شوهر عزیز من!
دیشب معین اینو واسم فرستاده میگه تصور من از پیریه تو اینطوریه
:||
میگم کجای الان من شبیهه اینه؟
(جواب نداد)
امروز صبح همش داشتم به این فکر میکردم پیریم چه شکلیم
و سه تا نما امد تو ذهنم :
1:دریافت
2: درحالی که لم دادم روی یه صندلی تابی چای میخورم و فیلم میبینم
3:کوله پشتی به دوش در حال بالارفتن از یه تپه سرسبز ،یه عصاهای کوهنوردی هم دستمه و یه سویشرت صورتی هم تنم
نمیدونم چرا همش خودمو تنها تصور کردم نه با نوه ای بچه ای نتیجه ای ،یارو دلداری ...
.
دیشب عارفه زنگ زده بهم با صدایی که پراز شور و خوشحالی بود میگه بلاخره برات کادو تولد گفتم!
از اونجایی که میدونستم کلا دستش برای کادو دادن به خریدن غیر کتاب نمیره میگم چه کتابی گرفتی؟
میگه
شوهر عزیز من(هلاک عنوانشم)
و
عطر سنبل عطر کاج
قراره امروز عصر این انتظار 8ماهه به پایان برسه
:)
خودش بیشتر از من خوشحال بود!