دانشگاه سبز من
امسال اولین سال بعد ۴ساله که قرار نیست برم دانشگاه
از امروز دانشگاها باز شدن و من همش فکرمیکنم من تو یه ایستگاه پیاده شدم و بقیه همه سوار بر یک قطار دارن از من دور میشن
خیلی دلم میخواد جای دخترخالم یا زهره بودم
زمانی اومدم دانشگاه همش حسرت دبیرستان باهام بود و خیلی وقتا دلم براش تنگ میشد
مثل اینکه الان باید حسرت روزای دانشگاه بخورم و هی دلم برای ثانیه ثانیش تنگ شه
از اکیپ ۶نفرمون تا شیرکاکائو خوردنای زیر دی یک با عارفه
یادمه یکی از هم کلاسیام همون ترم اول با منو مهلا سر لج افتاده بود
هرچی ما میگفتیم هی میگفت چه ربطی داره؟چه ربطی داره؟
مام اسمشو گذاشته بودیم اقای چه ربطی داره؟
از ترم ۵دیگه نیمد ،از طریق دوستاش فهمیدیم با یه دختر پولدار ازدواج کرده
یه بار ترمای اول باهم یه مسیری رو تو تاکسی بودیم
توقع داشتم کرایمو حساب کنه مث یه جنتلمن و من برگردم بهش بگم کرایه من به شما ربطی نداره که متاسفانه فکرکنم فهمیده بود همچین نیت شومی دارم
یکی دیگه از همکلاسیام زاهدانی بود رفته بود شهرسوخته و یه سری تیکه های سفالی قدیمی پیدا کرده بود که ۲تاشو داد به منو مهلا
یادمه یه بار داشتیم با مهلا از پله های ساختمونمون میومدیم پایین که نمیدونم چی شد ۶تاپله رو باهم سرخوردم و خوردم زمین
همچین رسیدم پله اخر یهو همه ی درهای کلاسا باهم باز شد
وسط سالن دقیقا بودم
نگم براتون که مهلا ترکیده بود
*
یا اینکه سرکلاس یهو رادیو گوشی مهلا روشن شد
یه بارم اقای رحیم پور ازغدی داشتن برامون صحبت میکردن یهووو گوشی من شروع کرد به اذان گفتن
فکرکن هنوز نیم ساعت به اذان بود
یه دفه هم استاد تجربه کار منو وجی رو رسما از کلاس بیرون کرد
و همینطور استاد ایرانمنش بهم اجازه بازی نداد و بعد ازاینکه کلی مورد تمسخر عام و خاص قرار گرفتم استاد برگشت بهشون گفت مریم گلِ منه
:)
ازاون پس لقب مریم گل استاده روم موند
*
استاد اسمی رسما شستمو چلوندمو گذاشتم کنار
بعدش که فهمید چقد ناراحت شدم برگشت بهم گفت درود برتو فلانی(فامیلمو گفت )
اشکمو در اورد و بعدشم با یه درود برتو خواست معذرت خواهی کنه
:/
یا استاد اخلاقی که همش دوست داشت بگه من ادم درون گرای مزخرفی هستم که هیچوقت با عروسکام بازی نکردمو و هرکی بامن ازدواج کنه بدبخت میشه
خیلی هم معتقد بود ادم شناس خوبیه
گرچه نصف حدساش درمورد من غلط بود
منم هیچوقت تلاش نکردم بهش بفهمونم تو اشتباهه
یا استاد رفیعی پور که مث چی ازش میترسیدیم هنوز که هنوزه منتظره براش جواب یه مسئله ای رو ببرم
شب امتحانش مهلا پیش من بود تا صبح
۷۰۰صفحه بود
ماهمش۳۰۰تاشو خوندیم فردا صبحشم اکیپمون ریختن خونمون
اخرشم با۱۴نیم پاس شدم
سومین نمره کلاس شدم
*
یا اعتکافایی که تو مسجد دانشگاه رفتیم و فقط فقط میخوردیم و میخوابیدیم
یادمه دختره کناریمون بهمون میگفت من شماها رو میبینم حالت تهوع بهم دست میده
و کلی خاطره دیگه
ثبتشون میکنم تا بیست ساله دیگه که الزایمر گرفتم (بااین حافظم دور از انتظار نیست) راحت تر مرورشون کنم
قدر دوران کارشناسی بدونین