رضا

اگه بگم قدش 2متر 20سانتی متر به نظر میرسه باور میکنین؟؟

از  موقعی که یادمه همین قد بود

بچه سوم خونوادشونه و پسر دوم

خونشون که میرفتیم مسئول عوض کردن کانال ماهواره بود

اولین رویارویی من با ماهواره تو خونه اونا اتفاق افتاد

بابای منم مث همه ی باباها عاشق اخباره

وقتی میرفتیم خونشون بابام میگفت بزنین اخبار

اونوقت رضا بود که کنترل میگرفت دستش و یکی یکی کانالارو عوض میکرد 

کنترل اونام مث همه ی کنترل ها یهو گیر میکرد

اونم روی یه کانال سه نقطه

عکس العمل خودمو یادم نیست اما یادمه اون قرمز میشد و سرشو مینداخت پایین(از خنده یا خجالت نمیدونم و هیچوقت هم نفهمیدم)

اون زمان که یادم نیست چندسال پیش بود 10 یا 14 

بازی آی.جی.آی خیلی تو بورس بود

منم بلطبع به خاطر وجود 2تا داداش ذاتن خشن عاشق این بازی بودم

چه دعواها و چه یقه ها که سر این بازی نکردیمو ندریدیم

بماند

یه مرحله داشت یادم نمیاد مرحله چندمش بود فقط یادمه تو یه دشت بودم و باید خودمو میرسوندم به هلیکوپتر

منطقه بدی بود ،زیاد موقعیت برای استتار وجود نداشت

شاید یک هفته روی این مرحله بودیم که بلاخره بنده با موفقیت پشت سر گذاشتمش و تحسین همگان رو برانگیختم

یکی از همون روزایی که دوباره رفته بودیم خونشون رضا ازم خواست این مرحله رو که 2هفته روش مونده بود واسش بازی کنم

اولین بار بود که میرفتم اتاقش

یادمه یه پرده کشیده بودن که اتاقشو به 2 قسمت تقسیم میکرد

با داداش کوچیکش هم اتاقی بود

به درو دیوار هم کلی چیز میزای چوبی وصل بود که خودش درست کرده بود

یادمه کامپیوترش خیلی پایین بود

ینی روی یه مبز کوچیک بود که وقتی میخواستی باهاش کار کنی باید روی یه صندلی مث صندلی های مهدکودک میشستی و بقبه دوروبرت روی زمین

اولین موفقیت زندگیم که شیرینیش باهام مونده پشت سر گذاشتن موفق همین مرحله بود که بازم مورد تحسین همگان قرار گرفتم

اینکه یه دختر مرحله ای رو رد کنه که 4تا پسر گردن کلف توش مونده بودن برام شیرین بود

بابای رضا یه باغ داشت که توتای خیلی بزرگ و خوشمزه  ای داشت یه جورایی مث شاتوت 

:)

زیاد اهل توت نبودمو نیستم اما توتای باغ بابای رضا یه چیز دیگه بودن

مسِِئول چیدن توت هم رضا بود

میرفت بالا درخت و برامون سطل پر از توت میورد

یادمه همه دستو و دهن خونی از باغ میومدیم بیرون

یه سگ نگهبانم داشتن که از هر وحشی وحشی تر بود

مسئول سگه هم رضا بود

باید قلادشو میکشید تا ما از در بیاییم تو یا بریم بیرون

اخرین دفعه ای که رضا رو دیدم یه برگ چوبی که خودش درست کرده بود بهم هدیه داد

و دیشب بعد شیش سال تو لباس دامادی

اگه بگم عروس 20سانت از رضا کوتاه تر بنظر میرسید باور میکنین؟

رضا چوب خوند اما نمیدونم چرا الان سوپرمارکت داره

دیشب فهمیدم رضا علاوه بر اینکه تو عوض کردن کانال ماهواره و چیدن توت و کشیدن قلاده سگ و درست کردن وسیله های چوبی مهارت داره تو رقصیدنم یه پا مشکین قلم برا خودش

:)

خواهرم دیشب بهم میگه کاش عروسی علی رو بگیریم

بهش میگم تو ارزوی  عروسی علی رو به گور میبری همینطور که دامادیه منو

:))

نمیدونم چرا دلم خواست به سبک این وبلاگ بنویسم

راستی هنوز برگ چوبی رو دارم


علی:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۰:۴۲

جالب بود سبکش اتفاقا! فقط انتظار شکست عشقی ای، درد هجرانی، کشمکشی چیزی داشتم 😂😂 که در نیمد!!!

موفق باشید


اره سبکشو دوس دارم
:))
فیلم که تعریف نمیکردم
ممنون
:)
دیوانه ...:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۰:۴۴

:| بسی جالب 

بازی فقط تیکن بقیش سوسول بازیه :|


ما اول ای جی ای بازی کردیم بعد تیکن
:|

🌸🌸 سَـمَـــر 🌸🌸:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۰:۵۱

آقاع مسئولیت ماهواره گفتی !! کلن مسولیت خطیریه -_- باز یادم افتاد اعصابم خرد شد.
من کلن تو کارای فنی بد نیستم، تو فامیل کانالی چیزی به هم میخورد  یا ویدیویی سی دی ای خراب می شد منو صدا میکردن. یه بار ماهواره عموم قاطی کرده بود نمیدونم چه بلایی سرش آورده بودن، رفتیم شب نشینی مثلن، کل خانواده هم نشستن دورم، منم جلو ماهواره، هر جا میزدم ... بود، قطع میکردم دوباره میزدم ... بود بازم، خلاصه که همون شب سه چار کیلو کم کردم و بعدشم هرکی بگه میگم من بلد نیستم من ولم کنید -_-


:)))))
من عاشقتم دختر
خوشم میاد روی هر موضوعی یه خاطره داری
:))
دُچــــ ــــار:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۱:۲۶

عاشق اخبار نبوده میخواسته آبرو داری کنه توی جمع خانوادگی :))


بابام عاشق اخبار بود مهندس
:|
دُچــــ ــــار:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۱:۳۴

پس ممنون که متن رو اصلاح کردین :/


برو
:/
کجا متنو اصلاح کردم؟
فقط خط اخر اخر اضافه کردم
:/
/:
آقای سر به هوا(o_0):
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۱:۳۹

یه بار رفتیم خونه یکی از فامیلها

من دبستان بودم 
داشتم شبکه هارو دونه دونه میرفتم
دنبال یه شبکه کارتون عربی یودم فقط میدونستم شمارش بعد۱۰۰۰هستش
یه کانال .... امد!
هول شدم به جا عوض کردن شبکه یه دکمه زدم ازش اسکرین شات گرفت(پیشرفته بود)
به جا اینکه ماهواره خاموش کنم تلویزیون خاموش میکردم اونم نمیرفت!
اخرش ولش کردم به امان خدا 
خورد گردن یکی از بچههای بزرگتر فامیل
:))))))))))))))))))


وااای
پوکیدم 
:))))
بیچاره اون بچه هه
یه گناهی کرده بود به درگاه خدا
:)))
زهرا:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۱:۴۷

خخخخ

کامنت سمر و سر به هوا
منم ارزوی دامادیه خودمو به گور میبرم
خخخخ


:))))

🌸🌸 سَـمَـــر 🌸🌸:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۱:۵۳

آره کلن کوله باری از خاطراتم :))
میگم هی پست بذار هی من بیام خاطره بگم :))

شما خودت عشقی :*


:)
به قول یکی اول خاطره بودی بعد دستو پا در اوردی
:)
البته بنظر من اول کتاب بودی بعد دستو پا در اوردی
:)
دُچــــ ــــار:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۱:۵۵

آدمی که 2 و نیم قدش باشه احتمالا رقصش مثل رقص کشتی در امواج دریا باشه!؟ :)))


:)))))
دقیقا یه چیزی تو همون مایه ها
حالا فکرکن عروسم دسته کمی از دوماد نداشت
دُچــــ ــــار:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۲:۰۲

دارم فک میکنم چه ماشینی براشون مناسبه :/
+ اگه مسخره کردن گناهه گناهش گردن شخص شماسته :)


هر ماشینی فقط سقف نداشته باشه
:)
مسخره نمیکنیم
تازه قد باااید بلند باشه
داماد رشید بود 
عروس هم رعنا
:))

Shahtot 🍇🍇🍇:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۲:۴۵

خخخخخ :))) 

منم پومودورو رو میخونم ، خیلی خوب نوشتی
من خیلی سبکی که آقای علی شبانه مینویسه دوست دارم
عروسیش مبارک باشه :)))
از کل متن یعنی عاشق اون قسمتی شدم که گفتی شاتوتای باغشون
شبیه منه :))) خیلی باحال بود :)) 
اصلا روحم شاد گشت ^_^ وقتی صفحه رو باز کردم شاتوتارو
دیدم :)))


:)
اره منم سبکشو دوس دارم
 دقیق شبیه تو همونقد خوشمزه و دوسداشتنی
:)

Va hid:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۲:۵۰

قشنگ نوشتید !!!


چیزی برای گفتن نداره!!

موفق باشید!


:)
مچکرم
Shahtot 🍇🍇🍇:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۲:۵۱

فقط حالا که بحث خوردن شاتوت و این صوبتاست زیر

همین پست اعلام میدارم که درسته شاتوتا خیلی خوشمزه ان
مربا و شربتشون که معرکه است :)))
فقط در خوردن شاتوتا زیاده روی نکنید :| 
با تشکر انجمن حمایت از شاتوت ها *______* 


:))))))
شاتوت جان شما فعلا برو ببین نتیجت امده یا نه 
نمیخواد بیانیه صادر کنی
:)
Frozen Fire:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۳:۰۹

خاطرات بچگیامون و آدما تو  اون دوران خیلی پررنگن معمولا...
مبارکش باشه ^_^


پرنگ پررنگ
:)
Shahtot 🍇🍇🍇:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۳:۱۹

به هرحال من به عنوان عضوی از جامعه شاتوتا باید وظیفه امو

به انجام برسونم : دی :)))
آقا یه سوال ...هرسال این سازمان سنجش رو اعصابه یا سال
ما این مسخره بازیارو داره درمیاره :| چه وضعشه چرا 
این جوری میکنه خب بیا بگو خلاصمون کنه دیگه :| 
یعنی انقدر من رفتم چک کردم که این آخرا خود سایت سنحش
تا اطلاع ثانوی بیرونم کرده :|| خخخ :)))


:))))
کلا سازمان سنجش مسخرست
:/
سال ماهم فکر میکنم تا 28 نتایج ندادن
منکه رسما ناامید شده بودم 
فکرمیکردم برگمو گم کردن
:|

مرد بارانی:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۳:۲۷

چیزی که شاده و شاد نیست 

طنزه و طنز نیست
 شوخیه و شوخی نیست 
غمگینه و غمگین نیست
درگیر و رعایت
و...
اغلب وقتا وقتی پستای اینجا رو میخونم همچین حسی دارم...


:)
...
Zeinab 78:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۳:۳۵

سبک نوشتن این مطلبت رو دوست داشتم:)))


منم
:))
عارفه ...:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۳:۳۹

خوب بسلامتی که یه عروسی درست حسابی رم دیدی دخترم


ایشاالله بعدی شمارو ببینم
:دی
علیـ ــر ضــا:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۴:۱۶

چه لذت بخش بود خواندن این خاطرات از تب و تاب بازی آ جی آ تا توت و عروسی و اخبار ماهواره 

هیچوقت چنین خاطراتی از یاد آدم نمیره زندگی در گذر است 🙂 
دامادیشم شد 🙂 رقصشم به هنر نهفتش افزوده شد ❤ 
همیشه باشه چنین لحظاتی فاتح آ جی آ 😂😂😂


فاتح آی جی آی 
خوشمان امد
:)
دارم وسوسه میشم دوباره برم سراغش
بیوکده biokade:
۲۲ شهریور ۹۶، ۱۵:۵۵

سلام

من وبلاگ خوبتون رو دنبال میکنم

من وبلاگ بیوگرافی زدم تازه و به حمایت شما نیازمندم .

لطفا وبلاگم رو دنبال کنید.

serek یزدان:
۲۲ شهریور ۹۶، ۲۱:۰۴

دیدن هم بازی کودکی تو لباس عروسی یا دامادی حس عجیبیه آدم باورش نمی شه اون بچه ای که تو سر و کله ش می زده انقدر بزرگ شده باشه که ازدواج کنه!!!


واقعا
یه حسی که هم خوشالی هم نه
بعد با خودت میگی ما اینقد زود بزرگ شدیم

سیّد محمّد جعاوله:
۲۲ شهریور ۹۶، ۲۱:۰۵

حس خوبی تو نوشته جریان داشت

ممنونم.


:)
mitra .mo:
۲۲ شهریور ۹۶، ۲۱:۱۶

این خاطرات شما منو به چند سال قبل برگردوند


:)
همه ی ما خاطراتی از این دست داریم

اسمان ***:
۲۲ شهریور ۹۶، ۲۳:۰۰

عروسی رفقای بچگی خیلی مزه میده وقتی نگاه میکنی مبینی چه قدر یهو بزرگ شدین:)


اوهوم
در صورتی که تو فکرمیکردی هنوز خیلی بچه ای
surfer:
۲۳ شهریور ۹۶، ۰۰:۰۸

یه سوال که اصلا مربوط به پست نیست

چه چیزی در زندگیت تغییر کرده که بعد حدودا سه سال دوباره شروع کردی به نوشتن؟
البته کاملا شخصی هست ولی ممنون میشم دلیلش رو بگی


خیلی چیزا
سال 92 که کنکورمو دادم وقت ازاد زیاد داشتم برای همین رو اوردم به وبلاگ
مهر 92 رفتم دانشگاه و زیاد وقت ازادی برام نمیموند
فعالیتم کم کم  کم شد تا اینکه متوقف شد
امسال هم با فارغ التحصیل شدنم به فکرم زد برگردم
و دلیل دومم هم اینه که مثل همه بلاگرها عاشق نوشتنم
و دلیل سوم اینه که از اینستاگرام و سایر شیکه های اجتماعی خسته شدم
قانع کننده بود؟
منم ممنون میشم بگی برای چی این سوالو ازم پرسیدی
دیوانه ...:
۲۳ شهریور ۹۶، ۰۰:۱۳

میگم این بازی اسمش احیانا جی تی آی نیس :| جی آی جی :| نشنیدم :|


یادمه اون موقع همیشه جی تی آی و آی جی آی باهم قاطی میگرفتم
:))
یه سرچ کن
شاید اسمشو یادت رفته
مهدی صالح پور:
۲۳ شهریور ۹۶، ۱۷:۲۳

سبک باحالیه واسه نوشتن


اوهوم

مهیار حریری:
۲۴ شهریور ۹۶، ۱۴:۰۲

منم بازی کردم خیلی باحاله :))
دلم خواست بازم برم دانلود کنم یکم هیجان و نوستالژی بزنم به رگ :دی

خوشبخت بشن ان شالله.
دو متر به علاوه ی دو متر و بیست سانت
بچشون چه شود !!!!


ممکنه بزنه به سرم منم همینکارو کردم
:)
ژنشون ژن خوبی بوده
:)))
nily ..:
۲۴ شهریور ۹۶، ۲۲:۴۵

سبک جالبیه! :)


اوهوم
:)
ــ حسان ــ:
۲۴ شهریور ۹۶، ۲۳:۵۰

پس آدم جالبه انگار
ایشالا شمام موفق باشید :)


ممنون
:)
هلما ...:
۲۵ شهریور ۹۶، ۱۳:۴۲

دو ساعته میخونم فکر میکردم الان رضا ازت خواستگاری کرده؟؟ :))

احیانا هیچ وقت کسی نگفت: رضا خوب سواری میده؟؟
مبارکا باشه.


:)))
نه بابا ،این اتفاقا مال کتابا و فیلماست
چرا چرا باباش همیشه میگفت
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">