حیف که پسر نداشت!
هیچوقت نه تونستم فلسفه رو درک کنم و نه منطق رو
تنهاچیزی که از فلسفه یادمه شهاب الدین سهروردی
اونم بخاطر اینکه اسم و فامیلش یه اهنگ خوبی داره
علاوه بر اینکه نتونستم فلسفه و منطق درک کنم معلم فلسفه و منطق رو هم نتونستم
نامبره شدت صداش از یک صدم دسی بل هم کمتر بود
بعضی وقتا فکر میکردیم داره اهنگ بذار تو حال خودم باشم تتلو زمزمه میکنه
مام میذاشتیم تو حال خودش باشه
:|
امتحان میان ترم فلسفه منطق داشتیم
مدل ساعت کلاسی فلسفه و منطق هم کلا طوری بود که اول یه 2ساعت بود بعد ی تک ساعت
قرار شد 2ساعت اول رفع اشکال باشه و تک ساعت بعدی امتحان
از اونجایی که سرسختیه قابل تاملی در مقابل یادگیری چیزایی که سختن و بدم میاد دارم میتونم بگم هیچی نخوندم و به امید سمیرا و فهیمه و بقیه رفتم سرکلاس
2ساعت اول اینقد همه هیچی بلد نبودن که یادمه با فاطمه در مورد اسم و جنسیت احتمالی فرزندان ایندمون صحبت میکردیم
معلممونم طبق معمول یا کتاب دعاش دستش بود یا گوشیش
گوشیش زنگ خورد و رفت بیرون که جواب بده
نعیمه که از خوبای روزگار بود با دیدن سرکیف باز معلم و بیرون زدن یه برگه ی اچار خدا خدا گویان به کیف نامبره نزدیک شد و برگرو کشید بیرون
:|
با مشاهده سوالات هول شد و نمیدونم چرا برگرو چپوند تو کیف دوباره
منم که از دیدن این صحنه احساس میکردم که دارم بزرگترین شانس زندگیمو از دست میدم خودم دم در وایسادم و نعیمه رو تشویق به برداشتن ورقه امتحانی کردم
(میدونین من اصلا از اینکه بی اجازه دست تو کیف بقیه بکنم خوشم نمیاد :دی)
نعیمه هم با سرکوب کردن نفس لوامه و بها دادن به نفس اماره ورقه رو برداشت
از اونجایی که ما کلا ادمای با معرفتی هستیم دلمون نیمد به بچه ها نگیم
با رفتن نامبره به طرف دفتر به صرف چای
همگی گرد هم جمع شدیم و شروع کردیم به حفظ کردن
اینقد سوالا سخت بود که واقعاا اگه به خودم بود 9هم نمیگرفتم
قسمت جذاب خاطرم اینجاست که چندتا از سوالارو واقعا نمیتونستیم جواب بدیم و مجبور شدیم عیییییین همون جمله رو از نامبرده بپرسیم
اون روز کمترین نمره کلاس من و2نفر دیگه گرفتیم
با 19نیم!!!
بلااستثنا همهههه 20
حتی خنگترینمون!
دهن نامبرده که باز موند بماند فردا سر صف، کلاس مارو هم تشویق کردن
بعضی وقتا باید از کنار یه سری چیزی راحت گذشت باید فراموش کرد باید ندید گرفت
فرد مورد نظر بااینکه متوجه شد یکی از ورقه های امتحانیش کمه بااینکه میدونست بهترین نمره اخذ شده ازش تااون موقع 14بوده بااینکه عین سوالای امتحانیش ازش شده بود و بااینکه یه چیز خیلی خیلی تابلویی بود اما شکم به خودش راه نداد و حتی تشویقمونم کرد
:|
یادمه چندسال پیش یه شب قدر تو مسجد مدیر اون موقمونو دیدم
منم جوگیر
تحت تاثیر فضای معنوی مسجد قرار گرفته بودم
مخصوصا که یک ساعت قبلش روحانی محترم از فشار قبر و حلالیت و حق ناس و اینا صحبت کرده بود
و به عینه حضرت عزرائیل جلو خودم دیده بودم
رفتم جلو و همه چیو برای مدیرمون تعریف کردم
هر چیزیرو تصور کردم غیر از اینکه بخواد قهقهه بزنه و بهم بگه مریم حیف که پسر ندارم!!!!!!!