شما وقتی عنوان به ذهنتون نمیرسه چیکار میکنین؟!

منو زهره از اول دبستان باهم دوست بودیم

راهنمایی دوره ی رویارویی ما با مفاهیم جدیدی بود که به لطف وجود ه.ا ذهن مارو به خودش مشغول کرد
ه.ا هر روز از جنس مخالفی برای ما صحبت میکرد که دل در گروی عشق اون داده بود
بعد یه مدت که 3تایی باهم صمیمی شدیم از منو زهره خواست تا از عشقامون رونمایی کنیم
منو زهره هم که تا اون موقع منقلب شدنو فقط بادیدن خانم عابدی معلم عربیمون تجربه کرده بودیم بعد دوروز مشورت تصمیم گرفتیم یکیو انتخاب کنیم برای دوست داشتن!
زهره م.ح انتخاب کرد و من هرچی تو فامیل نزدیک دنبال یکی گشتم پیدا نکردم که نکردم ،تا بلاخره س.س برگزیده شد. درواقع س.س یکی ار فامیلای دورم میشد که در طول  14سالی که از خدا عمر گرفته بودم شاید 2بار دیده بودمش،حتی قیافش یادم نبود!اما خب رو کم کنی بود دیگه
زهره و ه.ا بعد هر تعطیلات کلی ماجراهای جذاب و دراماتیک عاشقانه برای گفتن داشتن،و اما من صامت گروه 3نفرمون بودم
اگه خدایی نکرده معلمی قطع نخاعی چیزی میشد و  نمیومد اون اخر ماخرای ساعت دوتاشون خیره میشدن به من که از داستانای خودمو و س.س براشون بگم!
خدا و س.س ببخشن منو!
ازاین رمانای عاشقانه مزخرف زیاد میخوندم اون موقع ها
و همینطور ذهن اماده ای داشتم برای خیالبافی در این موارد
دیگه شروع میکردم و علی برکت الله!
زهره و ه.ا ادمای وفاداری بودن
تازمان ازدواجشون تو ذهنشون فقط فقط به همونا فکرمیکردن(گرچه هیچکدومشون ازدواج نکردن با عشقای شاید مزخرف نوجوونیشون)
ه.ا اول دبیرستان رفت یه شهر دیگه
و منو زهره موندیمو دوتا عشق الکی
بعد اینکه ازاون مدرسه برگشتیم شهرخودمون 
اونجا بود که من به زهره اعتراف کردم س.س یه شخصیت خیالی بوده ینی واقعی بوده اما اینی براشون تعریف کردم نبوده!
اول دبیرستان منو زهره فهمیدیم میشه با پسرهم دوست شد!(ینی میخوام بگم همینقد چشم و گوش و دست و پا بسته!)
منو زهره سرمون درد میکرد واسه داستانا عاشقانه و پچ پچای بچه ها پشت سرهم!
یه جورایی سنگ صبور همه بودیم!
ادامه دارد...


جنابــــــــ دچار:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۰:۱۷

:/ عنوان رو بذار ادامه دارد تا آدم نیاد توش :))


اسکار تنبل ترین کاربر بیان میرسد به دچاااار
:/
ariyo pasargad:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۰:۳۶

نمای اسپایدر ، شیشه اسپایدر
تابلو ساز | تابلو سازی


بععله؟!!!
:|
ام شهرآشوب:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۰:۵۱

خخخخخخ

ازین عشقای درپیت نوجوونی!!! :))))))) 

چطور وجدانت قبول میکرد اون دوتا بدبخت رو سرکار بذاری عایا ؟؟؟؟


:)))
خیلی راحت
کلا وجدان خوبی دارم،باهام راه میاد همه جا
جنابــــــــ دچار:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۱:۰۱

تا متاهل نشدی تعریف کن ماجرا رو :)


فکرنکنم به این سرعت
ولیکن من متاهلم بشم ادرس اینجارو بهش نمیدم
:|
ولله
زندگیمو دوس دارم
خرگوشک :):
۱۸ آذر ۹۶، ۱۲:۰۳

خخخخخ دوران نوجوونی دوران عجیبیه!

من یکی که از شدت عجیبیش اصلا دوست ندارم بهش برگردم :/
ادامشو منتظریم :))


اتفاقا برای من دوران باحالی بود که همش دلم میخواد برگردم بهش
:))
ف.ع ‏ ‏‏ ‏:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۲:۰۵

یعنی فقط منتظر ادامه شم D:


من از این ادامه داردها زیاد نوشتم 
اما هیچکدوم به سرانجامی نرسیده

:دی
دیوانه ...:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۲:۳۸

چاوشی میفرماد 

خیال بافیت بد نیست خیال کن که خواهی رفت
:| خیلی به جا و نکته موشکافانه ای بود


درود و سلام خدا براو باد
:))

amirhosein kashefi:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۲:۴۹

سلام؛خوشحال میشم وبلاگ منو دنبال کنید

از این لحظه من دنبال کننده ی مطالبتون هستم و خرسند!


سلام
چرا اخه؟!
حامد سپهر:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۲:۵۱

ما عنوان که به ذهنمون نمیرسه نیگاه به تلویزیون یا پیامهای تلگرام میکنیم یه حرف قلمبه سلمبه یاد میگیریم میزنین تنگ پستمون:))

عجب دروغگوی خوبی بودی شما یا اینکه اونها باور کننده های خوبی بودن:))


بعضی وقتا مغزم واقعا قفل میکنه،
:))
گرچه از لفظ دروغگو بدم میاد ولی معتقدم خوب دروغ میگفتم اون روزا
Aramam .F:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۲:۵۲

مشتاقانه منتظر ادامشم:)


کلا خاطراتتو مث یه کتاب طنز بنویس...بنظرم خیلیییی موفقیت آمیزه:)و خیلییییی پر فروش...


:)
برو،اخه کی میاد پول بابت خاطرات مسخره من بده
Aramam .F:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۳:۰۷

بنظرم خیلییییی جذاب و باحالن...اون خاطره ی من خودم دوست آشغالشمو هروقت یادم میاد کلییییی میخندم:)))


:))
دوستای من هروقت ناراحتن و افسرده یادی ازاین دوست اشغال میکنن تا یه هفته شارژ میشن
اینقدی این خاطره بهشون انرژی میده هایپ نمیده
amirhosein kashefi:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۳:۳۳

توضیحی لازم نمیبینم جهت ارائه!

شب خوش!!


الان روزه اینجا
:|
اخه چرای من برای اینه وقتی دنبال نکردی چرا میگی دنبال کردی
الان مشکل من سر قضیه دنبال کردن و نکردن نیست ها،چون کلا برام قضیه مهمی نیست
serek یزدان:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۳:۳۳

وااااای عاااالی بووووود 

انقدر خندیدم ماهیچه های لپم منقبض شد 
خدا خیرت بده :))))


:)))
ای بابا
ماهیچه های لپت همیشه به انقباض
هلما ...:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۳:۴۶

راستی بگو ببینم رو دستتون بین انگشت شست و اشاره حرف اول اسم طرف رو هم مینوشتین؟؟ :)))


نه ما از روی انگشت شست دست چپمون اسم طرفو حدس میزدیم
:))
همینقد فالگیر
پرهـ امـ:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۴:۴۱

چندتا حرف اول کلمه های یه جمله ای که فقط خودم میدونم چیه رو سر هم می نویسم بعد چند وقت سعی میکنم یادم بیاد چی بود!؟ :-؟


چقد جالب
افرین خلاقیت
آقای سر به هوا(o_0):
۱۸ آذر ۹۶، ۱۵:۱۱

منو هنوز چشمام بسته است، همینقدر خوب:)

اون شعرعاشقانه های توی وبم هم ماله اختلالات سرورهای بیانه!


برادر چشاتو واکن حداقل با سرنری تو جوب
:))
محمد روشنیان:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۶:۵۵

عنوان پیچیده انتخاب میکنیم که در عین حال ساده باشه!


:|
مثلا من الان فهمیدم چی گفتی
سکوت محض:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۷:۰۲

...


:|
پشمآلِ پشمآلو:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۷:۵۳

من نوجوونیام کلی داستان based on true story داشتم:دی


:))
منم خیالبافیامو فاکتور بگیرم اوضام زیادم بد نبود
amirhosein kashefi:
۱۸ آذر ۹۶، ۱۹:۳۳

معلوم بود اصن مهم نیستاااا!!!!!

ممنونم از موجبات ابتهاج فراهم آمده!


به جون دختر همسایمون اگه مهم باشه
عارفه ...:
۱۸ آذر ۹۶، ۲۱:۲۶

بیاواسه منم تعریف کن این خاطرات دروغینتوباس.س یه خرده بخندیم.


:))
یادت باشه یکیشو واست تعیف کنم فقط اشک بریزی
واران ...:
۱۹ آذر ۹۶، ۱۰:۳۲

یکی از بلاگرا بنام هاژ محمود برای عنوان یکبار دیدم حروف الفبا گذاشته بود :))

بنظرم جالب اومد :))
اگر عنوان نتوستی انتخاب کنی هر روز یک حرف انتخاب و بعد خودبخود  عنوان درست میشه :))



عصن مشکل دارم بااین قضیه
:)
aleff kaff:
۱۹ آذر ۹۶، ۱۲:۴۱

حیف دختر همسایتون نیس!؟


نه،چون کلا دخترهمسایه ندارم
:دی
آقای سین:
۱۹ آذر ۹۶، ۱۶:۳۴

برای عنوان میتونی نقطه بذاری!

اول که نوشته بودی س س ترسیدم ولی خداروشکر هیچ فامیل مریم نامی نداریم تو فامیل دور و نزدیک :)))))))))


:))))
حالا از کجا معلوم من اسمم واقعا مریم باشه
yasna sadat:
۱۹ آذر ۹۶، ۱۶:۳۶

بیچاره  مسترس.س:)))


الان زنو بچه داره.کافیه فقط زنش این پست ببینه
:دی
هویجوری:):
۱۹ آذر ۹۶، ۲۲:۲۴

واییی مریم تو چقد با مزه ای:)))

بیا لپتو بکشممم:دی


:))
ندارم متاسفانه.استخون باید بکشی
aleff kaff:
۱۹ آذر ۹۶، ۲۳:۰۸

مگه تو بیابون زندگی کنی همسایه ات دختر نداشته باشه!

فک کنم کپر نشینی!!!


خب اگه دقت کنی کپر نشینان مثلا جازمویان هم از هر دوجنس دارن
تو بیابون هم باشم کلا همسایه ندارم چه مذکر چه مونث
:|

آقای سین:
۲۰ آذر ۹۶، ۱۳:۰۷

:||  

پس به ترسیدن ادامه میدم :)))))


:))
موفق باشی
محمد هستم:
۲۵ آذر ۹۶، ۱۵:۳۹

بزودی عنوان مناسب در این مکان نصب خواهد شد!


افرین
این خیلی خوب بود
عارفه ...:
۱۲ دی ۹۶، ۲۳:۱۲

میگم بیاوادامه بده این داستان وباباجان

میگم خداییش این داستانی که واسه من تعریف کردی هنوزم که بهش فکرمیکنم می خندم.
همه دختراتوجوونیاشون فکرمیکردن همه پسراعاشقشونن
فقط من وتواسکل بودیم.
ولله من یه دوستی راهنمایی داشتم صدتاخواستگارداشت 
دروغ ها
حالاهمشونم یافوتبالیست بودن،یاپزشک،یاهنرمند
یه همچین توهمی 
یادت باشه برات تعریف کنم
فقط من وتواون موقع نمی دونستیم اصلامیشه حتی ازدواج کرد!


:|
حالا باز من یه ذره از قوه تخیلم استفاده میکردم 
کلا دخترا تو یه سنی همچین توهماتی میزنن
البته یا منو تو هنوز به اون سن نرسیدیم یا رد کردیم و نفهمیدیم
عارفه ...:
۱۳ دی ۹۶، ۱۰:۲۷

دعامیکنم نرسیم 

چیه 
متوهم؟!


رد کردیم خودمون نفهمیدیم عامو
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">