:|
سارا دختر دایی فاطمست
همچین خوشگل موشگل و ترگل ورگل
از اونا که وقتی میخنده پیش خودت میگی فتبارک الله احسن خالقین
میدونم دانشگاه هرچی خونده هیچ ربطی به دندون پزشکی نداره
حتما اینکه بعد لیسانسش سر از مطب دندون پزشکی درآورده برای رفع غم نان بوده حالا نان نه مانتو،پول بلیط سینما،عصن خریدن جهیزیه،به ما چه!
هیشوقتم ازش نپرسیدم،همینکه اون روز پول تیرای اضافه پنت بالمو حساب کرد برای من کافیه!
عارفه میگه ۲۳سالمه
مامانم میگه غصه نخور ۲۰سالته
فاطمه میگه ۲۲سالته
بابام میگه هرچی عارفه باشه تو ۹ماه ازش بزرگتری
اگه تو ۲۳سالته عارفه هم ۹ماه بعد ۲۳ سالش میشه
من عاشق این حرف بابام شدم
دانشجو که بودم اصلا برام مهم نبود سنم،هیشوقت نتونستم آدمایی که نمیخوان بپذیرن سن واقعیشونو درک کنم الان خودم جز اون آدمام بدون اینکه بفهمم چرا!حالا زهره بگه ۲۴سالمه ، به قول بابام اگه من الان ۲۴سالمه زهره هم ۷ماه دیگه ۲۴سالش میشه!
قطعا تو دولت من آدمایی که میخوان سن بقیه رو بالا ببرن رو میدم سنگ سار کنن :/
تو این ۲۲سال یا به روایتی ۲۳سال هیچوقت دندون دردنکشیده بودم،بهناز و معین که همیشه از دندوناشون مینالیدنو با تعجب نگاه میکردم.دندون درد یه درد ناشناخته بود برام.هی میخوندم سالی حداقل ۱بار برین دندون پزشکی.پیش خودم میگفتم منکه خوبم بابا!امسال که سارا براموقت گرفت و رفتم دندون پزشکی،دکتره که خوش اخلاق هم بود معاینم کرد و گفت دندونات سالمه.گفتم پس چرا یه دونش چندوقته یه درد ریزی داره
گفت برو عکس بگیر مطمعن شیم
عکس که گرفتم گفت مریم!متاسفانه دینجسوفتیمچثوسخخیمروبومسجسکثوخی شدی و باید حداقل ۳تارو کیحبویمسگدبخلسطنثج بکنی،برو پیش خانم فلانی و تشکیل پرونده بده!
سرمو تکون دادم و گفتم وای چه بد!ممنونم دکتر و
اومدیم بیرون
روبه سارا گفتم این چی گفت؟گفت میگه ۵تااز دندونات از ریشه داره میپوسه،دندونام ازاونان که ازداخل خراب میشن و طرف تا میاد به خودش بیاد میبینه ۷/۸تا از دندوناشو از دست داده!
میدونین چون من قیافم خیلی به دکتر جماعت میخوره دکتره اینقد علمی و تخصصی باهام حرف زد!
تمام طول مسیر با خودم فکر میکردم چقد احمق بودم که این همه سال حتی یک بار نگران دندونام نشدم،یک بار نخواستم حالشونو بپرسم،یک بار ازشون تشکر کنم برای این همه سال کنارم بودن،بابام وقتی بهم میگفت مسواکتو شب بزن نه صبح چرا گوش به حرفش ندادم!چرا تو این ۲۰ خرده ای سال نگران از دست دادنشون نشدم.همون موقع گوشیمو از کیفم اوردم بیرون نوشتم عارفه،زهره،معین،وجی،فاطمه،عاطی عزیزم ،ممنونم از اینکه همیشه کنارم بودینو هوامو داشتین،حتی زمانی من به یادتون نبودم شما به یادم بودین و نذاشتین رابطمون از ریشه خراب شه و پوسیده!
زدم روی send
و زمزمه کنان با خودم گفتم :مریم عزیزم پولی رو که میخواستی باهاش بری نمایشگاه کتاب،پر!
پ.ن:متاسفانه طبق معمول شارژ نداشتم و با پیام riview message and try again روبه رو شدم!
پ.ن۲: به قول عاطفه حتی گوشیمم میدونه این جنس پیاما به من نمیخوره!
پ.ن۳:لطفا خواستین نسل بعدیرو به وجود بیارین ،توجه بنمویین که نیمه دومی نشه تا نخواد نصف عمرشو صرف این کنه تا به بقیه حالی کنه بابا من همسنتونم فقط چندماه اختلاف سنیه که اندازه یک سال نشون میده
پ.ن۴:بچتونو که به دنیا اوردین ازش بخواین و نذارین همه ی سالای عمرشون عین همون یک بهار یک تابستان یک پاییز یک زمستان بگذرونه!