بچه ها ،بیایین!با حوصله بیایین لطفا!

تمام طول نوجونیم هر وقت‌ دشویی میرفتم توهم‌سازیم شروع‌میشد( هنوزم این کارو میکنم)
خودمو مقابل یه میکروفون و یه دوربین میبینم
گاهی خواننده میشم
گاهی سخنرانِ موفقیت
گاهی یه بازیگر مشهور و گاهی هم یکی که تو یه کشور اروپایی تحصیل کرده و بخاطر هوش سرریزش خیلیا خواستنشو برنگشته ایران‌و داره با bbcفارسی مصاحبه میکنه!
بنظرم انتخاب دشویی ،یه انتخاب اشتباه بود که کائنات دقیق متوجه آرزوهای من نشد!
دوربینی در کار‌نبود و میکروفون هم گوشی خودم بود که خراب بود و از هیچکدومِ آرزوهای نوجوونیم هم خبری نبود
اما
شمارو دعوت میکنم به شنیدن صدای قورت دادن آب دهنم ، صدای بوق ماشین ، صدای زنگ موبایلم ،بیرون دادن هوا از بینیم و عِ عِ کردنم
هاتف خیلی خفن‌طور به عنوان یکی از وبلاگای محبوبش با من مصاحبه کرد
فایل مصاحبه رو تو پیجش به لاکچری‌ترین شکل ممکن اماده کرده و گذاشته
شاید برای شما لذت بخش‌نباشه اما‌من کلی کیف کردم از حرف زدن با هاتف
دوس داشتین‌گوش بدین

لایف ایز بیوتیفول!

دبیرستان که بودم اگه یادم میرفت شامپومو از حموم خارج کنم میدونستم فاتحش‌خوندست(شامپو بچه میزنم چون چشو نمیسوزونه)
یا هیچ تضمینی وجود نداشت که مثلا بستنی و اون تیکه کیک و پیتزایی که الان تو یخچاله یک ساعت دیگه هم باشه ، مجبور بودی در کمال ترکیدگی ببلعیش که حسرتش رو دلت نمونه
و محکوم بودی که با بقیه سردت شه با بقیه گرمت و با بقیه گرسنه
حتی گاهی اوقات باید آخرای شب تو صف دسشویی وایمیستادی
اما الان چی؟علاوه بر اینکه نباید نگران شامپو بچت باشی در روز میتونی تا ۶ وعده غذا هم بخوری و به هیشکی توضیح ندی(خوشمزه هایی که میخواین کامنت بذارین "پس بگو چرا گامبویی" باید بگم بله دقیقا به همین خاطر :/)
کنترل تلویزیون دست خودته!
بستنی تو یخچال همیشه منتظر توعه
کیک تو یخچال هم ماله توعه حق توعه
مگه اینکه جن خونه نصف شب گرسنش شه
حتی اون نوشیدنی های گازدار و خوراکی های شورِ ته کمد هم حق توعن،ازاین چیزا زیاد بخورین نکه برای سلامتیتون مفید باشن فقط برای اینکه خوشمزن!
و فقطُ فقط یه مشکل داره تنهایی زندگی کردن که بعد عملم به شدت برام مسئله ساز شده واذیتم میکنه وحتی باعث شده بیش از پیش نیاز یه مرد رو کنار خودم حس کنم
چون هرچی‌زور میزنم نمیشه
نمیتونم سر قوطی رنگامو باز کنم
گفتم بگم که اگه دیدین مریم با یه اقا داره تو خیابون راه میره بدونین دلیلش چی بوده
ذهن مریضتم یه دکتر ببر

امیدرهایی نیست وقتی همه دیواریم...

ملت شریف ایران و ایضا خودم
دیوار بودن چطوره؟!خوش میگذره؟!
باید بگم
تباه شدن جونیمون دقیقا از همونجایی شروع شد که صبح های بهاری و تابستونی خوابمون گرفت و هی به خودمون وعده خواب عصر دادیم و خودمونو کشیدیمو بردیم به دانشگاه و مدرسه و محل کار!
شب خوابمون نگرفت،جای باز کردن پنجره و زل زدن به آسمون و دم کردن چایی یا دست گرفتن‌کتاب نصف و نیممون از ترس خواب موندن ،هی غلت زدیمو غلت زدیم و فکرای جورواجور از ذهنمون به زور بیرون کردیم که جا نمونیم از اتوبوس ۷ صبح!
تو راه بارون گرفت و از ترس دیر رسیدن و خیس رسیدن تند و تند وتند از پیاده رو رفتیمو به خودمون وعده ی قدم زدن تو بارون رو تو یه روز پاییزیه دیگه دادیم!
سفر نرفتیم چونکه باید پولشو‌بابت شهریه کلاس زبان و نقاشی و گواهینامه میدادیم
گواهینامه ای که امید زیادی هم برای ماشین بعدش نداشتیم!
روی شن ها و زیر آسمونِ پرستاره ی کویر شبمونو به صبح نرسوندیم چون مامانمون نگران میشد!
تمام احساساتمونو سرکوب کردیم به امید اومدن یه روز بهتر
آدمارو سخت راه دادیم
از‌آدما ترسیدیم فقط بخاطر غرورمون
پیرمرد تو پارک بهمون گفت جوونی کنیمو ما به خونه نرسیده یادمون رفت
هی نشستیمو قیمت دلارو چک کردیمو دور شدن آرزوهامونو تماشا کردیم
هی نشستیمو لعنت فرستادیم بر حاجی احتکار کننده
نشستیمو نفرین کردیم پراید ۴۰میلیونی رو
نشستیمو فحش فرستادیم بر جمهوری اسلامی ایران و مسئولانش
نشستیمو از دارویی که روش زده ۱۵۰۰‌اما ۳هزارتومن فروختنش ناله کردیم
نشستیمو حسرت روزای جوونی نگذشتمونو خوردیم
نشستیمو نشستیمو نشستیم( پنجشنبه مامانم ازم خواست دختر باادبی باشم،دستوپام بستست والا یه تیکه قشنگ داشتم)
ناله کردیمو ناله کردیمو ناله کردیم
حالا دستاتونو بیارین بالا میخوام دعا کنم
الهی خدا جراًت دیوار نبودنو بهمون بده

(آهنگ ستارخان زندوکیلی را پلی میکند)
دستاتونو بیارین پایین دیگه،اِهه

برای عارفه!


عارفه
دخترخالمه
۸ماه از من کوچیکتره
اما خودش معتقده من ۳سال ازش بزرگترم،ینی من ۲۳سالمه‌خودش۲۰سالش
از اون دخترای منظمه
پارسال مثل همین موقع ها کتاب خونه ی خاله زیبارو طوری با سلیقه مرتب کرده بودکه هنوز خاله زیبا از نظمش‌برام‌میگه
یه شب افطار پیشش بودم
دعوتم کرده بود به صرف کیک خامه ای
اما بعدش کیک اسفنجی خالی از هرگونه خامه گذاشت جلوم
بعدشم که از شدت ترکیدگی ولو شده بودیم رو تختش
برگشت بهم گفت گل بابونه خیلی دوست دارم،دیدی؟!
گفتم اره
گفت بنظرت دسته گله عروسیش قشنگ میشه؟!
گفتم عارفه عروس شدن قشنگه حالا دسته گلش هرچی باشه!
بعدم تر‌تر زدیم زیر خنده!
خاله‌زهره‌از‌ترتر‌کردن ما بدش‌میاد
وقتی بیرونیمو ترتر میکنیم بهمون چشم غره میره
میتونم به جرات بگم چشم غره های خاله زهره جز ۱۰تای اول جهان به شمار میره
عارفه زیاد باهام قهر‌میکنه
سرهر موضوعی
جوابشو بدم قهر‌میکنه
جوابشو ندم قهر میکنه
نظرمو بگم قهر‌میکنه
نظرمو نگم‌قهر‌میکنه
کلا قهر میکنه
حتی ممکنه بعد خوندن این پست هم باهام قهر‌کنه
فقطم‌بامن اینطوریه
منم هر سری میام براش بفرستم‌(عارفه بیا توقعاتمونو ازهم کم کنیم!من یک دوستی مادام العمر میخوام)که بنظرم خیلی جمله ی خفنیه‌اما‌جاش چندتا فحش تو ذهنم‌بهش میدم و سعی میکنم ماس مالیش کنم
کیکای فوق العاده ای درست میکنه
کتلتاش مزه ی‌بهشت‌میده
اتاقش همیشه‌تمیزه
به‌شکل تهوع آوری‌مهربونه
زیاد بهم گیر میده
ازم میخواد انرژی مثبت بفرستم تو کائنات
ازم میخواد از کلمه ی گوه استفاده نکنم زیاد
ازم میخواد بدبین‌نباشم
به قول نادری سِن سِتیوه
به قول مامانم مهربونه
به قول فاطممون خانومه
به قول بابام باادبه
به قول باقر جذابه
ما باهم کاشف بدمزه‌ترین اسموتی دنیاییم که مزه استفراغ میدادو به‌زور ریختیم تو حلقمون
ما باهم ۶ماه لحظه شماری کردیم بریم‌یه مرغ بخوریم که تهشم اسهال استفراق گرفتیم
با ماهم بیشتر خیابونای کرمونو وجب کردیم
ماباهم کلی رمز و راز داریم
کیک های مربایی و وانیلیت
اتاقت
و
شبهای خونه ی خاله زهره
برای همیشه تو عمیق ترین نقطه ی قلب من میمونه عارفه
تولدت مبارک


من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک!ولله!

اینکه من یهو میرم سروقت لباسای خونی کاراتم و با دست شروع میکنم به پاک کردن تمام اون لکه های خون و رد عرقِ تمریناتم
و همزمان تمام دردهاو رنجایی که کشیدمو چشیدمو میسپارم به دست آب و بعد همون لاک قرمزی که روز مسابقه به پاهام زده بودمو برمیدارم و دوباره علارغم قسمی که خورده بودم میزنم به ۸تااز انگشتام
وبعد اسپریه بینیمو میزنم و عزممو جزم میکنم که دیگه مثل بچه ی آدم‌نماز بخونم
و همینطور نهار فردا ظهرمو میذارم تو ظرف که باخودم ببرم

بعد پیام بدم‌به عاطفه بگم‌عاطفه من به حرفت گوش دادم و آهنگ‌گذاشتمو برای‌خودم‌رقصیدم
نشون میده تونستم با لشکر غم بجنگمو خونشو بریزمو بار دیگر جامه ی غم و اندوه و بی حوصلگی رو از تن مریم جنگجوی درونم جدا کنم و یکی بخوابونم تو گوششو بگم احمق چرا یک ماه و اندی از روزا خوب جوونیتو گوه زدی توشون؟


بازگشت غرور آفرین خودمو به جامعه ی ورزشی کشور تبریک عرض مینومایم!

:)                                       

دماغ

بهش گفتم بیا بریم مستند توران خانوم ببینیم
گفت ترجیح میده قدم بزنیم
قدم زدیم و بهم گفت تغییری تو ظاهر قضیه نمیبینه
و این تیر خلاصی شد که دیگه حتی یک درصد هم به عمل فکرنکنم(حالا الان میگم،دوباره از فردا آینه به دست گریه و زاری راه میندازم)
همینجور که قدم میزدیم نیم ساعتی یک بار ازش میپرسیدم کج نشده الان؟!
حالا این نیم‌رخ؟
این یکی نیم رخ چی؟
بهارنارنجُ میگم
همش احساس میکنم باهر حرکت من به یه طرف میره
دچار مرضِ عجیب غریبی شدم
دماغُ میگم
تا خود خدا نیاد روبه روم نشینه و نگه دخترم دماغت تغیر زیادی نکرده،اون‌آینه رو بذار کناردیگه،حالمونو بهم زدی عامو
ول کن نیستم
خدا خودش منو از این مرض برهانه
خدا خودش منو از انحراف بینی دور کنه
خدا خودش منو از مشکلات تنفسی محفوظ بداره
خدا خودش منو آدم کنه
همه باهم،بلند ،یه آمین مریم پسند بگین

رونوشت به بهارنارنج:رسیدم خونه، میبینم رو به روی تلویزیون دراز کشیده و داره فوتبال میبینه!بعد میگه عععِ اومدی!داشتم میومدم!

       ۱     ۲     ۳   . . .   ۱۹     ۲۰     ۲۱   . . .   ۵۰     ۵۱