هیچوقت عروسک دخترتونو بدون اینکه ازش بپرسید به یک پسربچه ی نق نقو که اتفاقا اب بینیشم اویزونه ندین :|

قسمت جذاب کودکی همه ی ما دخترا مربوط میشه به عروسک هامون

مادخترا از همون بچگی مامان میشیم

از همون وقت که عروسک چشم آبیمونو تو بغلمون میگیریم و

بهش غذا میدیم

از همون وقت که عروسکمون مریض میشه و ما غصه میخوریم

ازهمون وقت که عروسک چشم آبیمونو تو پنهان ترین سوراخ خونه قایم میکنیم تا خدایی نکرده داداش کوچیکه نخواد حرصشو از ما سر اون بیچاره در بیاره

ما دخترا مث مامانا که هییچ وقت هیییچ وقت بچه هاشونو چه اونایی هستن و چه اونایی نیستن فراموش نمیکنن،ماهم همیشه همیشه حتی زمانی که مامان میشیم هیچ وقت هیچوقت عروسکامونو فراموش نمیکنیم


کمتردختری رو پیدامیکنین که عروسک های دوران کودکی شو به فراموشی سپرده باشه


خرس نارنجی پاپیونی عزیزم متاسفم از اینکه در لحظه بحرانی ک بابام درست کرده بود نتونستم ازت دفاع کنم و برای همیشه از دستت دادم

هنوزم قلبم میگیره وقتی یادم میاد چطور میون دستای اون پسربچه ی لوس نق نقو چشماتو به من دوخته بودی و ازم میخواستی لب بازکنم و نذارم ببرنت

عزیزم نمیدونم چه به سرت امد و نمیدونم الان کجایی

فقط میتونم دعاکنم اب بینیشو با تو پاک نکرده باشه

و احیانا وسط دعوای خواهر و برادری اونا دستو پایی از دست نداده باشی

 و میتونم امیدوار باشم حداقل گوشه ی انباری و چمدونی چیزی باشی


از دست دادن تو تلخ ترین اتفاق کودکی من بود

که برای همیشه غمش بامن میمونه 

شاید اگه بابابزرگم ماشین و یا تفنگ بابامو به یه دختربچه ی نق نقوی دماغو هدیه میداد بابام هرگز با من این کارو نمیکرد

عارفه ...:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۱:۰۱

ناراحت شدم

چراتمام‌پسربچه آب بینیشون آویزونه؟


بسکه کثیفن
:|
Hossein MK:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۱:۱۰

چه دردودلی :)

فقط یه چیزی،مگه با عروسک هم اب بینی تمیز میکنن!


اره
ندیدی؟
دُچـــ ــــار:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۱:۱۲

پوزو!؟؟؟؟؟ :)

+ نامه ی قشنگی بود


:|
اره خب

عارفه ...:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۱:۱۷

:/


:||
Hossein MK:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۱:۳۴

نه والا !


نسل ما که اینطوری بود
:|
serek یزدان:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۱:۳۶

عاااخیییی عزیزم...پس توم زخم خورده ای؟ 

عی دلم می خواد از این عناصر لوس نق نقویی که بارها گند زدن به نوستالژیای کودکیمون انتقام سختی بگیرررررم...عی دلم می خواد :|


:|
من قول میدم یه روز انتقام همه ی دلسوخته هارو بگیرم
:|
serek یزدان:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۱:۵۳

ممنونتم :( 

انتقام منو ویژه بگیر چون خعلی زخم خوردم... :)))
 راستی عنوانت خودش یه پسته هاااا ؛ )


نکته تربیتی بود
:))

نیــ روانا:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۳:۳۵

من ی عروسکمو بخشیدم به ی دختربچه که ی ذره از خودم کوچیکتر بود

ی دختر کوچولوی ناز و خوشگل که الان طبعا برای خودش خانومی شده
خیلی دوسش داشت و دادمش بهش
هرجا میرفت همراش بووود
تااااا این که ی روز تو خیابون گمش کرد :((
فکر کنم خاطره تلخ مشترک من و اون دخترکوچولوی ناز باشه


:|
چه بخشنده
:|

واقعا چه بخشنده
:|
افرین
|:
پـرهـ امـ:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۳:۴۶

ازون مامانا میشید که هر چی بچه اتون می خواد ببخشه بده به بقیه میپره وسط بالا پایین میپره شلوغ میکنه که نه نه نمیشششششههه و اینا :|


برووو
چرا اخه همچین تصوری کردی
:|

لیمو جیم :
۲۵ مهر ۹۶، ۱۳:۵۶

اخییی :-( منم یه عروسک دارم اسمش سحره سالهاست با منه :-)


سلام منو به سحر برسون
:)
هیچوقت هیچکدوم از عروسکام اسم نداشتن
:|
Va hid:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۵:۰۶

خوب و خواندنی می نویسید!!!


واقعا همچین حسی به عروسک دارید

جالبه

دلت شاد!!


ممنونم

هیچوقت عروسکامونو به چشم فقط یک عروسک نمیبینیم

دیوانه ...:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۵:۰۸

خدایا مارو باش با کیا شدیم ۸۰ میلیون 

عروووسک :| نهههه 


:))))

خیلیم دلتون بخواد
:/
هلما ...:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۷:۱۱

یادم نمیره روزی رو که زینب با داداشش حسین دعواش شد و بخاطر حرص دادن به اون تیتیش(اسم عروسک مو زرد و چشم آبی من بود) منو برده بود موهاشو با چاقو بریده بود و چششم سوراخ کرده بود. :(


اب قند لطفا
:|
هلما برای چی اینقد خشن؟
واسه چی موها و چش تیتیشه تو؟؟؟
:|
تو چیکار کردی؟
هلما ...:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۸:۱۰

درد اینه که با خود منم مشکلی نداشت :|

هیچی مثلا بخاطر اینکه حرص بخوره به روی خودمون نیاوردیم بعد همش دوتایی بازی میکردیم اونم آدم حساب نمیکردیم. :))) اون یه هفته ای که خونه امون موندن برا هر سه مون زهرمار شد.


:|
تو و حسین؟
من بودم چشاشو در میوردم
|:
Aramam .F:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۹:۲۵

عروسکای من یه تیکه از وجودمن...

عروسک چشم آبی دوس ندارم:/
عروسک خرسی و پشمالو دوس دارم:)
خدا بگم چیکار کنه این موجودای پرو رو که هرجا میرن انگار باید یه غنیمتی چیزیم با خودشون ببرن:(


مشکل از ماماناشونه 
اگه یه کفگیر درمانی روشون انجام میدادن اینطوری نمیشدن
:|
پشمآلِ پشمآلو:
۲۵ مهر ۹۶، ۱۹:۳۴

من چرا از بچگی مامان نشدم؟:/ من هی هرجور حساب میکردم عمه میشدم:/


:))))))
ایشالله تا 2سال دیگه مامان واقعی شی
دیوانه ...:
۲۵ مهر ۹۶، ۲۰:۵۲

ما به یک کیلومتری عروسک های خواهر نمیتوانستیم نزدیک شویم :|

چنان خواهر و مادر شت و پتمان میکردند که نگو :|


:)))
نگو که مظلوم بودی باور نمیکنم

علیرضا امیدیان نسب:
۲۵ مهر ۹۶، ۲۲:۰۵

شما دخترا چه مشکلی با پسرا دارین :( بدجنسا


ما مشکلی نداریم
ذاتا مشکل هستین
:))
Bahar 1999:
۲۶ مهر ۹۶، ۰۹:۴۲

خخخخخ 

عخیییییی 
خیلی قشنگ و جالب بود 


:)
(:
هلما ...:
۲۶ مهر ۹۶، ۱۴:۱۴

آره دیگه منو حسین، میدونی از بچگی منو حسین بیشتر شیبه خواهر برادر بودیم تا زینب و حسین، برا همین همیشه زینب حسودی میکرد. :)


بنظرم ک تو خیلی بزرگوارانه برخورد کردی با زینب
:|
Bahar Alone:
۲۷ مهر ۹۶، ۰۶:۲۴

پس چرا من اینطوری نبودم؟:/


:|
حتما داداش زیاد داری
|:
علیرضا امیدیان نسب:
۲۷ مهر ۹۶، ۱۰:۳۳

عجب پس مشکل از خودتونه



بله مشکل از خودتونه
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">