گاهی تو خواب و بیداری میبینم اون روزها رو!

اگه بگم‌دلم‌برای اون ظهرایی که قرار بود بابام ساعت ۱ نیم درِ مدرسه باشه ولی طبق معمول یادش رفته بودو ۲نیم پیاده و خسته و گشنه و عصبی میرسیدم خونه و با حیاطِ تا خرخره پر از وسیله و فرش و مبل روبه رو میشدم که مامانم باقر و جواد رو بالباسای مدرسه گرفته به کارو دارن با پاچه های بالا زده چلپ چلوپ روی فرشِ خیس راه میرنو پارو میکشن و مامانمو تهدید میکنن اگه سریعا بهشون نپیوندم پارو رو میذارن و میرن و بعد دستور مامانم برای ملحق شدن بهشون و گرفتن بافشاره آب شلنگ رو فرش تا کفش در بیادو از اون طرف هیچی هم نهار نداریمو قراره بابام تن ماهی سرراهش بگیره و ولی رفته ماموریتو یادش رفته به ما بگه و ما از گشنگی حالت تهوع گرفتیم و تا مامانم سیب تخم مرغش آماده شه مثل خروس جنگی منو باقرو جواد دلوروده همو میریزیم بیرون تنگ شده چی میگین!؟

هاتف ..:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۳:۴۳

گذشته .... کاریش نمیشه کرد
دلتنگیش اذیتت می کنه ....


مخور غم گذشته 
گذشته ها گذشته
هرگز به غصه خوردن گذشته برنگشته
:)
yasna sadat:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۳:۴۵

نفسسس بکش:)

این همه حرف فقط یه جمله بود:دی


یه طوری که دولیتر آب خوردم
دخـترکــِ بی نام :)):
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۳:۴۸

ادم همیشه دلتنگ قدیماش میشه :)


گذشتمو بیشتر از الانم دوست دارم
امیدوارم حداقل این حس در آیندم نباشه
فرشته ...:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۳:۵۷

میگیم ما هم گاهی دلمون برای روزهایی که به موقعش هی غر میزدیم و حرص میخوردیم ، تنگ میشه :)


دقیقا این‌شرایط شرایطی بود که آرزو میکردم گاو باشم ولی اون همه کارونکنم و نهار داشته باشیم!
فرشته ...:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۴:۱۰

میدونم ولی بعدش به صورت ابلهانه‌ای هی دلتنگش میشیم، صدبار تجربه‌اش کردم :))


دقیقا دقیقا
حتی دلم برای اون دعواهایی که همو سیاهو کبود هم میکردیم تنگ شده
:|
اون موقع ها منو باقرو جواد کلاس کاراته میرفتیم
بعد جواد رفت بوکس
باقرهم رفت کشتی و بعد فوتبال
منم کاراته موندم
دهن همو صاف میکردیم رسما
واران ..:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۴:۱۹

سلام
با پستت اشک ریختم :(
میگم حق داری
مرور خاطرات گذشته ها در کنار اشک ها بازم شیرینه !
مریم دوبار نوشتم گوشیم هنگ کرد و نوشته ام پرید :|:)
تا نپریده برم :)

+

با خوندن پستت یاد این آهنگ افتادم :)


برو
جدی؟!
چه سنستیو
چرا من میخندم با پستم پس
:)))

فکرکنم لینک آهنگه اشتباهه
بهار ...:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۴:۵۸

کاراته بوکس کشتی ... دوس ندارم جای مامانتون باشم😑
فک کنم برای اینه که روزامون تلخ میگذره و بهانه خوبی برای دلتنگیه


پیر کردیم مامانمو
:|
روند بزرگ شدن آدما غمگینه
مثلا اگه به من‌باشه دلم میخواد باقر همیشه ۱۲/۱۳سالش بمونه
هلما ...:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۶:۱۱

خیلی خُلی!


نفرمایید!
خُلی از خودتونه
:))
مرتضا دِ:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۶:۳۶

بزرگ شو


منتظر بودم
چون تو گفتی
:|
میم میم:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۷:۱۹

یعنی دیواره جلوییِ ریه‌م به دیواره پشتیش چسبید با خوندن مطلبت. خو لامصب نقطه نمیذاری یه ویرگولی چیزی بذار. 9 خطو عبدالباسط هم میخواست بخونه لااقل سه بار وسطش الله الله میگفتن براش. هوووف


:)))))
میرزا!مامانم‌یه اخلاقی داشت تا بابام‌نمیومد ،نهارمون نمیداد
معمولا یک نیم دیگه ههممون خونه بودیم
همه گشنه و زخمی، ولی اجازه نداشتیم پامونو تو آشپزخونه بذازیم تا بابام نیمده
چشت روز بد نبینه دهن همو سرویس میکردیم
جیییع،داد،دعوا
فشارامون همه پایین بود
تا صدای بوق ماشین بابامو میشنیدیم ،همه یورش میبردیم درو باز کنیم
بعضی وقتا یاد اون روزا که میوفتم به مامانم میگم ،چراحداقل یه آب قند بهمون نمیدادی که اینقد توحش بازی در نیاریم!.
"بیا ، اینم از نقطه و ویرگول و آندرلاین و الله الله گفتن وسطش جهت نچسبیدن دیواره جلویی ریه‌ت به دیواره پشتیش"
بهارنارنج :):
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۷:۲۷

میگوویییم:صحییییح!


ایشاالله قسمتتون شه از خونواده هاتون جدا زندگی کنین تا بفهمین چی میگم
:/
مرتضا دِ:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۷:۵۲

اول حرفای زیر عکس گوشه وب رو بخون بعد دروغ بگو :|


مامانم دیگه‌ناامید شده و دست از تلاش کردن‌برداشته 
مرتضا دِ:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۷:۵۲

شما بچه های زن قبلی بابات بودین؟


یه روز عکس یه پسر بچه ی‌بامزه حدود ۲ ساله تو جیب یکی از کتای بابام‌پیدا‌کردیم،هیچوقت بابام‌زیر بارش نرفت و قبول نکرد از جیب اون پیدا شده
:)))
هنوز منتظرم یه خانوم ترگل ورگل با کفش پاشنه بلند و بچه به بغل بیاد درخونمونو بزنه
:دی
بهارنارنج :):
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۷:۵۵

همینجوریشم هرکسی تو قلمرو خودشه،ولی ربطی به نزدیک و جدا نداره،ائم گاهی برای اون فضا دلش لک میزنه،منم خیلی وقتا یاد خاطرات بچگی میافتم


چرا من میگم‌ربط داره بگو چشم
من‌اگه هنوز کنارشون بودم غلط میکردم یاد اون روزا کنم
:|
هنوزم وضعیت همونه دخترم
بهارنارنج :):
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۸:۰۶

کرمونی یا رفتی؟


کرمون
البته مامانم تااین‌لحظه‌کارخاصی‌نکرده و خونه تکونی رو موکول کرده به ایام عید
:|
فاطمه :):
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۹:۰۰

میگم بیا خونه ما..من کلا بچه آرومی بودم و الانم هستم ولی بقیه خانواده به شدت شبیه شمابودن حتی الانم یکسره تو سر و کله همن یا جنگ اعصاب راه میندازن..آها داشتم میگفتم بیا خونه ما هم اکنون که دارم این کامنت رو می نویسم نه،پنج دیقه قبل خبر آوردن که خواهر زاده ام کنترل رو از یه متری پرت کرده تو تلویزیون و صفحه رو پوکونده دم عیدی!منم دارم سعی می کنم نرم صحنه رو ببینم.:))
اگه هنوزم دلت کتک میخواد و کبودی و زانو زخمی و اینا بگو


تلویزیونتون پوکید؟!
تلویزیون شما بود یا خواهرتون؟
اخ گفتی زانو!
هنوز جای بعضی زخما روی زانوم هست
واران ..:
۲۵ اسفند ۹۷، ۱۹:۰۷

لینک آهنگ درسته دوباره کلیک کنی به کامنت قبلی کار میکنه :))


اره درست شد!
:) لبخند:
۲۵ اسفند ۹۷، ۲۰:۴۱

میگم منم دلم واسه اون دوره قشنگت تنگ شد اصن...

من دیگه اخرشم دلم میخواد برگردم به عیدِ سوم دبیرستانم ....
و شدیدا دلم گیرِ پیشش!


دبیرستان که مقوله ی جداییه!
اینقدی دبیرستان بهم‌خوش گذشت دانشگاه نگذشت!
چرا رفتی؟؟؟چرا؟من بی قرارم
:))
احسان ..:
۲۵ اسفند ۹۷، ۲۱:۳۱

اون زمان مهمونی بود و میومد و میرفت
حالا چی
فرشا رو لول میدن قلیشویی لول تحویل میگیرن
یادش بخیر با پارو برف پشت بوم رو هم میشد پارو کرد
امیدوارم خدا خالق برج و اپارتمان رو ....


ما حتی از خاکروب و در قابلمه‌هم به عنوان پارو استفاده میکردیم
:))))
نیــ روانا:
۲۵ اسفند ۹۷، ۲۱:۳۲

هووووووفففففففف
چرا جمله هه تموم نمیشد
خوبه ریه های من ظرفیتشون خوبه اگر نه پکیده بودم تا جمله تمام شه
آدم دلش تنگ میشه خو
خیلی باحال بوده که
سیب تخم مرغ چی هس؟؟


اول پیاز تفت میدیم
بعد سیب زمینی نگینی رو میریزم قاطیش
فلفل سیاه و قرمز‌ و آویشن میپاچیم روش
بعد هم اگه قارچ داشته باشیم قارچ میزنیم بهش و درآخر تخمرغ!
غذای مورد علاقه مامان و بابامه :|
اون وسطام اگه گوجه یا فلفل دلمه ای در حال کپکی تو یخچال پیداشه مستقیم میره قاطیشون
:) لبخند:
۲۵ اسفند ۹۷، ۲۳:۵۶

واقعا چرا رفتی؟،چرا بی قرارم؟،
منظورم دبیرستان نبود
عید دوسال قبلُ خریدارم...


منم منظورم دبیرستان بود
:دی
تودیگه به روم‌نیار
آقای سر به هوا :):
۲۶ اسفند ۹۷، ۰۰:۲۲

یه نفس بگیر!


مگه میخوام شنا کنم
:|
آلاء ..:
۲۶ اسفند ۹۷، ۰۰:۴۴

میگم بیا بغلم منم دلم تنگه ....
شاید یه روز به حال همین الانت دلت تنگ شه


باز کن اومدم
شاید...
فاطمه :):
۲۶ اسفند ۹۷، ۰۱:۴۳

آره تی وی ما پوکید :(
منم زانو و آرنجم زخم میشد یکسر و روشو میکندم بعدم به مامانم نمیگفتم اصن. الان بچه ها کج نگاشون میکنی تا ده روز جا نگاهه میسوزه و درد میکنه.و ناله می کنن..هععی


اگه خواهرزاده من بوداز پا دارش میزدم
:|
دقیقا من از همون بچه ها بودم
البته اینکه از کمبود محبت هم رنج میبردم بی تاثیر نبود
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">