زردآلو

محبوبیت من به 2دهه اخیر زندگیم برنمیگرده

در واقع محبوبیت من قدمتی ماقبل دبستان داره

تنها خاطره ای که از مهد کودکم دارم مربوط به محبوبیتمه

یکی از افتخارات انتسابی زندگیم اینه که نگاه شناس خوبی هستم

میتونین از عارفه و زهره بپرسید در صحت و سقمش 

"چیزیم هستی ،مهم نیستی،تو دیگه چی میگی و بلا بلا بلا.."در اعماق نگاه ادمهای دورو اطرافم دیده میشد و همچنان میشه

منم با یه "خوب چیزی هم هستم،برو به درک،به تو چه < بلا بلا بلا جوابشونو میدادم

درواقع تو روانشناسی خودم بهش میگم نزاع چشمی

خلاصه ریشه های محبوبیت من تو همون مهدکودک به وسیله ی یک انسان از خدا بیخبری خشک شد

اینطور که میگن از سه سالگی به زشتی رفتم (ینی اینقد قیافه مهمه واقعا؟)

مهدکودک محلمون 2کوچه بالاتر از خونمون بود

یه حیاط موزاییک داشت با یه باغچه بزرگ که یکو نیم متر پایین تر از سطح حیاط بود

نرده هم نداشت

درای کلاسامونم همه اهنی بود

در واقع مهد کودکه زیر خط استاندارد امنیتی بود

هرروز اونجا کشته هم نمیدادیم زخمی میدادیم حداقلش

یه خاله سارا نامی بود که تنها چیزی ازش یادمه قد درازش بود

(فکرمیکنم در واقع اونا بلند نبودن بلکه من خیلی کوتاه بودم)

یه پسره ی خیرندیده ای تو مهد کودکمون بود که ایشاالله با زردالو محشور شه ،از من متنفر بود

ماحتی تو یه کلاس نبودیم ولی هر روز سعیی در گریه انداختن من میکرد

من نمیدونم چه شباهتی بین منو زردالو دیده بود که اسممو گذاشته بود زردالو قیسی

منم جای اینکه از پسره متنفر شم عد زدمو از زردالو متنفر شدم

عصن هر وقت میبینمش منو یاد دوران فرازشتیم میندازه

حالا زردالو صدا زدنش بخوره تو سرش من نمیدونم چرا از بالای سکو هولم داد پایین

کلا با زیست من مشکل داشت

بعد اون هول دادنه که باعث شد لبمم پاره شه مامانم دیگه نذاشت برم 

جونمو در خطر میدید

البته زیاد ناراحت نشدم چون دوستی اونجا نداشتم

خیلی وقتا فکر میکنم چرا؟؟چرا منو هول داد؟چرا زردالو صدام میزد؟

دیگه ندیدمش

از محلمون رفتن

سالهااااااااااا گذشت قریب 16 سال

یه روز که داشتم از خونه زهره اینا برمیگشتم(4کوچه بالاتر از ماست خونشون)

یهو دیدم یکی داد زد زردالو قیسی ما چطوره؟

:|
من اولش توجه نکردم ولی یهو ذهنم رفت به دوران مهدکودک

برگشتم ببینم کی بود 

دیدم بعععععله

خود بی تربیتشه

معلوم بود مامان باباش تو این سالا موفق به تربیت درستش نشده بودن

دوساله پیش بود 

اینکه منو چطور شناخت برام معماست

من شناختمش اما نه از روی قیافه 

تو دنیای خدا فقط یک ادم بی تربیت میتونه منو زردالوصدا کنه

گاهی وقتا فکر میکنم ینی واقعا هنوز شبیه زردالوام؟؟؟

مدیر دکان:
۱۳ تیر ۹۶، ۱۴:۱۵

شربت گیاهی لاغری باسکین (شش گیاه بیتر)

برگرفته از دکان:dokan.blog.ir

Va hid:
۱۳ تیر ۹۶، ۱۴:۱۷

قلم خوبی دارید.


:))
زهرا:
۱۳ تیر ۹۶، ۱۴:۲۲

نه عزیزم

توالان شبیه شلیلی


:/
ali:
۱۳ تیر ۹۶، ۱۴:۲۴

پیوندتان مبارک


o-0
عارفه ...:
۱۳ تیر ۹۶، ۱۵:۲۱

میگم مهدکودکتون که قابلیت این روداره بعنوان زندان گوانتانامومعرفی شه.

بعدشم من که دیده بودمش بنظرم خودش شبیه زردآلوبود
خیلی هم قشنگی 


چقد جذاب!!
خودمم وقتی داشتم مینوشتم به زندان گوانتاناما فکرمیکردم 😂😂

عارفه ...:
۱۳ تیر ۹۶، ۱۵:۲۴

واقعاخیلی وحشتناک بود

من کلاازدوران ماقبل دبیرستانم متنفرم...
بچگی جالبی نداشم کلا


منم
:(
مَـهدی (میرزای قدیم):
۱۳ تیر ۹۶، ۱۶:۱۶

میگم زد آلو ! برات خودت اسفند دود کن. و ان یکاد به زن تو رگ..... 

زرد آلو:))) شفتالو...:))))))))))))))


شد دونفر
:)(
khanom ix:
۱۴ تیر ۹۶، ۰۱:۵۶

چه خاطره جذابی*_*


:)
xim:
۱۴ تیر ۹۶، ۰۸:۵۹

من طرفدار پیج اینستات هستم دختر
کپشناتو دوست دارم
پست های وبلاگت چرا نمیذاری اینستا
من سختم هست بیام وبلاگ


برووو
ینی من طرفدارم دارم
مریم لبخند میزنه
:)
مزش به همین سختیشه
:))
مهیار حریری:
۱۴ تیر ۹۶، ۰۹:۵۱

:))
خاطره ی جالبی بود


:)
عا کف:
۳۱ تیر ۹۶، ۱۱:۳۳

ما پسرا کلا بی تربیتیم!


مگر عده ی خاصی! که اون ها هم محل تردیدن


اینکه اعتراف میکنین جای امیدواری داره!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">