۲۸ مطلب با موضوع «چالش طور» ثبت شده است

از اون بالا کفتر می آید!

سلام

ذاتا علاوه براین که عاشق کادو گرفتنم، عاشق مسابقه شرکت کردن و ایضا برگزار کردن هم هستم

ایده از عارفست اما تو وب من اجرا میشه و در اخر این عارفست که نامه هاتونو میخونه و بهترینارو انتخاب میکنه!البته منم میخونمشون،بلاخره نصف پول جایزه رو من میدم دیگه :)

این مسابقه جایزه هم داره

:)

ادامه مطلب...

من اگر برخیزم تو اگر برخیزی ،چه کسی بنشیند؟

ادامه مطلب...

15سال بعد من،منم!

تا حالا به این فکر کردی که 15 سال دیگه تو کی؟ در چه جایگاهی هستی؟ باچه کسی هستی؟ درچه سطح مالی و فرهنگی هستی؟

اصلا بیخیال فکر تو ارزوت چیه ؟ دوست داری 15 سال دیگه چی باشی؟

برام بنویس :)

ادامه مطلب...

دعوت شدگانیم به چالش!


                           




در واقع زندگی شخصی و اجتماعی من تحت شعاع وجود ایناست

ینی زیست من در روی کره زمین به اینا بستگی داره

سراون لپ تاپه چه دعواها که نشده چه خون ها که برزمین جاری نشده و چه یقه ها که دریده نشده

و هنوزم که هنوزه بعد گذشته سالها نتونسته اعلام استقلال کنه،ـ

اون تسبیح ام البنین هم که میبینید تابستون گذشته یه روز تو قم از داداش وسطی یه کش رفتم و از اون روز به بعد شد جز وسایل شخصی من که احساس تعلق عجیبی بهش میکنم،

اونم گیره موهامه که عاشقانه دوسش دارم و سال ۹۳ ۵هزارتمن از خیابون پشت بازار امام رضا با پول خودم خریدمش(با۵هزازتمن اون موقع میشد ۳تا ساندویچ فلافل خرید)وچه شب ها که با یادش خوابیدم و چه صبحها که به شوق دیدارش چشم باز کردم ،

درتمام طول زندگیم علاقه خاصی به جامدادی داشتم و تصویری که از اخرین جامدادی دارم که باهاش حال میکردم برمیگرده به ۴دبستانم که ۲طبقه بود،تمام سال چهارمم به تمیز کردن این جامدادی گذشت هیچوقتم درش درست بسته نمیشد،

و همینطور محتویات داخل جامدادی :اتود ،مداد،پاک کن،خودکار رنگی (که همیشه دوس داشتم ۲۴رنگشو داشته باشم اما هیچوقت از ۵تارنگ تجاور نکرد )از مغازه های مورد علاقه ای که میرم توش و نمیخوام بیام بیرون بعد ترشی فروشی لوازم تحریرهاست

و در اخر رونمایی میشود از یارو یاورام ،پر کننده ی تنهایی هام ، حال خوب کنام و تموم کننده ی پولام 

وسایل نقاشیم

که همشونو نتونستم جا بدم

فقط محبوب ترین هاشو گذاشتم 

پالتمم ۴هفتست کثیفه

یه مسلمون پیدا نمیشه تمیزش کنه؟؟

راستی اون تیله رو یادم رفت،از شامپو گلرنگ خواهر زادم برش داشتم،خیلی نامحسوس چونکه نباید میفهمید!!!

از اونجایی که من خیلی کودکی نباتی داشتم 

میتونم بگم تنهاقسمت هیجان انگیزش بازی با همین تیله ها بود

البته هیچوقت بخاطر وسواس مامانم نتونستم لذت بازی خاکیشو بچشم

اینکه یه داداش تیله باز داشته باشی کمک میکنه ک توهم دلت بخواد پا به پاش بری

اماخب همونجور ک گفتم به دلیل کودکی نباتی هیچوقت تیله مختص به خودم نداشتم اگه هم داشتم زشت ترین و بی ریخت ترینش بوده که همیشه خدا غربو با شرق جنوبو با شمال اشتباه میگرفته

خلاصه که از تو شامپوش ۳تا برداشتم که در حال حاضر یکیش مونده برام 

اونارو مجبورم کرد پس بدم ب خودش تازه فکرمیکنه این یکی گم شده والا اینم میگرفت بسکه به من علاقه داره

:)

یه عینک هم دارم که در واقع زیست من بیشتر از همه به اون بستگی داره

یه جورایی چش ماست

:)

بعدا نوشت:

رااااااستیییییی کرم!!!کرم مرطوب کننده!

ینی وااقعااا من بدون کرم مرطوب کننده میمیرم

زندگی را از من بگیرید کرم مرطوب کننده را نه!

تاره داره خیلی چیزا یادم میاد

مثلا خیلی از خوراکی ها که من بدونشون میمیرم!!

بنظرم باید یه چالش مختص به خوراکی ها راه بندازن

:)

غمی

       ۱     ۲     ۳   . . .   ۴     ۵