۱۸ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

شناسنامه ها،دروغ نمیگن!


مامانم سر هر چیزی شروع به درددل میکنه اما همه میدونیم ،همهههه اخرش به اواسط دهه۴۰ختم میشه 

همیشه از اسمش ناراضی بود 

اما هیچوقت با ناراحتی از ناراحتیش حرف نزد

اما من میفهمیدم

چون دخترش بودم

من میفهمیدم از اسمش ناراحت بود و از باباش

نمیگفت اما من میفهمیدم

ناراحت بود از بابایی که سر دختر دومش یادش میاد عععع مادری داشته که اسمش  کبرا بوده و اتفاقا خیلیم دوسش داشته و یک دفه احساس دین به مادرگرامشون باعث میشه که در یک حرکت انتحاری اسم ننه منو از نادره به کبرا تغییر بده

مامانم میگه کم شانسیش از همون انتخاب اسمش شروع شد

بچه که بودم همه جا بااعتماد بنفس اسم مامانمو میگفتم

فکرمیکردم این تنها کاریه که میتونم برای اسم مامانم انجام بدم و به مامانم بگم اونقدام اسمش بد نیست

داداشم که برای استخدامش اسم مادر پرسیده بودن در یک حرکت گازنبوری گفته بود زهرا!!!

حالا بماند که یه خاله دارم اسمش زهراست

یا دخترخالم که وقتی دبستان بوده با دوستاش که دورهم میشستن ،به اسم خاله ها که میرسن میگه مریم ،آناهیتا،زهره،زیبا

همه سکوت میکنن!!

اناهیتا وسط زهره و زیبا ؟؟؟اونم دهه۴۰؟؟؟؟ !!!!!

اما جایی که من فهمیدم اسم مامانم اونقدام خوب نیست سرکلاس زبان بود!!

از اون به بعد شدم مثل داداشم و دخترخالم

ولی خب هیچوقت به مامانم نگفتم بعضیا فکرمیکنن اسمش زهراست


مامانم بم میگه اولین شانس زندگیم سر انتخاب اسمم بوده

وقتی دخترپسر اولشون به دنیا میان،مامانم یهو عرق فرزندیش میگیرتش و تصمیم میگیره در یک اقدام خودجوش و شایدم پیرو رسم پدری ،اسمشونو بذاره علی و فاطمه 

طی عملیاتهای بعدی مامان بابام که منو داداشم پا به این دنیا گذاشتیم مامانم هر لحظه منتظر بوده تا بابام تلافی سالها پیش در بیاره

اما از اونجایی که خدا به من هرچی نداده یک پدر مهربون داده ،اسم منو داداشم هیچوقت هاشم و سکینه نشد

نخند

:|


نتیجه اخلاقی:هیچوقت سراستخدامتون اسم مامانتونو عوض نکنین ،چون شناسنامتون دروغ نمیگه!

بخور،قشنگه!


حلیم شکری یا نمکی!!

دیشب دوستم واسم فرستاده

حتی جومونگ و مردم چوسان قدیم هم حلیمو با شکر میخوردن ،تو چرا هموطن؟


بابای من حلیمو با نمک میخوره

ما کلا حلیم کم میخوریم شااید سالی ۳بار

از این ۳بار ،۲بارش قطعا نمکی میگیره حتی با علم به اینکه دخترکش از حلیم نمکی متنفر است،اما هر بار اصرارررر داره که بخورم ،چون معتقده این بار خیلی قشنگن(ینی خوشمزست)و  من هربار به علم اینکه بذارم دهنم قطعا اوقم میگیره اما میذارم و عوقمم میگیره



یا مثلا در اوج گرمی هوا،لیتر لیتر داری عرق میریزی احساس میکنی هرلحظه ممکنه بترکی اما پدرجانتُ میبینی که با لیوان چای دااااغ میاد سمت و اصرارررررر که بخور ،حالتو خوب میکنه

:|

یا مثلا داری غذا درست میکنی از اشکنه بگیییییییییر تا قورمه سبزی اصرارررر میکنه از این عصاره مرغو گوشت بریز توش قشنگ میشه!

:|


یا مثلا مدرسه که میرفتم بابام اصراررررر داشت پنیرو با مربا بخورم

:|

اخه چرا؟؟؟


اون هفته سرسفره افطار بابام میگه دهنتو باز کن (فهمیدم یه چیز عوق دار الان میاد تو دهنم )میگم چیه؟میگه تو باز کن قشنگه!

به دلیل احترام فرزند پدری باز میکنم 

اگه گفتین چی بود؟؟؟

زولبیا با ماست!!

ینی تو عمرم اینقد حس بدی بهم دس نداده بود

میگم این چیه؟؟؟؟؟میگه قشنگ بود که 

:|

و کلی ادغامای دیگه !!!!

 بابای شمام اینطوریه؟؟؟

تستر کی بودم من؟؟؟

پسربچه ای ۹ساله!


معمولا روزایی که هوا خیلی گرمه و خورشید خانوم نور خودشو بدون هیچ چشم داشتی بر سر این بندگان گناهکارخدا میپاچه ،با تاکسی میرم خونه(البته جیب گرام هم باید یاری کنن)

امروز هم از اون روزایی بود که خورشید جان به قصد کشت میتابید اما حساب کتاب اخر ماهمون از کمبود بودجه  خبر میداد تصمیم گرفتیم با اتوبوس مسیرخانه را بپیماییم

از علت اینکه اتوبوسا کولرشونو روشن نمیکنم خبر ندارم اما میدونم کولر تاکسیای بنده خدا،در یک اقدام مسالحت امیز همشوووون باهم خراب شدن


القصه


سرم تو گوشیم بود که که کاملا اتفاقی اوردمش بالا و باصحنه ای مواجه شدم که قلب سمت راستمو به درد اورد

پسر بچه ای تقریبا ۹ساله با شلوار کرم و تیشرت ابی همرا با مادری خوش لباس 

و برادری در قنداق اقدام به انهدام یک عدد پاکت ابمیوه سنیچ از طریق شیشه اتوبوس کرد،درطی این قدم بنده علاوه بر اینکه به مهارت بالای نامرده در پرتاب پاکت از شیشه مرتفع اتوبوس به داخل جوب پی بردم متوجه شدم پدرمادر وی در طی این ۹سال شاید کمتر شاید بیشتر هیییچ تلاشی برای تربیت وی نکرده اند،

علت به درد امدن قلب سمت راست بنده اینه ک

چرا نسل جدید اخهههه؟من میگم خونواده هیچی اصلاا،

تو مدرسه چی به اینا یاد میدن؟

فهم لایعقلون؟؟

بنظرم وقتشه بیندیشیم دیگه

.

مانتو مامانه مث مانتو ۳سال پیش من بود

:|

اگه پسری با همچین مشخصاتی دیدین در مورد مفاهیمی از قبیل  محیط زیست، کره زکین ،رفتگر زحمت کش، فرهنگ ۲۵۰۰سال،داریوش،حمله اعراب به ایران و ...


همین

:|

پیر-خوشاب

                                  

#سمیه ، نه اهل فلسطین، نه سوریه و نه اهل یمنه

سمیه دختری از روستای #پیر_خوشاب از توابع جازموریان جنوب کرمانه

روستایی که نود کیلومتر تو قلب کوهستان ، بدون آب و برق و گاز و آنتن و اینترنت 

به دور از هر گونه روبط اجتماعی با بیرون از محدوده خود و چند روستای اطرافشون زندگی میکنن

به قول اهالی روستا تا حالا پای هیچ شهردار، بخشدار، فرماندار، استاندار و هیچ مسئول و خبرنگار و عکاسی به این روستا باز نشده

روستایی که بچه هاش نمیدونن چه ظلمی در حقشون شده و میشه و از ابتدایی ترین حقوق خودشون محرومن

به قول اهالی روستا اگه سید به ما آرد نرسونه ما حتما از گرسنگی میمیریم

واقعا چطور مسئولین منطقه شب میتونن راحت با همسراشون به بستر برن در صورتی که کپرهای روستا تو محاصره عقربهاست (الماس)

مرگ به واسطه مار و عقرب زدگی کاملا طبیعی شده و بالاترین آمار ترک تحصیل کشور رو به خودش اختصاص داده.

من خیلی خوشحالم و مایه مباهاتمه که اونقدر توانمندیم که موشکامون از کرمانشاه به تل آویو میرسه

اما ای کاش آرد هم به روستای پیر خوشاب برسه 

همکاران عزیز دغدغه مندی که ناراحتن نمیتونن برن یمن

وضع بچه های ما تو بعضی مناطق ایران به والله خراب تر از یمنه

هیچ مسئولی پاشو اونجا نمیزاره و نمیتونه بزاره


#جواد.هادی


موهیتو!


کوچه های شهر پرِ ولگردِ

دل پرِ دردِ


مریم میدونی به چه نتیجه ای رسیدم:مشکلاتی که بزرگ به نظر میرسن بعد خوردن یه فنجون چای،دیگه کوچیک بنظر میرسن

و بعد خیلی مسخره خندید


اینکه من از عصر دیروز عاشق موهیتو شدم اتفاقی نیست

موهیتو یا مهیتو شایدم موحیتو 


باغ داریم تا باغ یکی غرق گل یکی پره خار


نصف شب منو بیخواب کردی

نششتی از موهیتو مینویسی؟


 کوچه های شهر پرِ ولگردِ

دل پره درده شهر پره مرده پره نامرده


الو صداسیما ؟؟

اخه هم صدا داری هم سیما


مامان بزرگی که به نوه اَش وصیت نکنه جوراب بپوشه ،مامان بزرگ نیست که!!


خلاصه اینکه موهیتو خیلی چیز جذابیه!!


عشقِ دیگه

هیشکی هیچی ازش سر درنمیاره جز خودتُُ و خودش

:))



سوسک مرده!

داریم اشکانی میبینیم

بابام میگه چقددددد زشته

مامانم میگه عوضش جذابه!

_یه جور خوشگلی زشته،و بعد همینجور که وا رفتم تو مبل موهامو پرت میکنم پشت سرم 

بابام یه هلو پرت میکنه طرفم و میگه خلیی قشنگه(منظور همون شیرینه)

یه نگا بهش میکنم،هلو رو میگم بعد پیش خودم فکر میکنم چرا میوه هایی مثل هلو و انبه و گیلاس نباید میوه های بهشتی باشن؟

به بهشت نمیروم اگر انبه در انجا نباشد!!

سادات میاد طرفم میگه خاله میای پایین بخوابیم؟

دوست ندارم اون حالت دلنشینو از دست بدم ولی با شناختی ازش دارم قبول میکنم

دراز میکشیم جلوی تلویزیون

یه وری میشه سمت چپ دستشو میندازه گردنم

میگم نکن خاله

میگه دوس دارم

:|

منم یه وری میشم سمت راست

چشاش بستست

زل میزنم بهش

چشاشو باز میکنه میگه بخواب بعد چشاشو میبنده

میگم دوس ندارم

:|

میگه از وقت خوابت گذشته

:|

چشاشو باز میکنه و خیلی کمرنگ میگه بخواب

هیچی نمیگم

بهم میگه خاله،دوست دارم قد یه سوسک مرده!چشاش بستست

خندم میگیره

زیر لب میگم پدر....

 تکون نمیخورم تا خواب بره

به هزار زحمت از زیر دستش میام بیرون که بیدار نشه

بچشو میذارم زیر دستش

و میشینم رو به روش

به این فکر میکنم چقد زود بزرگ شد

اردیبهشت93 بود که خاله شدم(توجه میکنین متعلقات سال93 چقد زیادن)

تو این سه سال سادات کلی کار یاد گرفته

نشستن،راه رفتن،غذاخوردن،دشوییی رفتن،پوشیدن پاپوشاش،در اوردنشون،حرف زدن و...و...و....

ولی من چی؟؟

تو این سه سال چی یاد گرفتم؟؟

"هاجر رزم پا"




دوست دارم یه خرده                   قد یه سوسک مرده

سرت کلاه گذاشتم                     سوسک هنوز نمرده

:))

همیشه اینو براش میخونم

       ۱     ۲     ۳