نزنین تو ذوق آدما
بهش گفتم آسدمَندلی سلااااااام
خب به واقع میتونم بگم جز محدود مواردی بود که با صدای بلند و خیلی شادوشنگول سلام میکردم
گفت سلامُ زهرمار
:|
خب اون لحظه نمیدونستم باید چیکار کنم
گفتم حالا یه روز اومدیم بیرون،ناراحت نباشین
بعد بااینکه داشتم از تشنگی میمردم و به شیشه ی سبز رنگ پر از آب یخخخخخخ تو جعبه عقب ماشینشون فکر میکردم
راهمو کج کردمو رفتم طرف ماشینمون و اصلا یادم رفت زیر اون آفتاب وحشتناک برای چی ۱۰۰متر پیاده دوییده بودم
زن پسرخالم گفت مریم مگه آب نمیخواستی
گفتم نه
درسته نیم ساعت بعدش کلی باهم گفتیم و خندیدم
اما همون ۲ثانیه کافی بود تا گند بزنه به تمام روزی که تصمیم گرفته بودم نذارم هیچی ناراحتم کنه
من تصمیم گرفته بودم آسدمندلی و مامانم که تصمیم نگرفته بودن
البته من قوی تر از این حرفام
میخوام بگم جلوی دهنتونو بگیرین و اگه خودتون از یه موضوعی ناراحت بودین گند نزنین به حال خوب بقیه
واضح تر از این نمیتونستم بگم
پ.ن:سمیرا ،اون پسرخاله ای که گفتم ۴سال ندیده بودم.الان خونمونه
مث گوریل شده
اگه تو خیابون میدیدمش نمیشناختمش
:|
چرا اینجورین واقعا؟