من خود دوست اشغالشم :)
سال اول دانشگاه بودیم ،قرار بود بریم شلمچه
تو خوابگاه غذا برای تو راهمون درست میکردیم
فائزه کلا آدم ارومی بود
از همه ما ساکت تر و ساده تر و البته باهوش تر
یه مزاحم تلفنی داشت ،خیلی اذیتش میکرد، ول کن هم نبود
ما فکرمیکردیم نسل این آدما منقرض شده با وجود تلگرام و اینستاگرام
اما با دیدن همچین کنه ای فهمیدیم شکارچی ها هیچوقت نسلشون منقرض نمیشه
:|
جونم براتون بگه که شخص مورد نظر ول کن نبود
منم یهو قاطی کردم
گوشی رو از فائزه گرفتم به طرف گفتم
-چی میگی اقا؟
+تو دیگه کی هستی؟
-دوستشم،بگو چی میگی؟
+گوشی رو بده دسته خودش
-گمشو بابا،حالمونو بهم زدی ،یه بار دیگه زنگ بزنی شمارتو میدم داداشم هااا (الکی مثلا داداش من اصلا سیب زمینی نیست)
و قط کردم...
چند بار زنگ زد ،جواب دادم
گفتم چی؟
+فائزه(اسمشم میدونست) گوشی رو بده دوست آشغالت(منو میگفت :)
منم برگشتم گفتم :بگو ؟چی میگی؟من خود دوست اشغالشم!!!!
فائزه :|
من :|
وجی :|
مریم :|
معین :|
باور میکنین قط کرد دیگه زنگ نزد، دیگه هاااااااا
فکرکنم جر خورد از خنده ،خودش فهمید ما هیچی برای از دست دادن نداریم
ته خطیم ، ته
24 ساعت بعد به طور کامل تا شلمچه همه در سکوت بودیم!