و اکنون،من،دختری تنها در میانه ی دوره ای گران!رنگ ۶تومنی شده ۲۳ تومن فرزندانم!

به استادنقاشیم گفتم اگه رنگام تموم شه بااین اوضاع قیمتا دیگه نمیام کلاس
اونم گفت"بهتر"! و سرشو فرو برد تو رنگا!
نمیخوام بگم‌در تمام اعصار این حجم‌از محبوبیت وجود نداشته ولی چطوریه که انگار‌یکی با طناب دومتری منو بسته به یه جا!
همسنامو تو اینستا میبینم که اندازه ۱۰۰ سال از من جلوترن دچار افسردگی میشم
چه معنی میده آدم اینقد تند تند پیشرفت کنه
من هنوز تو اون مرحلم که وقتی ازم آدرس جایی رو میپرسن اگه دور و پیچ در پیچ باشه میگم "واجبه"؟!
اون وقت طرف ۱۰ نفرو استخدام میکنه کلیپ بسازن که استفاده از دستمالِ خیس و خشک رو توضیح بده
حوصله هاشونو از کجا خریدن که انقد با کیفیت و مرغوبه!
بعضی وقتا دلم میخواد برم زیر پستاشون و بچزونمشون
میبینی طرف فقط ۲سال ازت بزرگتره‌اما اندازه ۲۰سال تو زندگی جلوتره
اینا چیکار میکنن عیباشونم زیبا به نظر میرسه؟
بنظرم باید حس خوبی باشه
فحش دادنو میگم
مثلا میرم زیر پست همون دختره ی به ظاهر زیبا، موفق وخفن سه چهار خط آبدار مینوسم ولی دستم به سند نمیره متاسفانه نه خدایی نکرده بخاطر اینکه آدم‌شریفی هستم
فقط به خاطر بعضی فالوورام که همش تو فالویینگ صفحه ی قلب پلاس هستن جلوی خودمو میگیرم
آبرومو که از تو جوب نیوردم
یه مدت پیج یکی از دوستام دستم بود و الان هم پیج یکی دیگشون
اولی رو که زدیم پکوندیم به همراه دخترخاله ی گرام و دیگه رابطه ی منو و سما هیچوقت مثل قبل نشد(واقعا یه پیج چه ارزشی داره؟)
دومی هم بخاطر اینکه یکی یکی پیج دوستامو نابود نکنم و یکی یکی اونارو از دست ندم ترجیح میدم شرافتمندانه عمل‌کنم.
تصورم از حرکت رو به جلوم اینطوریه که تخمه شکنون و دست در جیب و با طمانینه در حال رکاب زدن دوچرخه زندگیمم!
از مسیرهم لذت میبرم.
سوت هم میزنم تازه!
اون وسطام میزنم کنارو لمیده در سایه ی درخت چندتا متلک نصیب زمین و زمان میکنم و قاه قاه میخندم به ریش خودمو خودش!

پ.ن مهم:نصیحتم کنین از پا دارتون میزنم!

خانم خ.ن رو یادتونه؟!

این پست

امروز دوباره اومد شرکت
از صبح ۲تا لیوان چایی
یکی بابونه
ویکی هم گاوزبون و بابونه قاطی به زورواجبارو قسم ریخت تو‌حلقم
دیگه از دشویی نگم براتون
میگفت بخور برای چشات خوبه!
تو همشم انگشتشو فرو برد

منم که با تف تو رابطم همشو خوردم که ناراحت نشه

کل‌امروز رو فکرکردم و باید بگم بلاخره فهمیدم چراییشو
وقتی دستشو فرو میبره تو یکی از فنجون ها چون داغه و انگشتش میسوزه میبره تو دهنش و دوباره میره استکان بعدی
یه جور وسواس داره روی داغ بودن یا نبودن چایی.باید همشو تست‌بزنه!
ینی ۳۰تا عاقل مرد و عاقل زن زیر اون پست کامنت زدین ولی یکیتون درست نگفت!

چالش تصور من از آینده!

جمعست!بدون آلارم بیدارمیشم!چشامو باز میکنم و به سقف خیره میشم!به دیروز فکرمیکنم و لبخند میزنم!
چشامو میبندم و دوباره میخوابم!
به تاریخ ۳۳ سالگی!
جمعست!سالهاست که بدون آلارم بیدار میشم!
دست میبرم تو لیوان بالای سرم و دندونامو میذارم سر جاش
به علت پیر چشمی عینکمو که سالها از نبودنش راحت بودم میذارم روی چشام و کششو دور‌گوشم میپیچم
زیر روسری مو سوزن میزنم و کتری رو میذارم روی اجاق
ببخشید بچه ها فکرکنم رفتم به گذشته
بیاییم از اول شروع کنیم
:جمعست!سالهاست که بدون آلارم بیدار میشم!
دست میبرم تو لیوان بالای سرم و دندونامو میذارم سر جاش!به دیروز فکرمیکنم،آروم بود،منم آروم بودم،از اتاق میام بیرون،دیگه هیشکی گریه نمیکنه،همه آروم گوشی به دست نشستن.درو باز میکنم
"میخوام تنها باشم"
به هم نگاه میکنن ویکی یکی میرن بیرون
درو میبندم دندونامو در میارم و میخزم زیر پتوی دونفره ای که یک نفرش دیگه نیست!
به تاریخ ۸۷ سالگی.
ناراحت نشین بچه ها،منم ناراحت نیستم،آدم خوبی بود ولی خدابیامرز زیاد غرغر میکرد این اواخر.نکه همون بهتر رفت ولی خب خودش راحت شد و دیگه وقتش بود،بلاخره شتره در خونه همه میخوابه،خواب جز خط قرمزای من بود که اون خدابیامرز زیاد جدیش نمیگرفت.
حداقل بعد سالها میتونم به مورد علاقم‌برسم بدون هیچ مزاحمتی!
علت مرگ:خفگی
:)

فقط نمیدونم توانایی اینو دارم که از 33 سالگی تا 37 سالگی  مادر 5 تا بچه شم :|
خیلی بی تربیتین هیچکدومتون منو به این چالش دعوت نکردین.بابا میدونین من چند روزه به امید دعوت یکیتون پنلمو باز میکنم؟
نمیخواین که دلیل مردنتون خفگی باشه فرزندانم؟!



چطور از دیگران تشکر کنیم؟!

وقتی یکی یه کاری برام میکنه
مثلا وسیله ای که از دستم افتاده زمین رو بهم میده
یا حالا هرچی
تا صد بار ازش تشکر نکنم خیالم راحت نمیشه
فکرمیکنم اگه این کارو نکنم نسلشون منقرض میشه
مثلا امروز عصر بعدِ ۵ دقیقه گفتنِ ممنون و خیلی ممنونم و مچکرم چنان دست دختره رو فشار دادم که فکرکنم استخوناش خرد شد!خیلی تقلا کرد دستشو از بین دستام بکشه بیرون ولی من مقاومت میکردم!

چرا اینقد ظریف و عصبی بود؟!

تاثیر و تقصیر گرونیاست هاا.

خیابان زهره کرمانی، آرایشگاه ارکیده، کفش اسکیچرز،اتوبوس، ساندویچی گلریز و باقی قضایا!

"چرا من یه اسب ندارم؟
نه چرا واقعا؟"
اینو درحالی به آرفه گفتم که با چشای خونی نگام افتاد به یک فروند آدم که با آرنجش زد به دوستش و آرفه رو نشون داد
چونکه بیست و چهار سالگیم چند وقته شروع شده و من هنوز دچار حماقت در شانی نشدم و این نگران کنندست تصمیم گرفتم بخوابونم وسط صورتش که آرفه در جهت آدم و عاقل و خانوم شدن هرچه بیشترم‌دستمو گرفت و گفت مریم تو بگذر و من گذشتم!
قرار بود کفش اسکیچرز بخرم!
فاطمه به آرفه گفته بود مگه مریم دوس پسر داره که میخواد اسکیچرز بخره؟!
من از شما میپرسم چه ربطی بین اسکیچرز خریدن و دوس پسر داشتن وجود داره؟!
البته وقتی فروشنده ی بی تربیتِ دراز اونطوری به ما گفت قیمتا از ۸۹۰ تومن به بالاست به این نتیجه رسیدیم فاطمه یه چی میدونسته که لازمه ی خریدن اسکیچرز رو داشتن دوس پسر میدونه!
چونکه مافکرمیکردیم در نهایت تیپ و زیبایی هستیم و برخورد ناشایست طرف رو دیدیم (به جان خودم تفم حاضر نبودیم کف دستش بندازیم)
در جهت خالی کردن خودمون آرفه اومد ساعتشو بکنه و پرت کنه تو صورتش دستشو گرفتم و دستمو بردم طرف گردنبندم (بلاخره این خفت بخاطر من بود)که باز کنم و پرت کنم تو صورتش این دفه آرفه خبراز روزای سخت تر داد و منو منصرف کرد!
به بزرگی خودمون بخشیدیمش و تمام مسیر امام جمعه به آزادی رو به طرف فحش های زشت و خیلی زشتو خیلی خیلی زشت دادیم
و تصمیم گرفتیم بریم همون شریعتی
شریعتی دوس داشتنی خودمون
کرمان یه کفش فروشی داره به اسم رنگارنگ
درسته قیمت خون خرشونو میکشن روی کفشا ولی تنوع خوبی داره
از تست کفش دومی به بعد طرف اصرار داشت فاکتور کنه
ازاون اصرار ازما‌انکار
از ۸۹۰ تومن تو اسکیچرز رسیدیم به ۹۰ تومن تو یه مغازه گمنام شریعتی که همه چی فروش بود و خود به خود پنج تومن بهمون تخفیف داد با ضمانت شستن تو ماشین!
البته شاید چون عینک روی صورتمو دید و فکرمیکرد بنده از روشن دلان روزگارم سعی نکرد کفشاشو تو پاچمون کنه
ترجیح میدم این روزا بیرون که میرم عینک بذارم تا کابوس شب مردم نشم!
کرمان علاوه بر اون شریعتی و رنگارنگش یه ساندویچی گلریز هم داره که منو آرفه هرجای کرمون باشیم یهو سراز اونجا در‌میاریم
ازاین مغازه هاست که صاحبش از سال ۴۵ به این ور تلاشی برای تغییرش نکرده حتی میتونم با اطمینان بگم روپوششونم نشستن
وقتی میشینیم روی صندلیهاش خودمونو تو مانتوهای گشاد و با یه عالمه سبیل تصور میکنیم!
در شنیع بودن حرکتش همینو بس که آرفه از پریشب قول داده به من که یه روز برگرده و کل مغازه و کفشاش رو بخره و بعد مغازه رو جلو چشم پسره به آتیش بکشه!
ولی من چون تو کار کراشم دلم میخواد عاشقمون شه و ما تف کنیم توصورتش
دقیقا عاشق دوتامون!

همه حموم رفته و ترگل ورگل!

دست مهندس شجاعی رو گرفته بودم و فشار میدادم
البته به جان باقر نمیدونستم اونه که اومده دستمو گرفته
حس خوبی بود
هم برای من هم برای اون که وقتی بهش گفتم میتونم گریه کنم؟!با خنده ی بامزه ای گفت "گوشمو نگاه کن "
گوششو نگاه کردم و گفت چرا میخوای گریه کنی؟
گفتم حس گریه دارم
و بعد با لبخند گنده تری گفت برو هرچی دلت میخواد گریه کن!
البته تا شب هرچی زورمو زدم فایده نداشت و نتونستم گریه کنم!
دکتر بهم میگفت چرااینقد حرف میزنی تو؟!
گفتم دکتر وقتی میترسم علاوه بر اینکه آدرنالین آزاد میکنم زبونمم کنترلشو از دست میده!
از بینیم و عملم براش تعریف کردم
از اینکه چشامو زشت تر ازاینی هست میکنه بااین فشاراش
از مامانم که یه چی میدونسته منو از اتاق عمل کشیده بیرونو ماچم کرده و گفته مواظب خودم باشم
از شنبه که باید برم سرکار و مامانم میخواد یه هفته منو تو خونه نگه داره
ازاینکه من هنوز جوونم و طریقه ی استفاده از عصای سفید رو هم بلد نیستم
و از لازمه ی فتح کردن قله و عروس شدن که چشمه
برای مامانم تعریف کردم،دعوام کرد که چرا اینکارو کردم و ممکنه قیچی، پنسی،آمپولی چیزی تو چشمم جا گذاشته باشه و باعث شه بقیه عمرم رو کنار خودش سپری کنم!
البته نمیدیدم که گوش میکنه یا نه فقط هرازچند گاهی یه صداهایی مثل هاا ،هوو و هووم از حلقش خارج میشد تااینکه یه چیزی فشار داد تو چشمم و آه از نهادم بلند شد !
همراه با آه دستمم بلند شد که مهندس پرید و دستمو گرفت و اون اتفاق هولناک احساسی که نباید رخ میداد،رخ دادو افتاد اتفاق!!
فقط هنوز دارم فکرمیکنم چرا روسریمو در آوردم و کلاه اتاق عمل رو پوشیدم؟!
چرا واقعا؟!
تجربه ی قبلی اینطوری بود که باید لباسامو درمیاوردم و لباس اتاق عمل میپوشیدم
خب باید به من میگفتن
من چمیدونستم درآردم روسریم اینقد بقیه رو تحت تاثیر قرار میده!
قاعدتا فکر میکردم وقتی دکتر محرمه فکوفامیل دکتر هم میتونن محرم باشن!
البته لازمه تاکید کنم و از نگرانی درتون بیارم که کراش مراش نزدم فقط در حد همون چند ساعت آنالیزش کردم ببینم به درد کراش میخوره یا نه که چون رنگ شلوارش خیلی ضایع و ایضا خیلی تنگ بود و من از اون فاصله احساس خفگی میکردم از دایره کراش های من خارج شد!
حدود دو ماه پیش مرض آینه دست گرفتن از سرم افتاد و بینی بیچارمو به حال خودش گذاشتم و دیگه لحظه به لحظه آنالیزش نکردم
تااینکه دوروزه همین مرض به چشمام سرایت کرده و پدرِ همکار و خوارمو درآوردم
آینه ام گم شده و شکم به این دو نفره!

       ۱     ۲     ۳   . . .   ۱۰     ۱۱     ۱۲   . . .   ۵۰     ۵۱