موقعیت بغرنج!


عاشق شهربازیم

میتونم شرط ببندم تعداد دفعاتی که بالای سن ۱۸سالگی رفتم شهربازی بیشتر از دوران کودکیم بوده

تمام کودکیه من خلاصه میشه تو ۱)تیله بازی ۲)عموپورنگ۳)بستنیا ۴)خرسهای مهربان ۵)یه بازی تکراری و مزخرف بادخترخاله هام(همیشه نقش یه زن حامله رو بازی میکردم ۶)بازی با دخترای همسایه رو به رومون۷)و یه بازی مزخرفتر و تکراری تر با دوتاداداشم (اینجا نقش یه پسرو بازی میکردم اسمم همیشه علی میذاشتن)

نهایت هیجانی که مامانم اجازه میداد بهمون وارد شه چرخ فلک بود

و همین دلیل خوبی شد تا از چرخ فلک متنفرشم

دیگه زمانی که قدم از ۵۰رد کرد و یه ذره تو چش امدم و دیده شدم، تونستم هیجان بیشتری به زندگیم وارد کنم

دیشب نه پریشب یهو در یک اقدام غیرمنظره مامانم پیشنهاد رفتن به شهربازی داد 

هیچی دیگه بساطو جمع کردیم راه افتادیم

تمام تفریح خونواده من تو شهربازی اینه که بشینن یه جای خلوت و شروع کنن به خوردن و بخورن و بخورن و بخورن ....بعد برن دشویی بعد بیان دوباره بخورن بخورن کلیپ ببینن بخورن بخورن خبربخونن بخورن بخورن کارد از خونواده کناری قرض بگیرن بعد دوباره بخورن بخورن و برن دسشویی و بعد بساطو جمع کنن

 به همدیگه ابراز کنن چه شب خوبی بود و برن خونه هاشون بخوابن

(اینکه قلیون نمیکشیم خودش نکته ی مثبتیه)

منم اون وسط اول باید التماس کنم پول اندازه ۳تا دستگاه بهم بدن بعد التماس کنم بذارین من برم بعد  که راضی میشن من برم تازه یادم میاد تنهام دوباره باید التماس کنم یکی بامن بیاد ،بعد از اینکه هیشکی راضی نشد ،مجبور به نشستن میشم و شروع به غرغرمیکنم که مگه دیوونه ایم ورودی میدیم میاییم میشینیم اینجا خب برین بشینین و پارک و از این قبیل(البته در بعضی مواقع دیده شده بابام بعضی دیگر داداش وسطیه و گاها داداش اخریه باهام امدن)

یهو دیدیم یکی داره صدا میزنه مریییییییییم 

برگشتم دیدم به!!!!!!!زهره!!!!

اون موقع بود که احساس کردم جز بنده های برگزیده خدام!

زیراندازی که دستم بود پرت کردم یه طرفو با خونواده ی عزیزم وداع گفتم و دست زهره رو گرفتم و رفتم

البته قبلش از مامان زهره یه کارد گرفتم و دادم مامانم!

دفه اولی که رفتم تونل وحشت داداشم و خواهرم کاری کردن که برای همیشه در ذهنم ثبت شد

و این دفه این زهره بود که باعث شد علاوه بر ذهنم اعضا و جوارح بدنم هم یادشون نره


چون تجربه ی خوبی از تنل وحشت نداشتم سعی کردم زهره رو منصرف کنم اما خب انگار سر اون قضیه ی فهیمه که گفته بودم ترسوا میخواست بهم ثابت کنه خیلی هم شجاعه!

چندتا پسربچه جلوی ما بودن ،دقیقا سه تا از یکیشون پرسیدم رفتین تاحالا؟انگار که منتظر بودن همچین سوالی ازشون بشه شروووع کردن به توضیح و تفسیر و فضا سازی بعد از اینکه کلی دروغ شاخدار تحویلمون دادن نوبتشون هم دادن به ما

در همون حین چون قبلش یه اب طالبی زده بودیمو و هواهم سرد بود و دچار استرس ناشی از دروغای سه تا دهه80شده بودیم تمرکزمونو برای انجام هرگونه کار اععم از ترسیدن و یا راه رفتن از دست داده بودیم

اما چون نوبتمون شده بود دیگه راه پس نداشتیم

وارد تنل شدیم و درو پشت سرمون بست

یه لحظه تمام وجودم با هم یک صدا گفتن غلط کردیم با توافق زهره برگشتیم و گفتیم ما پشیمون شدیم

اما خب کسی درو برامون باز نکرد

چراغ قوه گوشیمونو روشن کردیم و راه افتادیم 

یهو یه چیزی خورد تو سرمن و بعد به دست زهره

چنان ترسید که منو با سرعت 120در ثانیه پرت کرد{هنوز بعد دوروز نفهمیدم چرا منووو پرت کرد؟؟}

خوردم به دیوار و افتادم زمین

بعد ازاینکه کمک کرد بلند شم شروع کردیم به التماس که اقا تروخدا اذیتمون نکن نترسون مارو بذار رد شیم جون مامانت

بعد از اینکه خودمو یه ذره جمو جور کردم به زهره گفتم سرتو بگیر پایین و فقققط بدو{ماشاالله دویدنشم که خوبه}

عاغا ما شروع کردیم به دویدن و با یه وضع بسیااار اسفناک رسیدیم به ته تنل 

همه ی اونایی که داخل بودن ینی همون مثلا شبح و اونی زد تو سر من ...

همشون امدن بیرون و به ما میگفتن چرا اینطوری میکردین!!!!

درواقع ما اصلا شبحی ندیدم 

بیچاره میگفت من هنوز منتظر بودم شما برسین به پرده اخر نگو ما رد کرده بودیم رفته بودیم 

اون یکیه میگفت چرا جون مامانمو قسم میدادین؟

:)

خلاصه یه نگاه اسفناک تر به ما کردنو رفتن


ما دیگه حتی جرات نداشتیم بخندیم!


جونم براتون بگه بعد دو روز انگشت اشاره دست چپ و استخوان بالای ارنج ،نقطه ی مرکزی کمر ،ران سمت راست و چونم ازکار افتادن بقیه رو درک میکنم ولی چونرو درک نمیکنم

زهره نه تنها اذعان داره پرتم نکرده بلکه معتقده من دست اونو در اون موقعیت بغرنج رها کردم و خودمو زدم زمین!

علی شبانه:
۱۶ تیر ۹۶، ۱۷:۲۴

مرسی خوب بود!

من اما از شهر بازی متنفرم....


چرااخه!!
Va hid:
۱۶ تیر ۹۶، ۱۷:۳۰

امیدوارم الان حالتون خوب باشه ،خوب اگه متنفرید واسه چی رفتید!!!


من عاشق شهربازیم خب
:)
علی آقا:):
۱۶ تیر ۹۶، ۱۷:۴۰

سلاامم
مریم خانم عزیز:)
من زیادشهربازی نرفتممم،از15سالگی هم دیگه بچه های اقوام روبردم ولی خودم بامسئولش
حرف میزدم وبعضی دخترهای فامیل تواین تونا وحشت جیغ میکشیدندوگریه کنان بیرون میمدند
ومیگفتند عموعلی عموعلی این چی چی بودگفتم مگه ترس داره اونا7و9سالشون بودنازشون کردم وبراشون بستنی خریدم وبردمشون جای دیگه بازی کنندولی پسرای فامیل ازاین
تونله سیرنمیشدند،من هم داخل این تونله اصلاااًتوفیق نشده برم فقط بقل شهربازیمون یه
استخرآب بودبابچه هادعوامون شدیک تکه چوب بودشکستووشالاپی افتادیم توآب وچون شنابلد
بودیم خودمون اومدیم بیرون به وضع خیسالودی :(
و....

ولی خسته نباشی:)


قاعدتا چون شنا بلد نبودین باید غرق میشدین
:)
سام نجفی نیا:
۱۶ تیر ۹۶، ۱۹:۲۰

من از این بازی های هیجانیش می ترسم 


:|
N@f@s 2000:
۱۶ تیر ۹۶، ۱۹:۲۶

خخخخ ای جان من عاشق شهربازیم مخصوصا بازی های هیجانی و ترسناک



:)))
من الله التوفیق:
۱۷ تیر ۹۶، ۰۷:۰۲

خوب بود ... هرچند که از زیاد شهر بازی نرفتم تو عمرم شاید سر جمع ۵ بار نشه


:|
زهرا:
۱۷ تیر ۹۶، ۱۱:۵۱

من حتما باید این زهره از نزدیک ببینم

حصار آسمان:
۱۷ تیر ۹۶، ۱۶:۴۱

عجب

راستش من فقط دوبار رفتم. اونم وقتی کوچیک بودم
از نظر اطرافیانم آدمی که دنبال بازی کردن و خوش بودن باشه، بزرگ نشده
ولی به نظر من آدم همیشه باید به کودک درونش اهمیت بده
آدما بزرگ میشن اما همیشه به شادی و حتی بازی هم نیاز پیدا میکنن. شاید حتی بیشتر


ینی من الان از نظر اطرافیانتون بچم از نظر شما کسی که به کودک درونش اهمیت میده؟
:)
حصار آسمان:
۱۸ تیر ۹۶، ۱۸:۵۳

از نظر اطرافیانم نمیدونم!

اما از نظر خودم یه آدم شاد


:)))
عا کف:
۳۱ تیر ۹۶، ۱۱:۲۷

حالا جدا از داستان شهربازی

متنفر بودم از بستنیا
چرا ما رو زجر میدادن با اون برنامه ی مسخره؟ :(


:)))))
جالب اینجاست که بااینکه واقف بودیم برنامه مسخره ای یه اما بازم اصرار به دیدنش داشتیم!!
ینی من اینطوری بودم
عارفه ...:
۱ خرداد ۹۷، ۰۱:۵۳

مریم مریم
آخ مریم مردم ازخنده


واای عارفه
اصلا یاد نگاه اونا میوفتم خجالت میکشم
:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">