بابام
_حاجی آباد ،حاجی آباد
پیاده با نیشخند روشو میگردونه
و من ته دلم یه جوری میشه از مهربونی راننده اتوبوس و از خودخواهی زن
اتوبوس زیاد سوار شدم ،راننده اتوبوس زیاد دیدم و با چندتاشونم خاطره دارم
مهربون ترینشون راننده الهیست .هر وقت خونه خواهرم میرم میبینمش.معمولا دوتاهستن.یکیشون لاغر و محترم ،آروم
و
اون یکی توپر مهربون
تمام طول مدتی که از جلوی ۲۰متری نادر به سمت آزادی حرکت میکنه،هرپیاده ای که میبینه سرشو به سمت در خم میکنه و داد میزنه قائم اباد ،حاجی آباد
نکه راننده قائم آباد باشه اما روزایی که راننده حاجی آباد نیست مسافرای حاجی آباد و قائم آباد روهم سوار میکنه و همش استرس جاگذاشتن مسافرا رو داره که مبادا جا بمونن.انگار مثل بچه هاش میمونیم براش
بابای منم همین شکلیه.همش نگرانِ.نگرانِ که مبادا شام نخوریم نگرانِ که لباس گرم نپوشیم نگرانِ که مریض شیم
واسه همه دخترا باباهاشون مهربون و درجه یکن.
و همینطور واسه من و خواهرم
منو فاطمه ۸سال فاصله سنی داریم اما باهم کلی رفیقیم و کلی حرف مشترک داریم.خنده هامون بلنده .نوجوون که بودم خیلی جوون که بود وقتی با مامانم بیرون میرفتیم عین این دختر تِرتِروهای دهه ۸۰ میشدیم.مامانم هی حرص میخورد تا برمیگشتیم خونه به بابام میگفت این ۲تا ابرو منو بردن،همش میخندن،بلند میخندن،سبکن
بابامم هر سری برمیگشت میگفت فاطمه مریم دفه بعد که خواستین برین بیرون سنگای تو باغچه رو بریزین تو جیباتون تا سنگین شین! و دوباره این منو فاطمه و مامان بودیم که ترترمیکردیم
بابام پایه ساندویچ خوردنو پیتزا درست کردن و پفک خوردن منه.تااین سن بیشترین امار پفکای خورده شدم با بابام بوده
میدونه من عاشق کشک،تلفم و برام میخره.
اولین الوچه ها و طاقوهای رسیده باغ تو جیب بابام به مقصد دختراشه
بابام هی به منو فاطمه مراقبت از سلامتیمونو گوش زد میکنه
بابام برعکس مامانم به خنگ بازیا و داستانای مهیج من میخنده
مسابقات کاراتم برای بابام مهمه یک ماه پیش وقتی بهش گفتم سوم شدم بااینکه نمیخواست به روی خودش بیاره اما نتونست جلوی خوشحالیشو بگیره و با هیجان کامل به تعریف مبارزم گوش داد.حکم سومم با برق نگاه بابام بیشتر بهم چسبید
مث همه مامان و باباها هی بهم یاداوری میکنه پولمو خراب نکنم و آشغال نخورم
من عاشق دستپخت بابامم
عاشق اشکنه و سیب و تخمرغ های بابام
من عاشق همه ی بابامم