گاهی تو خواب و بیداری میبینم اون روزها رو!

اگه بگم‌دلم‌برای اون ظهرایی که قرار بود بابام ساعت ۱ نیم درِ مدرسه باشه ولی طبق معمول یادش رفته بودو ۲نیم پیاده و خسته و گشنه و عصبی میرسیدم خونه و با حیاطِ تا خرخره پر از وسیله و فرش و مبل روبه رو میشدم که مامانم باقر و جواد رو بالباسای مدرسه گرفته به کارو دارن با پاچه های بالا زده چلپ چلوپ روی فرشِ خیس راه میرنو پارو میکشن و مامانمو تهدید میکنن اگه سریعا بهشون نپیوندم پارو رو میذارن و میرن و بعد دستور مامانم برای ملحق شدن بهشون و گرفتن بافشاره آب شلنگ رو فرش تا کفش در بیادو از اون طرف هیچی هم نهار نداریمو قراره بابام تن ماهی سرراهش بگیره و ولی رفته ماموریتو یادش رفته به ما بگه و ما از گشنگی حالت تهوع گرفتیم و تا مامانم سیب تخم مرغش آماده شه مثل خروس جنگی منو باقرو جواد دلوروده همو میریزیم بیرون تنگ شده چی میگین!؟

در راستای شهید شدن پست قبلی!

این یه تیکه از دوران دانشجوعیه منو معینه

نمیدونم ترم چند و نمیدونم تو چه اوضاعی بودیم
احتمالا ۹۳/۹۴باید باشه
این گذرزمان عالیه
پشت برگه معین نوشته "ینی میشه یه روز ۵۰تومن داشته باشم ولی مال خودم باشه؟!"
درحال حاضر معین سوار بر ماشین خودش و منم صفرتاصد زندگیم پا خودمه!
شاید واقعا اونقدا که فکرمیکنیم آروزهامون دور به نظر نمیرسن!
همیشه همه ی دوستام دستخطشون از من بهتر بوده و از همون بچگی نگران بودم یکی بیاد بگیرتم!
بنظر میرسه تسمه تایم پاره کردم!
پ.ن مهم:احتمالا سرکلاس دکترتاشک یا دانشمند این سند تاریخی ثبت شده!
پ.ن خیلی مهم:رگبار نصیحتاتونو متوقف کنید، من متنبه شدم فرزندانم!

و اکنون،من،دختری تنها در میانه ی دوره ای گران!رنگ ۶تومنی شده ۲۳ تومن فرزندانم!

به استادنقاشیم گفتم اگه رنگام تموم شه بااین اوضاع قیمتا دیگه نمیام کلاس
اونم گفت"بهتر"! و سرشو فرو برد تو رنگا!
نمیخوام بگم‌در تمام اعصار این حجم‌از محبوبیت وجود نداشته ولی چطوریه که انگار‌یکی با طناب دومتری منو بسته به یه جا!
همسنامو تو اینستا میبینم که اندازه ۱۰۰ سال از من جلوترن دچار افسردگی میشم
چه معنی میده آدم اینقد تند تند پیشرفت کنه
من هنوز تو اون مرحلم که وقتی ازم آدرس جایی رو میپرسن اگه دور و پیچ در پیچ باشه میگم "واجبه"؟!
اون وقت طرف ۱۰ نفرو استخدام میکنه کلیپ بسازن که استفاده از دستمالِ خیس و خشک رو توضیح بده
حوصله هاشونو از کجا خریدن که انقد با کیفیت و مرغوبه!
بعضی وقتا دلم میخواد برم زیر پستاشون و بچزونمشون
میبینی طرف فقط ۲سال ازت بزرگتره‌اما اندازه ۲۰سال تو زندگی جلوتره
اینا چیکار میکنن عیباشونم زیبا به نظر میرسه؟
بنظرم باید حس خوبی باشه
فحش دادنو میگم
مثلا میرم زیر پست همون دختره ی به ظاهر زیبا، موفق وخفن سه چهار خط آبدار مینوسم ولی دستم به سند نمیره متاسفانه نه خدایی نکرده بخاطر اینکه آدم‌شریفی هستم
فقط به خاطر بعضی فالوورام که همش تو فالویینگ صفحه ی قلب پلاس هستن جلوی خودمو میگیرم
آبرومو که از تو جوب نیوردم
یه مدت پیج یکی از دوستام دستم بود و الان هم پیج یکی دیگشون
اولی رو که زدیم پکوندیم به همراه دخترخاله ی گرام و دیگه رابطه ی منو و سما هیچوقت مثل قبل نشد(واقعا یه پیج چه ارزشی داره؟)
دومی هم بخاطر اینکه یکی یکی پیج دوستامو نابود نکنم و یکی یکی اونارو از دست ندم ترجیح میدم شرافتمندانه عمل‌کنم.
تصورم از حرکت رو به جلوم اینطوریه که تخمه شکنون و دست در جیب و با طمانینه در حال رکاب زدن دوچرخه زندگیمم!
از مسیرهم لذت میبرم.
سوت هم میزنم تازه!
اون وسطام میزنم کنارو لمیده در سایه ی درخت چندتا متلک نصیب زمین و زمان میکنم و قاه قاه میخندم به ریش خودمو خودش!

پ.ن مهم:نصیحتم کنین از پا دارتون میزنم!

خانم خ.ن رو یادتونه؟!

این پست

امروز دوباره اومد شرکت
از صبح ۲تا لیوان چایی
یکی بابونه
ویکی هم گاوزبون و بابونه قاطی به زورواجبارو قسم ریخت تو‌حلقم
دیگه از دشویی نگم براتون
میگفت بخور برای چشات خوبه!
تو همشم انگشتشو فرو برد

منم که با تف تو رابطم همشو خوردم که ناراحت نشه

کل‌امروز رو فکرکردم و باید بگم بلاخره فهمیدم چراییشو
وقتی دستشو فرو میبره تو یکی از فنجون ها چون داغه و انگشتش میسوزه میبره تو دهنش و دوباره میره استکان بعدی
یه جور وسواس داره روی داغ بودن یا نبودن چایی.باید همشو تست‌بزنه!
ینی ۳۰تا عاقل مرد و عاقل زن زیر اون پست کامنت زدین ولی یکیتون درست نگفت!

چالش تصور من از آینده!

جمعست!بدون آلارم بیدارمیشم!چشامو باز میکنم و به سقف خیره میشم!به دیروز فکرمیکنم و لبخند میزنم!
چشامو میبندم و دوباره میخوابم!
به تاریخ ۳۳ سالگی!
جمعست!سالهاست که بدون آلارم بیدار میشم!
دست میبرم تو لیوان بالای سرم و دندونامو میذارم سر جاش
به علت پیر چشمی عینکمو که سالها از نبودنش راحت بودم میذارم روی چشام و کششو دور‌گوشم میپیچم
زیر روسری مو سوزن میزنم و کتری رو میذارم روی اجاق
ببخشید بچه ها فکرکنم رفتم به گذشته
بیاییم از اول شروع کنیم
:جمعست!سالهاست که بدون آلارم بیدار میشم!
دست میبرم تو لیوان بالای سرم و دندونامو میذارم سر جاش!به دیروز فکرمیکنم،آروم بود،منم آروم بودم،از اتاق میام بیرون،دیگه هیشکی گریه نمیکنه،همه آروم گوشی به دست نشستن.درو باز میکنم
"میخوام تنها باشم"
به هم نگاه میکنن ویکی یکی میرن بیرون
درو میبندم دندونامو در میارم و میخزم زیر پتوی دونفره ای که یک نفرش دیگه نیست!
به تاریخ ۸۷ سالگی.
ناراحت نشین بچه ها،منم ناراحت نیستم،آدم خوبی بود ولی خدابیامرز زیاد غرغر میکرد این اواخر.نکه همون بهتر رفت ولی خب خودش راحت شد و دیگه وقتش بود،بلاخره شتره در خونه همه میخوابه،خواب جز خط قرمزای من بود که اون خدابیامرز زیاد جدیش نمیگرفت.
حداقل بعد سالها میتونم به مورد علاقم‌برسم بدون هیچ مزاحمتی!
علت مرگ:خفگی
:)

فقط نمیدونم توانایی اینو دارم که از 33 سالگی تا 37 سالگی  مادر 5 تا بچه شم :|
خیلی بی تربیتین هیچکدومتون منو به این چالش دعوت نکردین.بابا میدونین من چند روزه به امید دعوت یکیتون پنلمو باز میکنم؟
نمیخواین که دلیل مردنتون خفگی باشه فرزندانم؟!



چطور از دیگران تشکر کنیم؟!

وقتی یکی یه کاری برام میکنه
مثلا وسیله ای که از دستم افتاده زمین رو بهم میده
یا حالا هرچی
تا صد بار ازش تشکر نکنم خیالم راحت نمیشه
فکرمیکنم اگه این کارو نکنم نسلشون منقرض میشه
مثلا امروز عصر بعدِ ۵ دقیقه گفتنِ ممنون و خیلی ممنونم و مچکرم چنان دست دختره رو فشار دادم که فکرکنم استخوناش خرد شد!خیلی تقلا کرد دستشو از بین دستام بکشه بیرون ولی من مقاومت میکردم!

چرا اینقد ظریف و عصبی بود؟!

تاثیر و تقصیر گرونیاست هاا.

       ۱     ۲     ۳   . . .   ۱۰     ۱۱     ۱۲   . . .   ۵۰     ۵۱