سانتافه
هر روز صبح یه مسیر 10 دقیقه ای رو تا محل کارم پیاده روی میکنم(نمیگم مجبورم پیاده برم،مثلا خودم خیلی دوس دارم قدم بزنم :/ )
کتابای زبانمو زده بودم زیر چونم و با دوتا دستم قفلشون کرده بودم و درحالی که سرم پایین بود داشتم به هفته اینده مثل امروز فکر میکنم که این موقع صبح خوابِ خوابم و به خودم میگفتم مریمممم دووم بیار ،داره تموم میشه،دیگه تا 13روز میتونی تا لنگ ظهر بخوابی :)
یهو یکی واسم بوق زد،خب از این بوق زدنا زیاده اینکه از کجا فهمیدم واسه من بوق زد چون وایساد بعد بوق زد
یه نگا کردم دیدم ععععععع سانتاااااافههههههههه
نذاشتم نیشم باز شه بلاخره نمردیمو یه سانتافه هم واسه ما بوق زد،رکورد دارمون عارفه بود که یه کمری واسش بوق زده بود تا امروز صبح که بلاخره بجز پراید واسه منم بوق زدن
همینجور که داشتم میرفتم اومد جلوتر کلشو از تو ماشین اورد بیرون گفت خانوم لطفا
باورکنین فکر نمیکردم اینقد ضعیف باشم که بترسم
یه لحظه ترسیدم
بعد با خودم گفتم مریمممممم نگران نباش اینجا شلوغه، توهم که خیر سرت مقام قهرمانی داری فقط بلدی سوگندو بزنی؟ سرتو بگیر بالا و به مسیرت ادامه بده
گاز گرفت رفت 100متر جلوتر وایساد
تو مسیر با خودم کلی حرف زدم که چیکار کنم
از ماشین پیاده شد
اومد تو پیاده رو
خواستم از خیابون برم اونور ولی دیدم خیلی لوس بازیه
به مسیرم محکم ادامه دادم
حالا جالب اینجاست خندمم گرفته بود اوضاعی داشتم
وایساد جلوم گفت ببخشید میتونم چندتا سوال بپرسم؟
دیدین گوشی رو ویبرست چه جوریه ؟همونجوری بودم
گفتم بفرمایید
:)))))
بعد تو دلم کلی فحش به خودم دادم که چرا یه مایگیری نخوابوندم وسط پاش
گفت شما دانشجویی؟
گفتم ببین من اگه مث تو همچین ماشینی زیر پام بود الان تو تختم بودم ،جای اینکه این موقع صبح مزاحم شم.روزا بلندن عصر و شبم میتونی مزاحم شی
خیره نگا میکرد
انتظار داشتم بخنده اما نخندید
اومدم از کنارش رد شم همش توهم میزدم الان دستمو میگیره خداروشکر دستمو نگرفت
گفت خانم من کار میکنم.چرا باید بخوابم؟
به مسیرم ادامه دادم همون موقع یه خانمه ای ازم پرسید کافی نت این دورو برا کجاست
منم مث این خنگا هی فکر میکردم یادمم نیومد
اومد کنار ما به خانومه گفت مستقیم برین سمت چپ
خانومه که رفت
بهم گفت حداقل سوالامو جواب بده
گفتم نه خیر دانشجو نیستم،بعد رفتم
پشت سرم داشت میومد
حس بدی بود
برگشتم رو بهش وایسادم تا اومدم یه چی بگم گفت میشه شمارمو بنویسی؟
شاسکول توقع داشت کیفمو باز کنم و خودکار بیارم بیرون بگم اره عزیزم بگو مینویسم :/
گفتم نه
دستشو گذاشت رو سینش گفت خواااهش میکنم
گفتم متاسفم
گفت من میدونم الان فکرای خوبی نمیکنی ولی باور کن حرف دارم باهات،اگه مسیرت مستقیمه سوار شو برسونمت
:))))
عاغا من دیگه واقعا نمیدونستم چی باید بگم به مسیرم ادامه دادم
گفت خواهش میکنم
منم تند تند رفتم
الان پشیمونم نه از اینکه سوار سانتافه نشدم یا شمارشو ننوشتم از اینکه چرا یه مای که آگه نخوبوندم تو شکمش
:|
خب بیشعور دنبالم میومدی،یه ذره بیشتر خواهش میکردی
و اینگونه بود که دوباره مریم لگد زد به بختش
:)))))
بچه ها امیدوارم کامنتای مامان و باباگونه وار واسم ننویسین
:|