پسر کو ندارد نشان از پدر ، تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
هر روز از اینجا رد میشم
صداشون تو اون اوج خستگی و گرمی هوا و یه جورایی ناامیدی مث یه صدای بهشتی میمونه
روزایی که نیستن با چش تمام خیابونو میگردم تا شاید پیداشون کنم
مث مفنامیک اسید میمونه برام
:)
امروز بهش گفتم خیلیی صداتونو دوس دارم ،صدای دلنشینی دارین
بهم گفت دخترم صدای جوونیم دل میبرد،حیف که مریضم
بعد برام تعریف کرد نیشابوریه، سبز وار(اگه اشتباه نکرده باشم)
توضیح داد که به مرور دستاشون یه فرم پیدا میکنه ،ناخونا میره تو و خب یه زمانی دیگه رو به تحلیل میره
گفت بابا و داداشاشم همین هنرو داشتن اما خب صدای خودش یه چیز دیگه بوده
(فکر کنم کلی دل برده تو جوونیش)
و گفت الان دیگه وقتشه پسرش یاد بگیره و ادامه بده این هنرو این شغل و ....
پیش خودم گفتم پسرش چقد دل ببره دیگه
:)
اخرشم برام با یه لهجه ی خاص دعا کرد
:)
3دقیقه فیلم گرفتم ولی اینقد بچه اوها حررف زدن توش که گند زدن بهش
فقط همین تیکه رو تونستم دربیارم
بچه هه کلشو کرده بود تو گوشیم ،
میخواستم بگم بیاااا بیا تو بگیر
:|