مغازه هاست که صاحبش از سال ۴۵ به این ور تلاشی برای تغییرش نکرده حتی میتونم با اطمینان بگم روپوششونم نشستن
وقتی میشینیم روی صندلیهاش خودمونو تو مانتوهای گشاد و با یه عالمه سبیل تصور میکنیم!
در شنیع بودن حرکتش همینو بس که آرفه از پریشب قول داده به من که یه روز برگرده و کل مغازه و کفشاش رو بخره و بعد مغازه رو جلو چشم پسره به آتیش بکشه!
ولی من چون تو کار کراشم دلم میخواد عاشقمون شه و ما تف کنیم توصورتش
دقیقا عاشق دوتامون!

همه حموم رفته و ترگل ورگل!

دست مهندس شجاعی رو گرفته بودم و فشار میدادم
البته به جان باقر نمیدونستم اونه که اومده دستمو گرفته
حس خوبی بود
هم برای من هم برای اون که وقتی بهش گفتم میتونم گریه کنم؟!با خنده ی بامزه ای گفت "گوشمو نگاه کن "
گوششو نگاه کردم و گفت چرا میخوای گریه کنی؟
گفتم حس گریه دارم
و بعد با لبخند گنده تری گفت برو هرچی دلت میخواد گریه کن!
البته تا شب هرچی زورمو زدم فایده نداشت و نتونستم گریه کنم!
دکتر بهم میگفت چرااینقد حرف میزنی تو؟!
گفتم دکتر وقتی میترسم علاوه بر اینکه آدرنالین آزاد میکنم زبونمم کنترلشو از دست میده!
از بینیم و عملم براش تعریف کردم
از اینکه چشامو زشت تر ازاینی هست میکنه بااین فشاراش
از مامانم که یه چی میدونسته منو از اتاق عمل کشیده بیرونو ماچم کرده و گفته مواظب خودم باشم
از شنبه که باید برم سرکار و مامانم میخواد یه هفته منو تو خونه نگه داره
ازاینکه من هنوز جوونم و طریقه ی استفاده از عصای سفید رو هم بلد نیستم
و از لازمه ی فتح کردن قله و عروس شدن که چشمه
برای مامانم تعریف کردم،دعوام کرد که چرا اینکارو کردم و ممکنه قیچی، پنسی،آمپولی چیزی تو چشمم جا گذاشته باشه و باعث شه بقیه عمرم رو کنار خودش سپری کنم!
البته نمیدیدم که گوش میکنه یا نه فقط هرازچند گاهی یه صداهایی مثل هاا ،هوو و هووم از حلقش خارج میشد تااینکه یه چیزی فشار داد تو چشمم و آه از نهادم بلند شد !
همراه با آه دستمم بلند شد که مهندس پرید و دستمو گرفت و اون اتفاق هولناک احساسی که نباید رخ میداد،رخ دادو افتاد اتفاق!!
فقط هنوز دارم فکرمیکنم چرا روسریمو در آوردم و کلاه اتاق عمل رو پوشیدم؟!
چرا واقعا؟!
تجربه ی قبلی اینطوری بود که باید لباسامو درمیاوردم و لباس اتاق عمل میپوشیدم
خب باید به من میگفتن
من چمیدونستم درآردم روسریم اینقد بقیه رو تحت تاثیر قرار میده!
قاعدتا فکر میکردم وقتی دکتر محرمه فکوفامیل دکتر هم میتونن محرم باشن!
البته لازمه تاکید کنم و از نگرانی درتون بیارم که کراش مراش نزدم فقط در حد همون چند ساعت آنالیزش کردم ببینم به درد کراش میخوره یا نه که چون رنگ شلوارش خیلی ضایع و ایضا خیلی تنگ بود و من از اون فاصله احساس خفگی میکردم از دایره کراش های من خارج شد!
حدود دو ماه پیش مرض آینه دست گرفتن از سرم افتاد و بینی بیچارمو به حال خودش گذاشتم و دیگه لحظه به لحظه آنالیزش نکردم
تااینکه دوروزه همین مرض به چشمام سرایت کرده و پدرِ همکار و خوارمو درآوردم
آینه ام گم شده و شکم به این دو نفره!

های بیبی یون

میرم حمام

خودمو میسابم و تمیز میکنم

وقت آرایشگاه میگیرم از مرجان خانوم و زیاد هم اصرار نمیکنم حتما دخترونه برداره
شلوار جین و بلوزِ آستین پفی یه حریرِ سورمه ای مو میپوشم
به موهام دلستر میزنم و شسوار میگیرم روشون
لاک میزنم به ناخون هام
خط چشم میکشم
اتاقمو تمیز میکنم
ظرفهارو میشورم
زمین‌رو تی میکشم
گلدون هارو آب میدم
تو دفترچه یادداشتم به تاریخ امروز مینویسم:
"حقوق ،پس‌انداز ،گوشی ،وسایل نقاشی و مانتوی نوعم رو بدین به فهیمه و کتابام روهم اهدا کنین به کتابخونه دبیرستانم.

۱۵ تومن به عارفه

۱۰تومن به علی

۱۰تومن به باقر

و ۳۲تومن به فاطمه بدهی دارم "
پشت بوم ساختمون رو دوست دارم!
دقیقا بالای پنجره ی اتاق مهندس!
از اون بالا میدون آزادی ای که دیگه نیست دیده میشه
اما اونقدا بلند نیست که گنبدجبلیه رو ببینم
وایمیستم لبه ی برج و به پیاده روی زیر پام خیره میشم
چشم میدوزم به ماشین مهندس که همیشه زیر درخت بید پارکه
منتظر وایمیستم بیرون بیاد

نسیم خنکی از وسط پارک و حوض پر از آب و ماهیش میگذره و به صورتم میخوره

شاگرد گلفروشی خیلی دقیق گلهای صورتی رو بعد از گلهای سفیدِ رز روی در سورنا میچسبونه
به محض اینکه پاشو میذاره بیرون از اون بالا نشونه میرم که دقیقا روی خودش فرود بیام

یه دست به دماغ کج شدم میکشم و بعد
تفِ اخ تفیم رو میندازم روی موهای مشکیش :|
اخه چرا فکرکردین من مرُدم؟؟چرا فکرنکردیم مهاجرت کردم؟؟؟ینی به من نمیاد مهاجرت کرده باشم؟فقط بهم میاد خودمو دار زده باشم؟!منتظرین ها!ازاینکه امید شماجوانان وطن رو ناامید کردم و هنوز زندم واقعا عذرمیخوام!

فریادم!

دوتا از بزرگترین بدی های تموم شدن دوران دانشجوییم این بود که دیگه نتونستم به مامان و بابام بگم
"من خودم صندوقم"
"من خودم فقیرم"
"من خودم صدقه ور میدارم"
و به دینگونه صدقه هاشونو کش برم!

هم نوا با همای ناله سرمیدهد!

+این چه جهانیست که نوشیدن نوشابه گازدار نارواست؟!
این چه بهشتیست در آن خوردن چیپس و پفک خطاست؟!
ای مادر!این ره انصاف نیست!
این جفاست!
-وای به حالت مریم
وای به حالت مریم
این سر سنگین تو از تن جداست!
+نه نه نه نه توبه کنم باز
حق با شماست!
(بعد از اینکه تهدید به ندادن نصف اجاره خونه میشود)
از منی که حتی میرم آرایشگاه هیچ تغییری نمیکنم!توقع چه تغییری داری مادر من که تبدیل شم به دخترمورد علاقت؟!
خدایا تو زندگی بعدی منو اژدها کن!
مادرمن درسته تو منو زاییدی ولی این پیراهنست افسار نیست که برادر!

کابوس۱

بعضی شب ها کابوس میبینم
کابوس های شبیه هم
۵تا کابوس تکرار شونده دارم
یکیش کابوس بدون روسری بودنمه
به سن تکلیف که رسیدم مامان بهم سخت میگرفت.تا چندسال بعدش حجاب درستی نداشتم.یادم میرفت روسری بپوشم.حتی زمستون ها مدرسه میرفتم،کلاه که میذاشتم یادم میرفت مقنعمو بپوشم.مامانم که میفهمید تهدیدم میکرد اگه یه بار دیگه یادم بره مجبورم میکنه همه جا مقنعه بپوشم!
دقیقا یادم نیست تا کی، اما یه زمانی رسید که خودم هم خجالتم میشد بدون روسری بیام بیرون
ظهرهای گرم تابستون منو باقر همیشه از در مغازه ی قاسم آویزون بودیم
عادت داشتیم باهمون لباسای رنگی رنگی توخونه ایمون دمپایی که معمولا آبی بودن رو بپوشیم و بعدِ نهار بدوعیم طرف مغازه قاسم
مامانم دیگه‌نمیذاشت بدون حجاب برم تو کوچه وبا بچه های همسایمون بازی کنم.موهام تقریبا بلند بود و عذاب میکشیم وقتی شال آبی بلندِ خواهرمو میپیچید دور سرم.
مدرسه که برامون جشن‌تکلیف گرفت نه مامانم اومد و نه بابام.رسیدم خونه لج کردم و گفتم حجاب نمیذارم.فقط یه عکس از جشن تکلیفم دارم که داداش زهره با دوربینش ازم گرفته

در حالی که چشام قرمزه و گلِ یاس تو سرم تا روی پیشونیم جلو اومده و چنان زیر چادرم تنگه که نفس نمیتونم بکشم اما دارم لبخند میزنم!
اداره ی بابام هم برامون جشن تکلیف گرفت .با عمم رفته بودم.بهمون ساندیس موزی با تی تاب دادن.من زدم زیر گریه که چون ساندیس دادن چادرمو نمیپوشم.عمم در کمال بی رحمی نیشگون گرفت که "بشین سرجات بچه" و ساندیسمو گذاشت تو کیفشو برد برای شوهر عمه ام!!
روسری سر کردنمو یادم نیست اما هنوز کابوس اون روزی رو که برای آخرین بار بدون حجاب رفتم بیرون باهام مونده
وسط راه یادم اومد حجاب ندارم
نمیدونستم برم یا برگردم
از مامانم میترسیدم
بستنی رو که خریدم مثل مار از گوشه ی کوچه مون خزیدم تو خونه
مامانم نفهمید
اماترس اون روز هنوز باهام مونده
ترسی که یک لحظه بود
ولی یک عمر باهامه
یدک میکشمش
نمیدونم چرا نزدم کنار و پیادش نکردم که با خیال راحت به مسیرم ادامه بدم.
مثل ۴کابوس دیگه ام.

       ۱     ۲     ۳   . . .   ۱۱     ۱۲     ۱۳   . . .   ۵۰     ۵۱