نمیدونم چرا امشب یهو یاد دایی مهدی افتادم

دایی مهدی که مرد تا چند وقت ناخوداگاه به یه نقطه خیره میشدم و وقتی به خودم میومدم میدیدم صورتم خیسه.اونموقع بود که پیش خودم میگفتم پس این رمانا الکی این چیزارو ننوشتن

ادامه مطلب...

اخرین پست بی خودمو تقدیم میکنم !

بچه ها من آمادم بگین بیاد

ادامه مطلب...

خاله بودن،شیرین ترین نقشی بوده که تاحالا اجرا کردم

از جمله رسالت ما خاله ها

ادامه مطلب...

آدماشو دوس دارم

دوس دارم زود یک شنبه شه

ادامه مطلب...

سانتافه

هر روز صبح یه مسیر 10 دقیقه ای رو تا محل کارم پیاده روی میکنم(نمیگم مجبورم پیاده برم،مثلا خودم خیلی دوس دارم قدم بزنم :/ )

ادامه مطلب...

بچه ها برای رسیدن به ارزوهاتون تلاش کنین.افرین

خانومه 4شنبه شب تو اتوبوس کنارم نشست

ادامه مطلب...

       ۱     ۲     ۳   . . .   ۲۹     ۳۰     ۳۱   . . .   ۵۰     ۵۱