مامان و بابا

همیشه فکر میکنم دوران میانسالی و کهنسالی جذابی داشته باشم

اگه جوونی محدودی داشتم تاالان دوره های بعدی زندگیم جذاب ترن و اکثر ارزوهام تو همون دوران محقق میشن
عاشق سفر کردنم به هرجا
لزوما نه یه جای دور
مثلا همین کوه های صاحب زمان کرمان یا گلچین و کیک برفی گلباف
همش فکر میکنم تمام میانسالی و پیریم به بالا رفتن از کوها و تپه ها و پیمودن جاده و ها و کشورها میگذره
اصلا برای همین دارم زندگی میکنم که اون دورانو ببینم
قطعا اگه میتونستم اون دورانو از همین امروز شروع میکردم
اما خب یه سری خط قرمزا برام تعریف شده که فعلا باید صبر کنم تا یه روزی شکسته شن
پدر مادر من زیاد دوران میانسالی به کهنسالی جذابی رو سپری نمیکنن
مشکلات زیاده 
و هیچ وقتی برای خودشون ندارن
زندگیشون شده رفع مشکل اون پسرشون و غصه خوردن برای اون یکی پسرشون
من عاشقشونم
اما هیچوقت نتونستم بهشون بگم
درسته همه چی تو زندگیم نداشتم و حسرت خیلی چیزا موند باهام اما همین الان حاضر از هرجی که برای من اماده میکنن یا خرج میکنن بگذرم و بهشون بگم برای خودتون خرج کنین،منو بی خیال شین
برین زندگی کنین بقیه عمرتونو
یه جورایی من بیشتر از شماها وقت دارم
اما خب هربار که گفتم مامان و بابام فقط یه لبخند تلخ زدن
شاید یه روز بیشتر توضیح دادم