مامانم
مامانم
مامانمو"ماااانی ،مامان،ننه،مامانی،مادر من یارویاور من "صدا میزنم بسته به موقعیت و شرایطی که توشم یا میخوام به وجود بیارم
زیاد دعوام میکنه زیاد نگرانمه و زیاد برام دعا میکنه
هفته ای یک بار به من یاداوری میکنه :مریم تو دیگه بزرگ شدی!(انگار که یادم میره)
همیشه فکر میکنه قراره شیرگازُ باز بذارم و خودمو همسایه هارو بفرستم هوا
یا وقتی قراره عصر با دوستام برم بیرون، شب معتاد برمیگردم خونه
یا مثلا با معین بخوام برم غذا بخورم قراره گوشت سگ بهم بده
یا وقتی از خیابون رد میشم دوست دارم خودمو بندازم زیر ماشینا
ویا قراره تو مسابقات کاراته قطع نخاع شم ،4تا دندون جلوم بشکنه و دستم کنده شه
وهمچنین معتقده تمام حقوقمو یا تو کافه ها و رستورانا میخورم و یا روسری و کفش میخرم
من اگه روزی مادر شم حتما شبیه مامانم میشم البته سعی میکنم هیچوقت فکرنکنم بچم زیره ماشینه یا همین الان که سوار ماشین دوسش شد قراره سر چهار راه برن زیر تریلی یا دوستش میخواد بهش گوشت خر بده تا معدشو داغون تر کنه
مامان من همیشه نگرانه،نگران قرص رانیتیدن منه که تموم نشده باشه ،نگران گوشیمه که جاش نذاشته باشم،نگران شام و صبحانه ی نخورده ی منه،نگران مسابقاتو تصمیمایی که برای ایندم میگیرم و قراره بگیرم
حالا که خواهرمم مامان شده و نگران فکر میکنم شاید خاصیت مامان شدن نگران بودنِ